سرعت

وقتی برمیگردم ، میرم توی اتاقم و در رو از پشت شیش قفله میکنم، نمیتونم فکر نکنم،بهت فکر میکنم،یاد پارسال می افتم،خودمونیم من عجب آدم احمقیم، چرا فکر میکردم مرده ها میشنون؟!چرا پاشدم رفتم قبرستون ؟ احوالم قاراشمیشه.چرا من توی کوچه ها گم شدم و با تو روی شن ها ندویدم؟ هی بچه برو یه چرخ بزن دنیا رو زندگی کن ! نگاه میکنم میبینم آدم خاص خیلی کمه …اگه میخوای بازم اذیتم کنی ، پیغام پسغام بفرستی خودم میام دکورت رو پایین میارم . نگاه میکنم…یاد دریا می افتم . عروسک هام رو عین ننر ها و کوچولو ها بغل میکنم. اه . چرا سفر سه روزه ی ماسوله تبدیل به سفر همگانی شد ! به جاش این بار نائین . یه تور دنیا گردی باید بذارم. دلم برات میسوزه . گوش کن . دریا رو که دیدم. فکر کردم اگه یه روز قرار بود برات همین کاسپین رو تا ته شنا کنم شنا میکردم اما الان برات تف هم نمیندازم توی آّب. به مرد نمکی که ظاهر شده میگم :”قاتی کردم -لطف کنید به لغت نامه دهخدا نگاه کنید و ایراد دیکته ای نگیرید- چون امروز دیدمش…چطور؟یه عکس ازش داشتم. نفر سوم از پشت ماشین ازش گرفته بود و اون هیچ کس دستش روی فرمون بود . یه لحظه توهم زدم .خودش بود انگار . بی اینکه بهش فکر بکنم اومده بود جلوی چشمم.توهم بود . بعد دریا رو دیدم . چوب رو برداشتم و براش یه قبر کندم روی شن ها . ” مرد نمکی گفت :” خودت رو حبس نکن برو بیرون … عروسک بازی تموم شد ” سویچ ماشین رو برمیدارم و به شیوه ی دزدسر گردنه پاورچین پاورچین بعد از یه حساب سر انگشتی و دو دو تا چهار تا آماده ی به چاک زدن میشم…هوا سرده . ماشین رو روشن میکنم و میزنم جاده . خیلی خیلی اتفاقی سی-دی که هیچ وقت برش نمیداشتم رو گذاشتم توی ضبط . آهنگ (تنایخ )(- همه جا فیل طره نمیدونم چرا !!!) فیلم سنتوری ساخته ی اردلان کامکار میاد . خودش از ده تا هوی متال بدتره . پام رو میذارم یه تخت روی گاز . مشعلم رو فروزان میکنم . دارم فکر میکنم چقدر این صدای سنتور رو دوست دارم . چه هوای خوبی . برم بپرم از روی دره …زیر دلم خالی شه …برم به اوج پرواز کنم . اما موبایل همیشه در بدترین لحظه ها بوق میزنه . یاد عروس دامادی میوفتم که اومده بودن توی این روز عزا دم ساحل نارنجستان عکس و فیلم بگیرن…چه حوصله ای داره عروس. دوباره اون لباس ها رو بپوش . برو دم ساحل …بدبختی خودت رو جشن بگیر. عکس بگیر . ازش فیلم بگیر. میچرخم . جون میکنم. بر میگردم . سرعت حالم رو خوب کرده . حالا برگشتم . دو.باره زمان چین میخوره . کتابم مجوز گرفته . این هفته کار دارم خیلی . اما بعد ش چی؟ چقدر تئاتر ندیده . کارهای نصفه . حسرت و آه و …هر کس این آهنگ رو نشنیده بد نیست بشنوه . (این پست با شتاب نوشته شد به زود ی بهتر به روزم )

http://chavoshiha.webng.com/Khianat.zip

درباره ساناز سید اصفهانی

متولد 14 . 9 . 1360 در تهران ، از سن پنج سالگی وارد هنرستان عالی موسیقی شد و بعد به مدرسه ی هنر و ادبیات ِ صدا و سیما رفت . ساز تخصصی او پیانو بود که به صلاحدید خانواده از ادامه ی تحصیل در این رشته به صورت تخصصی منصرف شد و وارد رشته ی ریاضی فیزیک شد و پیانو را در کنار درس با اساتید مجرب به صورت خصوصی فرا گرفت . او دارای مدرک انیمیشن کامپیوتری از مجتمع فنی تهران میباشد و همزمان با تحصیل و کار در این رشته وارد دانشگاه سوره ی تهران شد و در رشته ی تئاتر ، گرایش ادبیات دراماتیک تحصیل کرد . همزمان با ورود به دانشگاه شروع به همکاری با مطبوعات شد . او با روزنامه هایی چون همشهری ، همشهری مناطق ، اعتماد ، اعتماد ملی ، شرق ، تهران امروز ، فرهیختگان و ماهنامه ی ادبی گلستانه ، مجله ی نقش آفرینان ، ماهنامه ی رودکی و سینما- چشم ( روح سرگردان موزه سینما )، ماهنامه ی سیاسی فرهنگی دنیای قلم . . . همکاری کرده است .

