شبانه روز در سینماها وقت ما ….

آمبیانس …….. (( اینجا ))

بی هیچ طپق زدنی باید برای خودم دست بزنم که این همه با پر رویی ف اون هم رویی که آستر داره دارم راجع به این موضوع مینویسم . عجیبه ؟ برو و بچ هیچ کدوم (( آقایوسف )) رو ندیده بودند و حتی روزنامه هم نخونده بودند و بیچاره ها در پست قبلی فقط به قصه های هزار و یک شب میس شانزه لیزه ای من چشم دوخته بودند و لام تا کام راجع به مقوله – فیلم – سینما – روزنامه – اظهار لحیه نکردند و حتی از ترس ، رفتند توی لونه موش و لایک نزدند و خلاصه سکوت کردند و چشمشون رو مثل چشم مادر ادیپ (یوکاسته) کور کردند ، زبون در تنور کردند و نگفتند . . . شاید شجاعت جنمی است در خونم که خدا به من لطف کرده داده تا با آزادی تمام در این جا راجع به ( سرقت ادبی ) بنویسم .

ضمن تشکر از دوستان اهل سینما و هفت بین ها و تئاتری ها و عاشقان نمایش و اهل تکنیک و تیک تاک باید بگم ، بعد از دنبال کردن روزنامه ها و مطالبی پیرامون ( آقا یوسف ) باید خدمت سروران گرامی عرض کنم ،  واکنش دکتر رفیعی نسبت به این مقوله ، همان کش رفتن نمایشنامه ی شب به طرز کشتن_ مگس روی هوا ، خیلی برای بنده عجیب بود که  چرا با این همه با بی صبری ، عصبانیت در مورد همکار خودش حرف زده ، تو گویی دارد با میخ توی سر کسی میکوباند و تحقیر میکند و هی هم که دیوار حاشابلند است . . .آ  میتوانید ( اینجا ) را بخوانید و ببینید  دکتر چگونه همکار خود را ( این آقا ) ( این آقا ) خطاب میکند ، تو گویی بوی سوختگی  از یک جاییش بلند است و دکتر با شلنگ آتشفشانی و حرص میخواهد خاموشش کند .    پس از پی گیری خانم ماروپله ، عدم حضور دکتر در 7 ، و وجود نمایشنامه ای به نام ( شب ) اثر آقای یاراحمدی و … بنده فکر میکنم به قول دوستم توی هوا قاپیدن هم کار بدی نیست …ما جنمش را  نداریم ، یک چیز جالب هم اینکه آقایان کاسه ی داغ تر از آش برای جناب یاراحمدی ، بیشتر برای بزرگ کردن نام خودشان در این جنجال ، از آب گل آلود ، ماهی میگیرند و این جانب دکتر گرفته ، اون جانب یار احمدی و طناب آقا یوسف را گروهی از این سو ، گروهی از آن سو میکشند .نهایت اینکه ، این فیلم از اواسط به قدری از ریتم میافتد ، به قدری تهیه کننده ی بدسلیقه ای دارد که بوی این آب گل آلود از همان پرده ی نقره ای وادارم کرده سالن را ترک کنم و شاهد کش رفتن ایده نباشم . . . این جور ببی توجهی  به این کارها باعث میشود در خاک ما همه فیلمساز شوند و آثار چارلی چاپلین را بدزدند و نمایشنامه ی من را روی صحنه ببرند و اسم باباشون رو روی کارشون گذاشته خلاصه همه فن حرف شوند این بی توجهی ها عینهو دیدن جون دادن جونی است در خیابان و تویی که داری ازش فیلم میگیری ، نمیری نجاتش بدی ، بابا اثر ادبی جان دارد . روح هم دارد . خالق هم دارد . تف توی صورت کسی که دزدی و جون دادن رو ببیند و کمتر از پری بلنده قد علم نکرده ، 2 زار نفهمد و جرات نکند . هه ! ( در ادامه ی مطلب ، توجه همه ی دوست داران ماشالا کافی شاپ های خانه ی هنرمندان و کافه گودو و کافه کنج و لورکا را به پاسخ آقای یاراحمدی جلب میکنم )

