شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳

توسکا

میس شانزه لیزه ، در آستانه ی فصلی سرد ، در چهارچوب در ایستاده بود ، شاید ساعت ها ، ایستاده بود ، میس شانزه لیزه ، دست دست میکرد و این پا آن پا ، منتظر بود ، آسمان تیره بود ، ابرها در هم فشرده ، آمیخته به هم ، در کنار هم ، در یک هم آغوشی سست ، ابر بار دارد . بار آن باران .  ابر بارانش گرفته و میس همچنان در آستانه ی فصلی سرد، در انتظار دختری که ، توسکا نام داشت . دختری که ریشه هایش را در دست گرفته بودتا بیاید کنار میس شانزه لیزه ، بر گردنش همیشه یک دوربین عکاسی بود و دوشش پر از فیلتر و لنز و سه پایه و … برگ های روی سرش نارنجی بودند و نرم ، با پرز ، پرز هایی زبر . میس ایستاده بود ، مردم از کنارش رد میشدند ، صداها، سر و صداها ، زیاد بود ، دایره زنگی ، لبوییه ! ، ….خریداریم ، بادکنک ، روزنامه ، روزنامه آخرین خبر ، خبرهای تازه ! ، …برای تولدش ،….دیر اومدی تولدم …، واکسی ، …خانم واکس؟ ، …فال میخری ؟، تو رو خدا ، دا ، دا ، مامانم کو من گم شدم ، چیلیک چیلیک ، باران میبارید ، روی زمین ، گودال ها ، پرشان میکرد ، کلاغ ها روی زمین ، تکان از تکان نمیخوردند ، جنازه هایی که یخ زده بودند ، مجسمه شده بودند ، میگفتند ، هوا پر از سرب است و پرندگان را در جا سوزانده ، کلاغ ها رو به روی نگاه میس روی زمین ، نشسته بودند ، شاید زیر آن جا ، مرده ای بوده ، بالا سرش میخواستند ، جشنی ، سروری…بر پا کنند .  همه می آمدند و میرفتند و توسکا نیامد . . . موهای سر میس بلند میشد ، میرسید به کف پایش ، مژگانش سفید میشد ، مردم سر و صدا میکردند . میس با خودش گفت :” همه جا خیسه .” خیس . خیس بودن را دوست داشت ، یاد جای امنی . نمیدانست کجا ، زهدان مادر ؟ کجاست مادر ؟ . . . توسکا از دور آمد . میس شانزه لیزه شالی داشت . باد شال را از گردنش گرفت و روی زمین کشاند ، مفتش بود باد ، باد زوزه میکشید . همه جا سفید بود و سیاه ، مه بود همه جا .مه غلیظ میشد . اکسیژن کم. تر میشد همه جا ، اکسیژن کم تر میشد همه جا ، توی دهانت مه میرفت . :” چگونه این مه باران را خشک کنم ، بیاندازمش  روی بند ، آفتاب بخورد بهشان .” ریشه های توسکا از گرده هایش رها شدند و او روی آب روی آسفالت خراب خیابان راه میرفت و دنبال آدرسی بود که تا به حال … ، باران که میبارید ، قطره خونی بود انگار از چشم خداوند ، همه ی دعا ها و نیاز ها و رازها بر گنبد نیلگون میخورد و در خود مکرر صدا میکرد … انگار که هیچ کس صدایی نمیشنید . توسکا و میس رو به روی هم ایستادند . هر دو زن هایی در آستانه ی فصلی سرد ، نگاه ها بر واقعیتی که جامعه گفته بود حقیقت است اما نبود جز سرابی . سر ها زیر آّب ، توسکا و میس کنار آب دریاچه ی جایی شبیه جنگل بولونی، برف همه جا را گرفته بود . توی دریاچه ، گل برگ ها ، برگ ها ، ریشه ها یخ زده بود ، برگ های قرمز عاشق … افلیا ، زیر این عمق دریاچه سردش بود . میس شانزه لیزه ، با تیغ بزرگی که همیشه به لباسش سنجاق میکرد ، رویه ی سفت دریاچه ی یخ زده را شکافت . دریاچه گفت :” آآآ خ خ خ ” دردش آمد آیا ؟ صدای ویالن سلی از دور شنیده میشد . افلیا دیگر دوست نداشت هملت را ببیند . . . توسکا دوربینش را راه انداخت و سه پایه را زمین گذاشت و میس شروع کرد به پوشیدن لباسی که همه اش از فلس ماهی درست شده بود . همه جا یخ زده بود . قندیل ها از برگ درختان آویزان بود . همه جا سبز و نارنجی و زرد و قرمز بود ، پاییزی که یخ زده بود . ماهی هایی که زنده زنده ، عاشقانه ، زیر آّ ب موهای افلیا را میجویدند ، خبر از کرم زنده ای که بوی کباب میداد نداشتند .همگی رفتند گوشه ی دیگر دریاچه که کباب بخورند و پیاز را از توی صدف برداند و قاچ قاچ کنند و کرم.کرم دهان باز کرد . باز کرد دهانش را و ماهی ها را مثل رشته ی گردن بندی بیرون آورد . مرد . مردی که قلابش توی آب بود . توسکا از ماهی های به هم پیوسته عکسی گرفت . میس توی آب بود . . . بدنش سرد بود . حالتی مثل اغما و بیداری و مرگ . توسکا توی سرش خون جوشید . جوشید و گرمش کرد . عکس ها را گرفت و نفهمید که کی، چه زمانی ریشه هایش توی خاک فرو رفته و شده مجسمه ی جنگل بولونی ، مرد ماهی گیر هنگامی که از کنارشان رد میشد ، دوربین و نگاتیو ها را برداشت و با خود برد . همه جا را مه گرفته بود . مه همه چیز را در دستش . در دستش گرفته بود . شهر را همه ی شهر را مه در دستانش گرفته بود . نفس ها را هم .

