بایگانی ماهانه: جولای 2010

سرکاری

“ در جدایی سخنان مهر آمیز را کسی می گوید که عاشق نیست ، چه (عشق ) مستقیما بیان نمیشود .” مارسل پروست ( در جستجوی زمان از دست رفته ) میس شانزه لیزه تا طلوع آفتاب ، بیدار بود . . . و پابرهنه روی پشت بام های خانه های اطراف راه میرفت و _ بارش_ برعکس- نوش جان میکرد …

ادامه نوشته »

نگاه ( شب آخر)

  از همه چی میخوام بکنم . دارم میرم . حتی لپ تاپ رو هم نمیبرم . نمیخوام خبردار بشم . . . میخوام یه کم آروم بگیرم . توی این مدت ان قدر رفتم داروخانه خرید که دکتر آشنای اون جا یه بسته آدامس بهم جایزه داد . خب من خیلی ناناز تشریف دارم . پودر بچه ی کوچیک …

ادامه نوشته »

لجن

دارم به یه چیز مهم فکر میکنم . چرا هنرمندها ، اکثر جاها و بالاخص در ایران ما ،  فکر میکنند تافته ی جدا بافته اند ، حق مسلم خودشان میدانند در مرکز توجه باشند ، همدیگر را تحقیر کنند ، به ابر و باد و باران فحش بدهند ، از هر فرصتی برای خود نردبامی رو به اوج استفاده …

ادامه نوشته »

دور دوفرمان

دور دو فرمان شب بدی رو سپری کرده بودم . . . شبی که  پر از نوشتن و روی ترازو گذاشتن اولویت های مردم و با چرته امتحان کردن  کردنشون بودم . همه چیز رو  میدیدم و مینوشتم و میخوندم . . . شبی که سه ساعت صورتم مثل ماهی تابه چسبیده بود به شیشه پنجره  تا آمدن یکی از تقلبی ترین دن ژوان …

ادامه نوشته »

end-stage

دوستان از تمام کامنت هاتون ممنون. از اینکه منو خوب میخونید ممنون . هر چقدرم خوب بنویسم نمیتونم دردم رو بگم . . . خوب بنویسمش . . . . شدیدا حال ندارم . . . کارای بد کردم . . .جالبه امروز به هر کس زنگ و اس ام اس زدم که بیاد منو ببره دکتر همه جلسه بودن …

ادامه نوشته »

گل

محبتی که بیشتر از استطاعتش بود رو نثارم کرد ، بعد ناغافل از چشم های من ، باز نثار کرد و فلسفه بافت (از نوع کش باف )، همان طور که موهایم را ،  باز  قلعه ی ملال آور مرا با صدای دو یا سه  یا هم چهار رگه اش شاد کرد و از چشمهای من غفلت کرد . تلو تلو …

ادامه نوشته »

چیستا یثربی در مصاحبه ی اسرار انجمن ارواح با میس شانزه لیزه

  خب ، خب ، خب این یه پست کاملا هیجان  انگیز و خاص و منحصر به فرده اگر باور ندارید بخونید .میس شانزه لیزه یکی از شکارچی های ماهره و توی این دوره زمونه که واقعا خودش یه پا دوره ی آخر زمونه واسه روزنامه ها ، میس شانزه لیزه از آب گل آلود ماهی میگیره یا هم اینکه …

ادامه نوشته »

خانه ی برناردا آلبا

دیشب دیر خوابیدم . داشتم با یکی از شخصیت های نمایشنامه ام دعوا میکردم و ادبش میکردم اما اون کار خودش رو میکرد و هی از توی صفحه ی من میپرید این ور و اون ور برای همین ساعت ۴ سیگار آخر شبم رو کشیدم و فکر کردم صبح ساعت ٨ کی میخواد بلند شه بره سر تمرین و با …

ادامه نوشته »

oh dad – poor dad mamma s*hung u in the closet & i am feelin sad

آه پدر، پدر بیچاره ، مامان تو را در گنجه آویزان کرده و من خیلی دلم گرفته نوشته آرتور کوپیت ترجمه رامین ناصر نصیر – شهرام زرگر یادمه وقتی میرفتم کتاب فروشی های انقلاب و میپرسیدم نمایشنامه ی آه پدر پدر بیچاره مامان تو رو توی گنجه آویزون کرده و من دلم خیلی گرفته رو دارید ؟ همه به من …

ادامه نوشته »