جنابان دکترها ، اقتباس ادبی ، به معنای اخذ ادبی است ، محتوا و مضمون را دستکاری کرده و آن را اثری اقتباس شده مینامند که اگر ذکر منبع گفته نشود  سرقت ادبی نامیده میشود . برای عاشقان سینه چاک دکتر پیشاپیش خبر اجرای همین نمایشنامه را دارم … آخی . . . مطمئنم که همین ها که امروز سکوت کردند و زبونشون رو موش خورده بعد از دیدن اجرای این کار همچین بلبل زبون شوند که حد نداره . این خط _-__-_ این هم نشون ^^!!^^^

والا دیدن شبانه روز  (امید بنکدار و کیوان علیمحمدی) ، با این همه بازیگر ( نه ستاره ) چشم آبی برای من عجیب بود . خیلی دوستان محترم ما سعی کرده بودند که کاری متفاوت ارائه دهند ، چهار داستان موازی ، که سکانس به سکانس و از دیالوگ زنجیر و قفل به داستان بعدیش میشود و سیاه- سفید ، رنگی میشود و فیلم یک جاهایی به هم گره میخورد خوب بود اما ، دوستان محترم عقده ی ساختن این ساختار را با این همه چشم آبی ، به نحوی شتاب زده و با ریتمی غیر عادی ، پیش رفته بودند که مخاطب را پس میزند . نه اینکه کم کاری شده بود نه . اما دوستان بیایید 4 تا علی حاتمی ، کمال الملک ببینید ، مادر ها را ببینید……. بعد توی کاخ مردم ، سفیر صلح را آراسته با فروتن نشان دهید ، دیالوگ هایی باسمه ای که زور میزدند در فیلمبرداری با باقی اپیزودها تفادت کند ، جملاتی هی تکراری ، تکلیف داستان در فیلم چی میشه جان من آخه ؟ دست از سر این فیلم های قبل از 57 بردارید ، گو.گ.و.ش تنها عروس فراریی بود که تکرارش مایه ی یادآوری همسفر و افسوس ندیدن این فیلم ها بر پرده ی نقره ای میشود .کاری که استاد کیمیایی کرد ، کاری که در شبانه روز با مهناز جان تکرار شد . 

ریزش خون ، در روز عروسی ، از بینی ، آیا روانی را یاد ما نمیاندازد با خود نیکی جان و خسروشکیبایی عزیز و توهم سرطان ؟ ضمنا ببخشید آقایان تهیه کننده این فشنی که راه انداختید و کات کات کاتهایی که زدید که نسل جونیم و سرعت و شتاب و …. عشق بی معنی و به رخ کشیدن تکنیک کارگردانی را دوست نداشتم . . . رابطه را دوست نداشتم . نگاه زن به مرد و مرد به زن را دوست نداشتم . فینال تکراری را دوست نداشتم . در فضای قجری وقتی ضد خاطرات با مشاهده ی عوامل فیلمبرداری مشهود میشود رابطه ی دو بازیگر را میبینیم و بشین پاشو هایی که با دوبار بشین پاشو مثل ارواح ، یاد صد تا فیلم دیگر میافتی که تصویر آینه ای زیبایش را از دست میدهد و فکر میکنم این از شتاب کارگردان و فیلمنامه نویس هر دو با هم هست . خدایا و رابطه و نحوه ی گفتن دیالوگ های نیکی کریمی !!!! خانم کریمی من به شخصه برای شما متاسفم که به دلیل اینکه فکر میکنید (همان طور که قبلا در مجله گفته بودید ) چاق شدید و … نقش های دیگری نمیخواهید بازی کنید .در همه ی نقش ها شما یک زن تکراری فیلم دو زن هستید . در واکنش پنجم . در زن دوم . . . چرا این همه زن دومید و چرا اینقدر دیالوگ ها را بد بیان میکنید . انگار میخواهی بگویی این منم نه نقش و این بد است . بد . بد . ضمن اینکه در کل صدابرداری فیلم را بسیار بد تشخیص دادم ، حواس کارگردان را هم پرت دیدم …بازیگران در ادای کلمات ضعیف بودند . شاید همه ی دنیا از حامد بهداد و نقشش در این فیلم تعریف کنند . من اما میگویم اگر کارگردان تصمیم گرفته این فرصت را در سینما به بهداد بدهد چرا او را این چنین با کلاه گیس زیر سایه برده . . . راه رفتنش ، صدایش ، وقتی میفهمی که بهداد است که دارد تلاش میکند ، بی وقفه که پیرمرد باشد و کلاه گیسش را نشان دهد خوب نیست ، شاید جواب این باشد که او گوژ دارد ، درون گراست ، شل است . . . خمیده است . . . هیچ کس باطنش را درست نمیبیند عین کارهایش اما ته همین نقاش فرهیخته مردی است که دختر شهرستانی دیالوگ شاهکار فیلم را تف میکند توی صورتش که( هیچ وقت نفهمیدم من دیر به دنیا اومدم یا تو زود . ) بازی نگار همان ، طلا و مس را جلو چشمم آورد . خلاصه دیدن شبانه روز من را یاد صد تا فیلم دیگر انداخت . . . تلاش زیادی شده بود که فیلم خوب باشد ، سرشار از نو آوری اما در خاکی که عشق هنوز بی معنی است و تعریف واژه ها پرت شده سر تاقچه انتظار دیگری نباید داشت .

