سانازسیداصفهانی

حریق

از حریق آمده‌ام .

نه دیشب ، که بیست سالِ پیش به تاریخِ ۱۷ فروردین ۱۳۸۲ ، تنها کسانی که از دلِ طوفانش بیرون آمده‌اند میدانند سوختگی چه رنجی در بند بند جانت بذر میپراکند و سالها رشد میکند و می‌شود پنیک انگزایتی .کاش میگذاشتی با رب دشامبرم وسطِ خانه باغ میمردم ، کاش دستانت را بی دریغ برای بیرون کشیدنم ار آتش نمیسوزاندی ، ما هرگز در نیم‌سایه‌ها قدم نزدیم ، شب خورشید شدم و اولین بار اشکهایت را در بیمارستان دیدم که به پوست تنم که مثل چیپس بیرون ریحته بود چون‌رودخانه روان داشتی . با دستان تاول زده ات گردن بندی که خودت برایم خریده بودی و توی گوشتم ذوب شده بود را به خواستِ پزشکان از جانم کندی . دوام درد با هر سیگاری که تا امروز آتش میزنم قوت میگیرد و هرگز پاک نمیشود .

خاطره خطر دارد ، مثل عطری که تو را به یاد اتفاقی محض و خالص می‌اندازد .

در خانه را باز میکنم ، بویی که در خانه خزیده ، مثل بارانِ بیست سال پیش است ، اگر چند لحظه دیر رسیده بودم خانه آتش گرفته بود . دست و پایم گم میشود ، قفسه‌ی سینه ام تنگ می‌شود و جمجمه‌ام به مغزم فشار می‌آورد ، دیده‌ام تار میشود ، گوشی م را گم میکنم ، با رعشه کنترل اسپیلیت را توی دستانم میگیرم و با دست دیگرم تلفن میکنم تا خبر دهم ، در تلاطممم و ثانیه‌ای در ۲۰ سال پیش میروم و ثانیه‌ای در اینکِ آشوبم . اسپیلیت را خاموش میکنم و توی بوی دود و سوخته تا صبح‌دمان با پالتو و کلاه پاسداری میدهم . خودم را خیس کرده‌ام . توان بلند شدن ندارم ، آب میخواهم و در سردترین شب سال پیکره‌ی اضافی ام سگ لرزه میزند .

چشمانم را میبندم و به انقراض آرزوهایم فکر میکنم . به دود شدن تمام آنچه برای دیگران علی السویه ست و برای من رویا .

دست می اندازم به کمترین امکانات تا جانم را از شر خاطره بیرون بدرم ، اما هیچ کس لم‌لمه‌ی دردهایم را که مشت میزند به اعصابم نمیشنود انگار سینمای صامتم .

هنوز این پنیک انگزایتی و قوم و خویش منشعبش چهارستونم را میتکاند .

برای من سالهاست فصلها همه خزان زده اند . پر از بی کسی در دردناک ترین رعشه‌های اعصاب .

نوشتن و قصه سرایی بخورد توی سرم آرزویم مرگ مفاجاست .

من قهرمان نیستم .

من با از خودگذشتگی و سخاوت به تشییع رویاهایم چشم دوختم تا یک دیگری راحت جولان بدهد ، بزند زیر عشق ! یا یک دیگری دیگر ، مادربزرگم را از من بگیرد . یک خانواده را با یاوه گویی از هم بپاشد و نفت روی خویشانش بریزد تا خودش را سوگلی کند .

در دیاری که در او نیست کسی یار کسی

کاش یارب که نیفتد به کسی کار کسی

*عکس تزئینی است یحتمل پنه‌لوپه کروز میباشد .

درباره ساناز سید اصفهانی

متولد 14 . 9 . 1360 در تهران ، از سن پنج سالگی وارد هنرستان عالی موسیقی شد و بعد به مدرسه ی هنر و ادبیات ِ صدا و سیما رفت . ساز تخصصی او پیانو بود که به صلاحدید خانواده از ادامه ی تحصیل در این رشته به صورت تخصصی منصرف شد و وارد رشته ی ریاضی فیزیک شد و پیانو را در کنار درس با اساتید مجرب به صورت خصوصی فرا گرفت . او دارای مدرک انیمیشن کامپیوتری از مجتمع فنی تهران میباشد و همزمان با تحصیل و کار در این رشته وارد دانشگاه سوره ی تهران شد و در رشته ی تئاتر ، گرایش ادبیات دراماتیک تحصیل کرد . همزمان با ورود به دانشگاه شروع به همکاری با مطبوعات شد . او با روزنامه هایی چون همشهری ، همشهری مناطق ، اعتماد ، اعتماد ملی ، شرق ، تهران امروز ، فرهیختگان و ماهنامه ی ادبی گلستانه ، مجله ی نقش آفرینان ، ماهنامه ی رودکی و سینما- چشم ( روح سرگردان موزه سینما )، ماهنامه ی سیاسی فرهنگی دنیای قلم . . . همکاری کرده است .