 

درباره ساناز سید اصفهانی

متولد 14 . 9 . 1360 در تهران ، از سن پنج سالگی وارد هنرستان عالی موسیقی شد و بعد به مدرسه ی هنر و ادبیات ِ صدا و سیما رفت . ساز تخصصی او پیانو بود که به صلاحدید خانواده از ادامه ی تحصیل در این رشته به صورت تخصصی منصرف شد و وارد رشته ی ریاضی فیزیک شد و پیانو را در کنار درس با اساتید مجرب به صورت خصوصی فرا گرفت . او دارای مدرک انیمیشن کامپیوتری از مجتمع فنی تهران میباشد و همزمان با تحصیل و کار در این رشته وارد دانشگاه سوره ی تهران شد و در رشته ی تئاتر ، گرایش ادبیات دراماتیک تحصیل کرد . همزمان با ورود به دانشگاه شروع به همکاری با مطبوعات شد . او با روزنامه هایی چون همشهری ، همشهری مناطق ، اعتماد ، اعتماد ملی ، شرق ، تهران امروز ، فرهیختگان و ماهنامه ی ادبی گلستانه ، مجله ی نقش آفرینان ، ماهنامه ی رودکی و سینما- چشم ( روح سرگردان موزه سینما )، ماهنامه ی سیاسی فرهنگی دنیای قلم . . . همکاری کرده است .

همچنین بررسی کنید

Beş soruda “Gandi Sokağı”nda Bir Gezinti

[ پرسه در خیابانن گاندی ، گفتگو با سانازسیداصفهانی گفتگو با سانازسیداصفهانی – مجله ادبی …

۱۶ نظرات

  1. خدارحمتش كنه
    براي شادي روحش صدتاصلوات ميفرستم

  2. درضمن اگه مادرتواينقدردوست داري چراازش انتقادكرديمغرور
    بازم ميگم موفق باشي

  3. خيلي قشنگ مينويسي والبته درسطح بالاشايداگه يه كم ساده ترمينوشتي قابل فهمتروعامه پسندترميشد
    من باتاني وصبر يه بارديگه خوندم ولذت بردم ولي همه كه اينجوري نميخونن
    انگاريه فيلمو گذاشته باشن رودورتند
    موفق باشيد

  4. sallam. rafigheton aghaye LAMEI han ke too zard az ab dar ooomadan. harchi az dahanshoon dar oomad bare ahallie taatr kardand. linke zir ro bebinid lotfan

    http://www.cinemaema.com/module-pagesetter-viewpub-tid-26-pid-6096.html

  5. رهدان مادر؟  كجاست مادر؟؟  توسكا امد.  ميس عرير تو تمام مدتي كه به پدرم گقتم بخون اين داستان ر بخون روي تخت نشستم و نگاهش كردم  به اين جمله كه رسيد چشماش خيس شد قرمز شد ميس تو يه مرده قوي را درگبر داستانت ميكني .  چشمهن خيس بك مرد. ميس ؟؟    همه را بك مرد برد نگاتيوها. تو توسكا مه چه خوب كه توسكا ر پيدا كردي با درخت و اب و اينه ( مدتي رو به روي هم ايستادند)……   در مه پرسه بزن ميس با توسكا تو يه درخت را به حركت دراوردي

    ۹

  6. شما با این نوشته من رو یاد فیلم  های بونوئل انداختید خانم.قبلا هم ازتون چند تا نوشته خونده بودم که فضاش رو خیلی دوست داشتم براتون یک کامنت خصوصی گذاشتم اگر میشه به ای میلم جواب بدید

  7. آخرش, ۲ جمله ی آخرش رو بسیار دوست می داشتم.

  8. میس تو یه جوری مینویسی که من نمیدونم چی بگم این انتظار تو شبیه یه شعر بود و اون روش مردن بود میس داری مار و میکشیا

  9. گاهی چه اصرار بیهوده ایست ، اثبات دوست داشتنمان !  

    چرا که دوست ترمان دارند وقتی دوستشان نداریم . .ابله

  10. میس جون دلت میخواد حسود بشیم .توسکا کیه .این ریشه ها یعنی توی قلب تو ریشه داره داستانت سورئال بود تو تنها نویسنده ی سورئال مایی من دوستت دارم همه داستانت فیلم بود پر از تصویر بود .عکسایی که میذاری با این همه دفت بهت حسودیم شد

  11. خیس بودن را دوست داشت…
    من از توسکا خیلی خوشم اومد…لبخند

  12. من اینجام. همه پست های جزیره رو میخونم. گاهی نمی فهمم. خوب همه که از یه سطح هوش بهره ندارن یکی هم مثل من پیدا میشه.
    عصبانیتت رو می بینم، خوشحالیت رو از دیدن یک کار، انتقادهای صریح، تمجیدهای بی ریا…همه فقط کار یکی میتونه باشه…میس شانزه لیزه که یه دختر معمولی نیست…پیچش مو رو با ظرافت می بینه و با صراحت میگه.
    دوستت دارم.

  13. همه جا را مه گرفته بود………………..
    میس دلم تکونی خورد تو این پست…. قشنگ بود…..
    گلگلگل

  14. ادم فضولی نبوده ونیستم ولی عزیزم چراهیچوقت ازمناسبتها چیزی نمینویسی
    دوست داریم بنویسی
    ابله