 حیف از این همه عوامل ! سینما ! دست اندرکار ! پول که در نهایت به این شکل ، شتابزده خرج شود . گاهی هیچ اندیشه ای پشت سر هیچ فیلمی نیست ، هیچ وقت دوست نداری حتی به یادگار سی-دی اش را هم بخری .چرا ؟ اما شاید وقتی دیگر را همیشه دوست داری . هامون را همیشه دوست داری. خانه ی دوست کجاست ؟ سوته دلان . باشو . چریکه ی تارا . زیر پوست شهر . روسری آبی . اجاره نشین ها . کیمیا . ارتفاع پست . کاغذ بی خط . کمال الملک . نفس عمیق . نرگس بنی اعتماد را همیشه دوست داری . . . اما سینمای این روزها در اذهان نمیماند که هیچ ، گیجت که نمیکند هیچ ، دوست نداری که باز هم ببینیش آخه . 

** جایزه *** هر کس گفت آمبیانس این جا که از موسیقی چارلی چاپلین اقتباس گرفته شده با بی شرفی تمام به نام چه کسی در کدام فیلم شنیده شده ؟ 

یادداشتی که منتشر نشد .

پاسخ به کارگردان فیلم آقا یوسف

 

هر چند مصاحبه‌ی آقای علی رفیعی سرشار از عصبیت، پریشان گویی، تناقض،  تحریف، و نیز نشانگر سماجت ایشان برای توجیه عملی غیر حرفه ای بود اما این حسن را داشت که  خواسته یا ناخواسته به این واقعیت اعتراف کرده بودند که داستان نمایش‌نامه “شب” را از این جانب شنیده اند، هر چند که فیلم نامه را بر اساس زاویه‌ی دید خود نوشته‌اند! سخنی که تا پیش از این در هیچ یک از مصاحبه‌ها و نشست‌های نقد و بررسی فیلم ” آقا یوسف”از زبان کارگردان محترم شنیده نشده بود وبا گفته‌های قبلی ایشان درباره‌ی چگونگی شکل گیری کاراکتر اصلی فیلم‌نامه‌ )الهام گرفتن از شخصیتی واقعی( تفاوتی فاحش داشت.

