نگاه ( شب آخر)

 

از همه چی میخوام بکنم . دارم میرم . حتی لپ تاپ رو هم نمیبرم . نمیخوام خبردار بشم . . . میخوام یه کم آروم بگیرم . توی این مدت ان قدر رفتم داروخانه خرید که دکتر آشنای اون جا یه بسته آدامس بهم جایزه داد . خب من خیلی ناناز تشریف دارم . پودر بچه ی کوچیک جانسون بعد از شامپوی بدن بچه که سلول ها رو میچلونه لازمه . کرم های ضد آفتاب . . . قرص های مخصوص . از آنتی بیوتیک تا آروم کننده ی خفن و گلاب به روتون شیاف ضد درد . . . رنگ مو . چهل گیس . مسواک و نخ دندون و لاک و از همه  مهمتر چند بسته سیگار مارلبرو طلایی از نوع قاچاق، ویتامین ها. . . خلاصه چون بی جونم باید کلی با خودم کمک های اولیه ببرم . جالبه که هتلی که قراره توش برم 3 گروه پسر هستند + من تنها بقیه اون دیگر هتلند . . . دوربین عکاسی . عکس رو دوست دارم . اما توی سفر . دوربین رو میبریم چرا؟ چرا میبریم ؟ انگار که دیگه نمیخوایم برگردیم ! اگه دوربین رو نبری شاید دوباره بری . داشتم از یه کی دو نفر خدافظی میکردم . . . همه میگن اگر برگردی و پنج کیلو چاق تر نشی نگات نمیکنیم ! . . . نمیدونم این چه وضعیه . خلاصه فردا برنامه ی من اینه که برم تست بازیگری بدم بعد موهامو مثل خروس کنم و چهل گیس ببافم و برم . . . چون خیلی دارم دیونه میشم . . . . . . توی چشمام خونه و خواب از صورتم رختشو نمیبنده بزنه به چاک . هی هررری!!!!! البته باید بدونید که من تنها نمیرم . من همراه مارکوپلو میرم و قطعا در نوشتن آثار بعدی من با شخصیت مارکو نیز آشنا میشوید . . . . من در واقع با این سفر دارم از واقعیت ها فرار میکنم . اما دعا کنید . اگر برگردم (چون همه گفتن بمون و برنگرد و پناهنده شو . ) بگذریم . . . اگر برگردم برای تئاتر فجر امسال یک کار دارم و یه کار سینمایی و کلی کار نیمه تموم که اگر اعصابم درست نشه نمیام . اگر سایه ها با من دنبال من توی اتاق من روی دیوار اتاق خواب من توی موبایل من نیان خوب میشه . . . آخ امشب توی سوپر مارکتی یه پسری رو دیدم که نگاهش بد جوری موند توی چشمام . البته از حق نگذریم پسر زیبایی بود . چشم ابروش حرف نداشت . . . معتقدم میتونست بره روی بیل برد …. اومده بود کلی مائ الشعیر بخره و دو سه تا آب میوه . . . فهمیدم چی کار داره با اون ها . . . با هم از اون جا اومدیم بیرون . . . فقط زل زده بودیم به چشم های هم . . . نه اون میرفت نه من . یه لحظه فقط یه لحظه خواستم سفر مفر رو تعطیل کنم و بگم هر جا میری باهات میام . منتظر بودم حرف بزنه . یه قدم اومدم جلو اما از بس زل زده بودیم به چشم هم که ندیدم یه خانومی داره وارده بقالی میشه و با پا رفتم روی پای خانومه ! . . . پسره چشماش پر اشک شد . خواستم یه چیز چاخانی سر هم کنم بگم تو مثلا آیدینی؟ یا  من تو رو کجا دیدم خداااا؟ اما چشماش پر اشک شد و رفت سوار ماشینش شد و با شدت دور شد . کی بود اون مرد خدا ؟ حتی فرصت نداشتم برم دنبالش . . . چرا اشکش در اومد ؟ یعنی بازم میبینمش؟ دوستتون دارم .

خدا رو چه دیدی شاید حتی نرفتم . اما اگر خبری ازم نشد نگران نشید . . . دوستتون دارم . . . دلم برای تئاترشهر تنگ میشه . برای بلاگ ها……

*******************************

آخرین شبیه که ایرانم . میرم گرجستان .

اومدم به همتون بگم تک تکتون توی یادمید .

لپ تاپی نمیبرم . اگر فرصت دست داد . از اون جا مینویسم . اگر نه . بر میگردم مینویسم .

دلم میخواد هر کس دلش تنگ میشه برام کامنت بگذاره .

همه رو دوست دارم

کاش میدونستید با چه بغضی دارم میرم .

خیلی خصوصیه .

دوستتون دارم . حتما برید هامون رو توی سینما ببینید . حتما برید ماکاندو رو در خانه ی هنرمندان ببینید .  حتما موراویا ها رو بخونید . دست پر بر میگردم . کف دستم دو زاری نذارید چیزی به من بدید . نمیشه که همه اش من …یه کم هم شما .

