بایگانی ماهانه: ژانویه 1970

ایران

    برای تو که نا امیدی . که نمیتونی بیای تهرون . همون تهرونی که جای قشنگیه ولی مردمش بدن ! ، که تهرون الان جای قشنگی هم نیست و مردمش همون جور ، به شیوه ی ایام ماضی بدن . تو که نا امیدی که چرا شهرستون ها سینماهاش بسته س و عکسش رو میفرستی ، هفت ، …

ادامه نوشته »

بعضی وقت ها خوبه که آدم چشم هاشو ببنده …!

  نمایش ( بعضی وقت ها …) به کارگردانی سیاوش تهمورث ، و نویسندگی آرش عباسی ، نمایشی بود که دوستش داشتم ، وقتی وارد سالن اصلی شدم ، پرده ها ی قهوه ای بسته بود و سر و صدا و موسیقی پشت پرده رو به راحتی میشنیدی ، مثل اینکه جشنی در کار باشه ، بعد نور میره ، …

ادامه نوشته »

استالین خوب

و این منم . . .  ( آمبیانس – – – – اینجا ) … ) اینجا )   … و خاطره ، برای من ، همین عکسی است که هیچ گاه گرفته نشد . همین عکسی که در این بالا سنجاق کرده ام .تنگ غروبی که حبس کاشی های حمام آبی رنگ بودم ، انگار که کف اقیانوسها باشم …

ادامه نوشته »

حباب_ نشکن

  آمبیانس ………… (( اینجا )) سگی که درونم زوزه میکشه ، آرومم نمیکنه ، بی قرارم ، مثل دود سیگارم ، سگی که درونم زوزه میکشه ، تا نرقصم ، آروم نمیگیره ، من … که قلبم سیاهه ، مثل قیر ، مثل قعر چاه سیاه ، سخت مثل سنگ ، بی حوصله مثل فیلی سنگین و پیر ، …

ادامه نوشته »

شبانه روز در سینماها وقت ما ….

آمبیانس …….. (( اینجا )) بی هیچ طپق زدنی باید برای خودم دست بزنم که این همه با پر رویی ف اون هم رویی که آستر داره دارم راجع به این موضوع مینویسم . عجیبه ؟ برو و بچ هیچ کدوم (( آقایوسف )) رو ندیده بودند و حتی روزنامه هم نخونده بودند و بیچاره ها در پست قبلی فقط …

ادامه نوشته »

دکتر دزدی زشت است .

آمبیانس………………………………..((  اینجا   )) ساعت دم هفته که دارم مینویسم . هفت صبح . هوا که روشن میشه  ، یاد دار زدن آدم ها می افتم . یاد یک روز دیگه . قرص هام رو انداختم بالا که یک کم آروم بگیرم . بهم زنگ زد ، گفت این کلمه رو سرچ کن ببین یعنی چی . کلمه & بود …

ادامه نوشته »

معشوقه : Maîtresse

معشوق و معشوقه کیست ؟   در یکی از خانه هایی که شیروانی هرمی شکلش از زیر چمن ها بیرون سر زده بود و اطراف شیروانی را برف فرا گرفته بود ، قصه ای جریان داشت . قصه این طور بود که ، مردی که میس شانزه لیزه به او دلباخته بود ، که مردی بود برای تمام فصول ، …

ادامه نوشته »

رویای نیمه شب تابستان

رویای نیمه شب تابستان   اگر تو هم چونان من  یکپارچه آتش بودی و نوشتن برایت نوشدارو ، درک میکردی که عدم تکنولوژی و عدم شانس میتواند چاشنیی باشد برای انفجار کسی که من باشم ، میس شانزه لیزه ، من ، که بعد از زیان و خسارات وارد شده به روح لطیفم دچار کوچ اجباری شدم ، دیدم که …

ادامه نوشته »

کمک

بس تجربه کردم در این دیر مکافات با دردکشان هر که در افتاد بر افتاد * گاهی به جای دردکشان ، سوختگان هم میبینی … *** نقل اینکه چرا تا حالا نوشتم حکایت آوارگی و این ها نیست . لپ تاپ بنده مشکل داشت ، حل شده به شکرخدا منتهای مراتب حالا هم که درست شده فلش پلیر نداره که …

ادامه نوشته »

حبس

  سوگند به همه ی سوگندهایی که همه ی مردها شکسته اند که همینک قفل را شکستم و از محبس خلاص شده و در کوتاه ترین زمان ممکن حیات خود را مهر کرده در این خاک و نامه های شما را بوسه زده بر در و دیوار اتاقم خواهم آویخت . در این مدت که نبودم 2 کیلو وزن کم …

ادامه نوشته »