از انکار دفعات ملاقات‌ من با ایشان و ادعاهای بی اساس در باره‌ی تماس‌های تلفنی مکرر با این‌جانب، شتابان آمدنشان به سوی من در خیابان و داستان‌های خود‌ساخته‌ای از این دست  که بگذریم آقای رفیعی در مصاحبه‌شان خواهان ارائه مدرکی شده‌اند که نشان دهد  نمایش‌نامه‌ی”شب” قبل از نگارش فیلم نامه‌ی ایشان نوشته شده است و تلویحا کشف این حقیقت را معیاری برای تشخیص اصالت فیلم نامه خود دانسته‌اند. در این باره باید بگویم خوشبختانه  اسناد و مدارکی  که نشان دهد  نمایشنامه‌ی”شب”  در سال 83، یعنی  پنج سال پیش از نگارش فیلم نامه‌ی “آقا یوسف” نوشته شده موجود است که بخشی از این اسناد از جمله گواهی شورای نظارت و ارزشیابی اداره کل هنرهای نمایشی در اختیار شورای داوری خانه سینما و خانه تئاتر قرار گرفته است. همچنین گفته‌اند که اگر اشتیاقی به ساختن فیلمی بر اساس نمایش‌نامه‌ی “شب”  داشته‌اند چرا نسخه‌ای از آن را در اختیارشان قرار نداده ام و پا پس کشیده‌ام؟! نخست آن که علاقه ایشان به هیچ روی شرط لازم برای آن که من نمایش‌‌نامه‌ام را در اختیارشان قرار دهم نیست و چنین استدلالی ناشی از تفرعن است.  دوم آن که این جانب دلایل‌ نپذیرفتن درخواست ایشان را در مصاحبه‌ام به صراحت گفته‌ام و باز به طور خلاصه تکرار می‌کنم که پذیرش پیشنهادات آقای رفیعی برای ایجاد تغییراتی در داستان نمایش‌نامه‌ی”شب” باعث می‌شد تا موقعیت پارادوکسیکال اثر دچار فروپاشی شده و به سانتی‌مانتالی سبک تنزل پیدا کند. چنان که در فیلم “آقا یوسف” اعمال همان پیشنهادات باعث ضعف منطق داستانی اثر و نیز کاهش جاذبه‌های دراماتیک آن شده است.

 در خصوص شخصیت زن خدمتکار و این که شغل او با آن چه که من در گذشته به ایشان گفته‌ام تفاوت دارد، کذب محض است و نسخه های که از سال 83 و زمان تمرین این نمایشنامه وجود دارد و نیز شهادت بازیگرانی که در تمرین‌های این نمایش حضور داشته‌اند می تواند نشان دهد که هیچ استحاله ای در این شخصیت نمایشی صورت نگرفته است. ضمنا ادعای آقای رفیعی درباره‌ی موقعیت اصلی نمایش‌نامه که کلیت داستان فیلم نامه‌ی “آقا یوسف” بر پایه‌ی آن بنا شده کاملا نادرست است. زیرا بر خلاف گفته‌ی  ایشان در نمایش‌نامه‌ی”شب” زن خدمتکار با یافتن گوشی موبایل دخترش پی به هویت مرد بازجو (از زاویه‌ی دید آقای دکتر بخوانید شکنجه‌گر) نمی‌برد بلکه متوجه رابطه‌ی عاطفی دخترش با پسر صاحب‌خانه می‌شود. یعنی با اندک دست کاری شبیه به آن چه که در فیلم “آقا یوسف” اتفاق می‌افتد.

بدیهی است که چنین تحریف‌هایی از سوی کارگردان محترم صرفا با هدف سرپوش گذاشتن بر برداشتی ناموجه از نمایشنامه‌ای است که تنها دلیل مهجور ماندن آن سرباز زدن نویسنده‌اش از پذیرش دستور العمل‌های ممیزی است.  شگفتا که ایشان در توجیه عمل غیر‌اخلاقی خود تا آنجا پیش می روند که در ابطال نقیض مطلوب خود منطق از کف می‌دهند و نپذیرفتن الزامات ممیزی را از سوی نویسنده مستمسکی برای کسب نان قلمداد می‌کنند!