20 نظرات

  1. سلام میس عزیز،
    یه وقت با این سرعت میرونی بلا ملایی سر خودت نیاری! شیرینی ما یادت نره! به امید خدا کی میتونیم آقا/خانم کتاب رو تهیه کنیم؟!! راستی چه اسمی واسش انتخاب کردی؟ ناقلا کی مجوز گرفتی که تا حالا لو ندادی؟!!چشمک من با امضا میخوامنگران البته اگه پلش انگشت هم بزنی راضیم!زبان
    for ever miss shanzelizeگلگل

  2. همين پستايي كه با شتاب نوشته ميشن معمولا بيشتر حال آدمو نشون ميدن
    سلام

  3. سلام میس جان
    خدا رو شکر نمردی و زنده موندی ،خیلی ممنون.
    من از طرف وزیر جدید ارشاد و معاونت فرهنگی ایشون و کل تیم ممیزی آن سازمان به تو میس شانزه لیزه عزیز و گرامی این قول رو میدم اگر نمیری تمام نوشته هات مجوز بگیرن چه آنها که گمشده اند و چه انهایی که هنوز ننوشته ای و حتی این امکان را هم می توانم برایت فراهم کنم تا کتابهایت به تصویر تو عزیز مزین شوند . با عکسی تمام قد که در ان چکمه ای سرخ  به پا داشته باشی  و چوب سیگار بلندی در دستت باشد همراه با  شنل الوانی که بر تنت کرده ای  و حلقه دودی که در هوا پف کرده ای و دارد برای خودش میرقصد.

    میس جان زنده بمان و چکمان بزن و چشم مان درار و دود سیگار پفمان کن و قدری هم برایمان بنویس .

    زنده باد میس شانزه لیزه .

  4. میس جووووونم سلاااااام خووووووووبید یا بهترید یا دررررگیری کتابید تا باشه از این درگیری ها…آقا کی میاد آقا بریم پشت در مغازه ها صف ببندیم البته محض اطلاع مشهد احتمالا 600 سال دیگه بیاد…راست میگه مسکالین ما امضا میخواییم میخواییم کلی پز بدیم با نویسنده ی این کتاب کلی دوران داشتیم…به هممون میل بزنید تقدیم کنید ما هم اون صفحه را پرینت کنیم بزنیم تنگ کتاب اینجوری باحال تره هااااا…حال کردید چه دستوری پروویی به هرروی نظر بود قبلا هم گفته بودمش….ما که خوشیم به خداااا اگه چاپ بشه و کلی شاد نباید دعا مینکم جلو انتشارشو بگیرن(_خوشحال باشید به دعای گربه سیاه بارون نمیاد)ولی تو را خدا خیلی اتفاق محشریه برای ما برای شما هم باشه دیگه…منم نگران میس بودم اون چی میشه کلا لو میرین دیگه هاااااااااااااااااااا….پدر مخفی کاری بسوزه….!بوس…بدرود…

  5. سلام ممنون از حضورت

  6. مي بينم كه زنده برگشتي و بسلامتي بعد از قرون متمادي كتابت مجوز گرفت… خوشحالم كه مجوز گرفت… حيف بود بميري سر چاپ اولين كتابت… وقتي بمير كه كتاب آخرت رو نوشتي، و اينجوري جاودانه مي موني… حالا حالاها كار داري… اينقدر خودتو با هيچكس اذيت نكن… حالا باز ميخواي فحش بدي… خب اذيت كن به من چه…
    تبريكات منو بپذير بابت كتابت،و اون پينوكيوي بيچاره كه زير دستات از خير آدم شدن گذشت رو بخون…
    به صرف شيريني و شام دعوتم كن…

  7. پریشون نوشتی میس! ردیفی؟!
    از خاطرات نوشتی : بذار راحت بگم گور بابای خاطرات و سازنده خاطرات!
    آدم ها خاطره سازی می کنن تا خاطره بازی کنن!
    از سنتور نوشتی : داغ دلم رو تازه کردی و بعد از قرن ها فولدر ساند ترک سنتوری رو باز کردم و حسابی دلم سیگار خواست!
    از عروسی نوشتی : بزرگترین حماقتی که دو نفر می تونن بکنن و یا شاید این بزرگترین حماقتیه که دو نفر رو …
    و کتابت : کلی تبریک می گم بهت خیلی دوست دارم بخونمش ولی با ابن مجازی بازیات بعید می دونم گیرش بیارم !
    به هر حال بازم تبریک!

