قرارداد با مرگ ! خیلی سال قبل ، نمایشی از اسلاومیر مروژک ، به اسم ِ پرتره به کارگردانی دکتر خاکی در تئاترشهر دیدم . نمایشی بود طولانی ، به شدت جذاب ، به شدت بازی های فوق العاده ای داشت و هنوز بخش هایی از آن در ذهنم مانده است . . . یک مونولوگ ِ عاشقانه در ابتدای نمایش چیزی …
ادامه مطلبقلب هشتپا
میس شانزه لیزه ، توی وانِ حمام نشسته بود . توی وان ِ حمام ، کَف و خون ، پُر بود . پُر، مروارید و مرجان بود کَف ِ وان و جُز آن هشت پایی بود سیاه و لزج ، لَزج و لیز و هیز که چسبیده بود به گوشه ی حمام و هر پایش را به جایی تکیه داده بود ، …
ادامه مطلبوقتی (88) چانه انداخت !
(٨٨) رو به احتضار است ، چه باید بکنم ؟ بدنت سرد شده و نفس های آخرت را میکشی، چه زود فراموش میشوی ای سالهای پرخاطره ، نگاهت رو به آسمان فراخ است که تو را با خود به ستاره ها و سیاه چاله ها تبدیل خواهد کرد . کاش با هم از صفحه های تاریخ و روزنامه ها و …
ادامه مطلبعید ؟
خدا جون این سال 1389 داره میمیره . باید براش یه گور درست کنم . مثل گور هایی که برای سالهای پیش درست کردم و خاطرات رو چالشون کردم و خاطرات مثل اشباحی از زیر سنگ لحدشون زدن بیرون و منو توی چنبره ی خودشون گرفتن . اما چه بخوام چه نخوام زور زمین بیشتره ، چرخ میزنه ، …
ادامه مطلبتار و پود
معصومیت از دست نرفته آمبیانس :(( اینجا )) میس شانزه لیزه ، قیچی را برداشت و آستین همه ی لباس هایی که داشت را قیچی کرد . آستین ها را به هم گره زد و ازشان ریسمانی ساخت . میس شانزه لیزه کاغذ کاهی هایش را برداشت و روی هر کدام رج زد ( نجابت ) . خنده بر لبانش میماسید …
ادامه مطلبمرثیه ای برای نغمه ثمینی
نغمه ی عزیزم بضاعت دنیای مجازی که وصل آدم ها را به سهولت پیوند داده ، تنها نوشته ای است که گه گاه از یاد میرود و گاهی به یادگار میماند . عجالتا ، به سبب دوری تو ، از همین جا میبوسمت و به شیوه ی معمول و مرسوم (( تسلیت میگویم )) که نمیدانم چقدر این (( تسلیت …
ادامه مطلبعادت
ساعت پنج صبحه . یه رب دو شامبر قرمز پوشیدم و یه نسکافه ی داغ کنار دستم گذاشتم و دارم روی کی بورد تایپ میکنم . نمیدونم چی میخوام بنویسم. ساعت 4 نصفه شب رفتم حموم . از اون جا که تعلل در کار استحمام موجب کلافگی و افسردگیه به تاخیر ننداختمش جانم . موهام شده رنگ سیم …
ادامه مطلبمشروطه بانو
از همین الان میتونم تیرهایی که به سوی من نشونه رفته رو ببینم اما از اونجا که آدم به امید زنده اس ، و من یه نمه به خودم مطمئنم پس نقطه نظرم رو نسبت به مشروطه بانو مینویسم چه باک ! بروشور کاهی با مهرهایی که جای جای صفحات اون ، از پیش ذهنیت ما رو با فضایی ، …
ادامه مطلبفرش
توی ماشین داشتیم میرفتیم که یک مرتبه ، حرفمان شد ، شروع کرد همان حرف های صد تا یک غاز همیشگی اش را زدن ، نمیخواست مقر بیاید ، من هم ساکت نشسته بودم . توی ماشین که داشتیم میرفتیم ، هوا ابری بود و سقف ماشین ما که کروک بود و زبان زد خاص و عام ، باز بود …
ادامه مطلبنسناس
نسناس کی خوابم بُرد نمیدانم . این از قدرت ِ اشک است که جان را چون شمع به هیچستان میبَرَد . این اشک است که گُل های فَرش را تَر میکند و به ان ها جان میبخشد . گل هایی که ریشه میگیرند و تو را در خودشان همچون پیچک و عشقه میپیچند و به ناکجا میبَرَند . کی خوابم …
ادامه مطلب