درباره ساناز سید اصفهانی

متولد 14 . 9 . 1360 در تهران ، از سن پنج سالگی وارد هنرستان عالی موسیقی شد و بعد به مدرسه ی هنر و ادبیات ِ صدا و سیما رفت . ساز تخصصی او پیانو بود که به صلاحدید خانواده از ادامه ی تحصیل در این رشته به صورت تخصصی منصرف شد و وارد رشته ی ریاضی فیزیک شد و پیانو را در کنار درس با اساتید مجرب به صورت خصوصی فرا گرفت . او دارای مدرک انیمیشن کامپیوتری از مجتمع فنی تهران میباشد و همزمان با تحصیل و کار در این رشته وارد دانشگاه سوره ی تهران شد و در رشته ی تئاتر ، گرایش ادبیات دراماتیک تحصیل کرد . همزمان با ورود به دانشگاه شروع به همکاری با مطبوعات شد . او با روزنامه هایی چون همشهری ، همشهری مناطق ، اعتماد ، اعتماد ملی ، شرق ، تهران امروز ، فرهیختگان و ماهنامه ی ادبی گلستانه ، مجله ی نقش آفرینان ، ماهنامه ی رودکی و سینما- چشم ( روح سرگردان موزه سینما )، ماهنامه ی سیاسی فرهنگی دنیای قلم . . . همکاری کرده است .

20 نظرات

  1. سلام ميس شانزليزه به تازگي ديدمت خووووب مينويسي جاي تبريك داره.به منم سر بزن گرچه مدتيه كم كارم

  2. شما کتاب های آلبا دسس پدس رو خوندی؟
    دفترچه ممنوع و عذاب وجدان و از طرف او و خیلی کتاب های دیگه با ترجمه ی بهمن فرزانه
    اگر نخوندین پیشنهاد میکنم بخونین.مخصوصا از طرف او

    ایتالیای اون روزها خیلی شبیه ایران سیاه این روزهاست.

    من از امروز به طور پیگیر شما رو از طیق گوگل ریدر دنبال میکنم و براتون لایک میزنم.
    مواظب خودتون باشید.

  3. بیش از یک هفته گذشته و هنوز نیومدی 🙁 دلم تنگ شده.

    امیدوارم تنها دلیل طولانی شدن مسافرتت، این باشه که خیلی بهت خوش گذشته باشه. 🙂گلگل

  4. منم بذا تو اون چمدونت و با خودت ببر، اگه زیره به کرمان نباشه!نیشخند

  5. میس شانزه لیزه ی عزیز
    امیدوارم خیلی خیلی بهت خوش بگذره.چاق و سرحال برگردی !! و قلم پر توانت باز برای ما بنویسه و ما بخونیم و در دنیای خیال پرداز واقعی تو غوطه ور بشیم.
    می بوسمت. مواظب خودت باش..سفر بی خطر

  6. میسسسس مطمئنم داره حسابی بهت خوش میگذره. جای ما خالییقلب

  7. من اومدم تو می خوای بری؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
    امیدوارم با آرامش بری و با آرامش مضاعف برگردی و خیلی خیلی بهت خوش بگذره
    می خواستم عذر خواهی کنم که یه مدتی نتونستم سر بزنم و حال خودت و نوشته هات رو بپرسم
    سفر خوبی داشته باشی میس عزیز

  8. حتما الان دیگه رفتی چون من الان خوندمت. 🙁
    سفرت به سلامت و بی خطر.
    ایشالا آروم بری و برگردی. اگه هم آروم نرفتی باآرامش روحی برگردی ! خداحافظ
    حالا لپ تاپ رو می بردی !

  9. سفرت بخير . زندگيت پر شادي بشه . شادي حس غريبي است . بايد تجربه اش كرد .
    شاد زي

  10. تنگه…! خیلی تنگه…!
    دلم تنگه دوست جان.
    گریهنگرانگریه

  11. خیلی بیماری ، برو خودتو درمان کن
    **
    یعنی این منم ، میکوبمت بد جور ، تو هیچی نیستی ، به من توجه کنید این منم  از همه سر ترم ، آره این منم، من بهترین . تروخدا به من توجه کنید التماس میکنم ، کفشاتونو میلیسم به من توجه کنید تروخدا منو فراموش نکنید ، نمیذارم کسی به من توجه نکنه ، خدا من چقدر خوبم ، وای خدا از جسد همه پله میسازم میرم بالا کمکم کن ، چون برترم.
    **
    و این تو بودی

  12. باز هم آمدن من
    باز هم نیامدن تو….

  13. میس جان چقدر جزیره ات سوت و کوره…………ناراحت

  14. میس جان کجایی ؟
    ببینم طرفای اوستیای جنوبی که نرفتی ؟
    همیشه روحیه رزم جویی و رزمندگی داشتی ولی جانم حالا چرا اونجا ؟
    نکنه اسیر شدی ؟

  15. راستی اونجا ممکنه کیبورد فارسی گیرت نیاد. اگر میخواهی از اونجا بنویسی لپ تاپ با خودت ببر

  16. خوش باشی
    میری و بعد بر میگردی
    عدم حس تعلق به سرزمین های جدید چیزیه که آدم ها رو بر میگردونه
    شادزی

  17. عزیز رفته سفر کی بر میگردی…. چشمونم مونده به در کی برمیگردی!!!گریه

  18. پری چهره کاتب مجد

    سلام بانو
    در وب تازه تاسیسم تازه لینکتان کرده بودم و مرتب میخواندمتان
    همانیم که تشخیص قدیمی با پولار رو واستون دادم . …
    برگرد و بنویس بانو
    هر هروز راس ساعت دلتنگی هایم به تو سر خواهم زد
    منتظر آمدنت
    راستی….
    حال که حواست نیست زیباترینی…..
    پری

  19. گلمیس جان جات خالیه………ان شالله بهت خوش بگذره