 با این همه در پاسخ به توصیه‌های فاضلانه‌ی آقای رفیعی در باب پرهیز از سر دادن فریادهای به ظاهر مظلومانه و سخن راندن از محاق ممیزی، فقط ایشان را به دانش وسیع و بی بدیل تئاتری‌شان ارجاع می‌دهم تا شاید به یاد آورند که چرا نمایش‌نامه نویس نمی‌تواند نسبت به مسئله‌ی ممیزی و مصادره و تحریف اثرش بی‌‌اعتنا باشد و چرا مخدوش کردن هویت و ماهیت آثار ادبی تحت هر عنوان از جمله اقتباس غیر مجاز، نه فقط تضییع حقوق مولف است بلکه موجب ناامن شدن فضای حرفه‌ای برای تولید اندیشه و در نتیجه باعث ایجاد خلل و بازدارندگی در افزایش آگاهی‌های عمومی می شود.

ضمنا لازم است به ایشان خاطر نشان شوم که در فرهنگ ادبیات نمایشی عبارت اقتباس و شیوه‌های مختلف آن از ارزش و منزلت خاصی بر خوردارند که استفاده از آنها در شناسنامه آثار اقتباسی نه فقط  باعث فرودستی و بی‌اعتباری این گونه از ادبیات نمی‌شوند  بلکه نشانگر سلامت نفس، صداقت و درک نویسندگان این آثار از ضرورت احترام  به هویت ادبی و یافته های فکری و  به رسمیت شناختن مالکیت معنوی دیگران است.

اما نتیجه‌ی این اعتراض هر چه باشد برایم تلخ و تاسف‌بار است! این تاسف نه برای تعرض به حقوق قانونی خود و یا رعایت نکردن اخلاق حرفه ای از سوی کسی است که همواره هنر و هنرمندی‌اش را ارج نهاده ام.  بلکه به دلیل اهانت به همه‌ی آثار دهان ‌بندخورده‌ای است که در سکوت و خاموشی انتظار می‌کشند  تا روزی راوی صادق روزگاری خود باشند. حقیقتی پنهان و ناپیدا که اگر آن را نیز به یغما برند،  انگارهر‌گز زندگی نکرده ایم.

 

محمد امیر یاراحمدی

24/5/90


درباره ساناز سید اصفهانی

متولد 14 . 9 . 1360 در تهران ، از سن پنج سالگی وارد هنرستان عالی موسیقی شد و بعد به مدرسه ی هنر و ادبیات ِ صدا و سیما رفت . ساز تخصصی او پیانو بود که به صلاحدید خانواده از ادامه ی تحصیل در این رشته به صورت تخصصی منصرف شد و وارد رشته ی ریاضی فیزیک شد و پیانو را در کنار درس با اساتید مجرب به صورت خصوصی فرا گرفت . او دارای مدرک انیمیشن کامپیوتری از مجتمع فنی تهران میباشد و همزمان با تحصیل و کار در این رشته وارد دانشگاه سوره ی تهران شد و در رشته ی تئاتر ، گرایش ادبیات دراماتیک تحصیل کرد . همزمان با ورود به دانشگاه شروع به همکاری با مطبوعات شد . او با روزنامه هایی چون همشهری ، همشهری مناطق ، اعتماد ، اعتماد ملی ، شرق ، تهران امروز ، فرهیختگان و ماهنامه ی ادبی گلستانه ، مجله ی نقش آفرینان ، ماهنامه ی رودکی و سینما- چشم ( روح سرگردان موزه سینما )، ماهنامه ی سیاسی فرهنگی دنیای قلم . . . همکاری کرده است .

12 نظرات

  1. سلام.
    عجب. منم سر در نیاورده بودم. که قضیه ی کلی از چه قراره. خوب شد که مفصل گفتی. خوب کاری مردی. باید دست یه عده آدی که توی این مملکت فقط داد هنر می زنن رو بشه.
    یا حتی بعضی از  بازیگرا که صرف چهار تا خنده ی مسخره و یه جمله ی عاشقتم تکراری  که تو کل فیلماشون دارن اونهمه دستمزد توی سینمای بی روح ما می گیرن.
    مرسی.