  8. راستی اسم کتابت و انتشاراتش رو برام بنویس …خیلی خوشحالم که چاپ میشه…باید جشن گرفت…

  9. هنوز توی فکر اون آشغالی که این همه دهنت رو سرویس کرده ارزشش رو داشت مسافرت رو زهر مار خودت میکردی ؟

  10. هش اینانوسان چی فاملسین بیلمریم! آدی نیما دی ( یا به قول سرابی ها نیما دور)
    من د حسن تلسیح…… هرجون زح وورورام چی نولدی منیم چیتابوم…..  ایشی یاخچیدی ولی اصل به شور دی….. دودان دا بیزی سیچ جاخ( سیک جاخ ) ای وای پیسیش دی یامان یوقوز دمیاخ بورا محیط ادبی فرهنگیدی….. خَخ دَ دییر چی بیز آداموخ…… بو لمولر چی نه دور از جنابوخ……

  11. سرعت در روایت . راستش گیج شدم . ولی خب با برخی از تک جمله هایت ارتباط برقرارکردم .

  12. آره والا …. اصلا نمی خواد طنز به کار ببریم خودش آخر خنده ست….
    ویراستار دا لاپ منی سریپ دی…. دی یر چی باید اوش دفه چینابی اوخیَ…… بو یونن قرار دادی چی باشلاسین….. پاتلتی جورملیدی….. اوزون سَگَل باشون دا هورپدی دالیدان بالییپدی…..باهالی  ایترَ  بنزیر…..من آی حیص ییرم … اشک نجور نعل بندین باخار …. من د َ اونا بِله باخورام……
    لاپ آش درنَ دوندریپ دی بیزی…. سفیه جدَ
    ای وای خندم گرفت نمی تونم دیگه تایپ کنمخنده

  13. حسین مزارعی-کافه هفت

    سلام میس
    نمی دونم چرا اینقدر در نوشتن داری افول می کنی..راسیاتش چند تا نوشته قبلیت هم که نظر ندادم ترسیدم ناراحت شی(آخه قبول کن آدم زور رنجی هستی مودبانه ش میشه "حساس" )..اما فکر کنم یه چیزیت شده …به هر صورت از میس شانزلیزه 4 ماه پیش خیلی فاصله گرفتی(من فقط خودت رو با خودت مقایسه میکنم) ..ولی بد نوشتن بهتر از ننوشتنه..(فکر کنم بهتر بود اینبار هم نظر نمی دادم ..نمیدونم)

  14. شتاب شیرینی داشتید . از این نوع شتابها لذت میبرم ! خنده لذت … حتی اگر این شتاب منجر به مرگ کسی شود … !

    لبخند در گوشه وبلاگم جا گرفتید …گل

  15. رضا دوستدار

    این خانم خوشگله کیه میس جان؟هیپنوتیزم

  16. سفیه لم گیز ….. ! داش باشوا اولماسون…..من ایندیجان ناواخ مسخره المیشم؟!…. هن…… چول باشوا الماسون آدون حتما دنه منه جدیم آلوم اوخیم…. چیدابوون آدون دا هرچیم یانسلاسا چوخ پخ ییر….. هن دا …. ایمضا دا باید الیسن…..دا نیه شیدنیسن!!!
    وای چقدر کره بازی میشه وقتی ترکی مینویسم فکرش رو نمی کردم انقدر با حال باشه…. نه جان من؟!!! باحال نیست……

  17. خانم جان ما بخریمش برامون امضا می فرمایید دیگه؟؟؟؟…. اصلا بگو ببینم شما هنرمند مردمی هستین یا غیر مردمی…..!
    اشک چیمین چف الدوخ چیتابا خاتیر

  18. سلام. خوشحالم که هستی زیاد! واقعا منو ترسونده بودی. از بچگی هرکی میگفت دارم میرم غمباد میگرفتم. اینم درد منه دیگهچشمک بخاطر کتابت تبریک میگم. جوابتو خوندم که نمیخوای با مشخصات اصلیت بنویسی.پس باید امیدوار باشم که یه جوری یه جایی بخونمش.بخاطر خاطرات بد متاسفم گاهی باید تو همون دریا و سفرها دفنشون کرد.چاره ای نیست زندگی جریان داره و قرار نیست حالا حالاها ولمون کنه!!!! هنوز باید خاطره بسازه! به امید خاطرات خوبقلب

  19. مرسی عزیزم…ایمیل داری …گلگل

  20. خیلی حس ها ی توپی داری واقعا این کارایی که گفتی رو کردی  مثلا توی یه پستت نوشته بودی زدی توی گوش یه مرده !