بایگانی ماهانه: مارس 2009

تنها دو بار زندگی میکنیم × غریبه ای در خانه

وقتی اولین بار اسم (( تنها دوبار زندگی میکنیم )) رو میشنوی ، میفهمی که فیلمساز خوب تونسته با این جمله ی پارادوکسیکالش جذبت کنه ، اما به خودت میگی اینم یه حقه ی روشنفکریه ولش کن . اما به یکی دو روز نمیکشه که هی اس ام اس ی و پای تلفنی میشنفی که بیا برو فیلم رو ببین …

ادامه نوشته »

یک نفر من – یک دنیا تو

داری توی طهرون زندگی میکنی ، همه چیز سر جاشه ، کافه نادری ، توی همون خیابون جمهوریه ، تلفن سکه ایش سر جاشه ، تلفنی که معلوم نیست چند نفر باهاش به دوست هاشون و دشمن هاشون زنگ زدن ، چند نفر زنگ زدن و حرف نزدن . داری توی تهرون قد میکشی ، بزرگ میشی ، شیرنی فرانسه …

ادامه نوشته »

فروغ فرخ زاد و مقلدانش در بازار کتاب

از مقلد تا محقق فرق هاست کاین چو داوود است و آن دیگر صداست . فروغ فرخ زاد یکی از کسانی است که مثل بختک به جان زن ها و دخترهای بی استعداد این مرز و بوم افتاده و آن ها را در خلوت خود دچار عدم اعتماد به نفس میکند . خب پر واضح است که کسی که بی مثل …

ادامه نوشته »

Camille claudel

 مستر (اف) به من گفته بود : ” بیا این فیلم  رو بگیر ، برو ببین شاید عبرت بگیری دختر قلب طلایی ! ” بعد چشمانش را از من دزدید ….وقتی به خانه آمدم فیلم را پرت کردم گوشه ای چون  ندیده حس میکردم که فیلم لابد با ید مضمون نصیحت گونه (عاقبت  شیدایی) را داشته باشد  . اما نیمه شب بالاخره …

ادامه نوشته »

یه شب سر ساعت دوازده

مکان: اتاق زیر شیروانی  ،   زمان : 3 نیمه شب میس شانزه لیزه هیچ وقت آن طورها که تو فکر میکردی نبود ، برای اینکه به زندگی سرد و بی فروغ و بی نورش ، جرقه و رعد و برقی بدهد ، رفت و قهوه جوش را گذاشت روی اجاق نیمه خرابش و شروع کرد به دندان قروچه . پنجره …

ادامه نوشته »

شینبل

میس شانزه لیزه دقیقا داره با تو حرف میزنه . آره با خود تو . تعجب نکن وقتی پا میشی میای توی جزیره باید پی همه چیز رو به تنت بمالی . دستت رو بده به من . میخوام ببرمت یه جای عجیب و شگفت انگیز . نترس دستت رو بده به من نمیخورمت که .. گازت هم نمیگیرم . …

ادامه نوشته »

سرعت

وقتی برمیگردم ، میرم توی اتاقم و در رو از پشت شیش قفله میکنم، نمیتونم فکر نکنم،بهت فکر میکنم،یاد پارسال می افتم،خودمونیم من عجب آدم احمقیم، چرا فکر میکردم مرده ها میشنون؟!چرا پاشدم رفتم قبرستون ؟ احوالم قاراشمیشه.چرا من توی کوچه ها گم شدم و با تو روی شن ها ندویدم؟ هی بچه برو یه چرخ بزن دنیا رو زندگی …

ادامه نوشته »

آمادئوس

میس شانزه لیزه سمفونی شماره ٢۵ آمادئوس موتسارت رو طبق عادت همیشگی توی گرام گذاشت و کنج دیوار نشست و زانوهاش رو بغل کرد . شاعر _اجاع به پست قبل-که با ژست از دست رفته اش روی تخت ولو شده بود از میان چشمهای تنگ خمارش به کنج دیوار چشم دوخت . هنوز شمع سوسویی میکرد. انگار شب تموم شدنی …

ادامه نوشته »

خاطره

اون رو به روی دریاچه روی نیمکت نشسته بود که دیدمش . ریش های بلند و موهای ژولیده داشت . شلوار جینش کهنه بود و کنار زانوهاش پاره بود . بند پوتین های مشکیش باز بود. پالتوی کهنه ی سیاه به تنش زار میزد . شال گردنی که براش بافته بودم انداخته بود. اون رو به روی دریاچه روی نیمکت نشسته بود …

ادامه نوشته »

در ستایش عشق + ویکتوریا همراه با سامورایی

 در ستایش عشق به ندرت با فیلم هایی که در سبک و سیاق (در ستایش عشق – اثر ژان لوک گودار ) در بازار موجود است ارتباط برقرار کرده ام ، شاید چون در هر سینمایی پز و زشت هنرمندانه به قدری غلو آمیز هست که حال آدم رو به هم میزند و به قدری پوچی در فیلمها بیداد میکند که آدم آماتوری مثل …

ادامه نوشته »