  2. خوشحالم که توی این چند وقته وقتم رو پای همچین فیلمایی هدر ندادم،البته یکیش از زیر دستم در رفت و اون قصه پریا بود،راستش رو بخوای ازش خوشم نیومد،ولی از مصطفی زمانی تا این لحظه خوشم میاد چون هنوز خودشه.
    مرسی 🙂

  3. سلام نمایشنامه ی شما رو دزدیدن اگه اشتباه نکنم ….. خب اگه شجاعت زیادی داری اول بیا قشنگ توضیح بده که کی نمایشنامه ی شما رو دزدیده … یا شایدم گفتی ما نخوندیم ؟؟!!
    اگه نگفتی که این چه جور شجاعتیه؟! با آزادی تمام بنویس ما منتظریم

  4. میس نوشتت درباره شبانه روز عالی بود. شبانه روز مثل یک عروسک بزک شده ی پوک مغز می موند اما آقا یوسف. من که با همون عاشق ماهی و بندر انزلی رویا رضا سیامک و گلشیفته خوشم. آقا یوسف به قدری ضعیف بود که ارزش این همه بحث کردن نداره

  5. bi parva minevisi miss ,  va in khone taze o roshan…

  6. ميس جانا سلام… درسته كامنت نميديم ولي نوشته هاتو مي خونم … ممنون كه انقد عاصي هستي… آدماي خنثي خسته م كردن… هفته ديگه دفاع دارم، انقد دشواري دارم الان… دعوتت كنم بيا!!!

  7. خب منم می خواستم همینو بگم دیگه : آدم با هویت نا معلوم نیاز به شجاعت به خرج دادن نداره

  8. سلام
    مرسي بابت آمبيانس !! واقعا زيبا بود كاش تصويري بود !! رقصش واقعا ديونه كنندست !!
    كم پيدايي ؟!!

  9. میس جان . من آقایوسفو ندیدم  خواهرم که دید حالش به هم خورد حوصله ش سر رفته بود اما شبانه روز رو دیدم با نظرت موافقم .درمورد نامهی که گذاشتی باید بگم تو قبلا هم به این چیزها اشاره کردی من نمیدونم یعنی این کشور ما این قدر بی در و پیکر شده .نفهمیدم راستی  امبیانس رو کی دزدیه ؟وای چه هنرمندای دزدی داریم .

  10. سلام میس.راستش شبانه روزو هنوز ندیدم:( اما بد جوری فاتحه ی فیلم ُ خوندی.راستش دارم کم کم دارم یاد می گیرم چطوری فیلم ببینم!!راستی فیسبوکتُ چک می کنی؟؟؟

  11. نسعلیق پسمیستی

    آهاااا آمبیانس…
    خوب جن ِ پینه دوز؟
    من جن ِ پینه دوزم ..خوشا به حال و روزم …ما این را فقط شنیدیم دیگر…!گفتیم بگوییمممم

  12. نسعلیق پسمیستی

    من هی میخوانم دزدی است ..هی میخوانم نیست …بعد میگویم تو بچه ای فیلمت را ببین چی کا به این ها داری..
    شبانه روز…چقدر اذیت شدم روز ِ اکران ِ فجرش در مشهد من کنکوری بودم خانواده اجازه ی رفتن ندادند…
    ولی بعد که آمدند دوست نداشتند ..جالب بود…بعد 2 سال که این روزها در تلویزیون تبلیغ میکند مادر میگوید: این به ظاهر فیلم ِ خوبیه بریم…یاد آوری میکنیم این همان است که وقتی آمدید بدتان آمده بود( جهت شاد شدن دلتان گفتیم بخندید)
    روانی! آآآآآآآآآآآآ یک آن به اسیری اشتباه گرفتم ….
    خوب این ها در سن من بود///
    خیل خووووووب فعلا