جمعه , ۲ آذر ۱۴۰۳

Tag Archives: ساناز سیداصفهانی

مرد بی سر

وقتی میس شانزه لیزه بیدارشد ، اولین چیزی که چشمانش را پر کرد ، ابرهای به هم فشرده ی سیاه رنگ بود ، ابرهایی که با وزش باد به هم نزدیکتر میشدند و در هم فروترمیرفتند، میس ، خودش را پشت گاری مردی دید که سر نداشت . جاده ی پیش رو ، دشتستانی بود مثال اسالم و خلخال ، …

ادامه مطلب

توسکا

میس شانزه لیزه ، در آستانه ی فصلی سرد ، در چهارچوب در ایستاده بود ، شاید ساعت ها ، ایستاده بود ، میس شانزه لیزه ، دست دست میکرد و این پا آن پا ، منتظر بود ، آسمان تیره بود ، ابرها در هم فشرده ، آمیخته به هم ، در کنار هم ، در یک هم آغوشی …

ادامه مطلب

شاخ ِ گاو – نوروز 1391

بعد از این همه وقت برگشتم . ننوشتن دلیلش کسالت بود و رفع بلا و دفع اون در حال وقوع . در آستانه ی چانه انداختن 1390 ، باز مرگ را جشن میگیریم . سال 90 برای من شروع تلخی داشت و در انتها نیز چندان آبی ازش گرم نشد . در زمینه ی کاری ، بار پروردگارا شکر ، …

ادامه مطلب

وقتی همراه اول لاتاری راه می اندازد

همراه ِ اول و این کارها ! گاهی اوقات میشود که بنی آدم که شیر خام خورده است مینشیند و فکر میکند که چطور میشود این همه سرش کلاه میرود . همه اش از اطمینان است و اعتماد که در هر کدام باید شک کرد ، بسیار . . . و تا خلافش ثابت نشود نباید پا در حیطه ی خطرناک ِ …

ادامه مطلب

بهجت صدر ، نخستین بانوی نقاش نوگرا

بهجت صدر  5 سال ِ پیش ، بهجت صدر را به آتش کشیدند و همان طور که خودش خواسته بود ، دفن اش نکردند ، مزاری ندارد تا بر سر ِ مزارش بروند و گُل و یادگاری بگذارند ، عکس بگیرند و نمایش بدهند . آرزو داشت، مرگش در آب باشد و چنین شد . در دریا سکته کرد و دار فانی …

ادامه مطلب

چهارشنبه سوری

میس شانزه لیزه ، چند صباحی بود ، در کوچه باریک های تو در توی نم و نمور پایین شهرنشین ، یک آرایشگر چیره دست پیدا کرده بود که خودش یک بار به میس گفته بوده که دروغ چرا تا قبر آ.آ.آ.آ من عمر نوح دارم و یک گوی آینده بین و یک سری رنگ برای رنگ سر و یک …

ادامه مطلب

برف روی شیروانی داغ / سمک عیار و جواد ذوالفقاری/ فیس بووک

سئوال این است ، محمد هادی کریمی کیست ؟ از کجا آمده و به کجا میرود ؟ جواب ساده است ، وی که فارغ التحصیل پزشکی بوده و به سینما روی آورده و آمپول رو توی در و دیوار کرده و قرص را روی میز ولووو و مریض را روی تخت رها نموده و الفرارررر     معلوم نیست چطور غیرمنتظرانه ، …

ادامه مطلب

سرنوشت یک نقاشی

یک ) شب بود . کوه ها تا خود ستاره ها بالا رفته بودند . سربالایی را پیاده میامدم . کوچه تاریک بود مثل قیر . باد میوزید لای شاخ برگ درخت ها . صدای به هم خوردن برگ ها . وسط کوچه نور افتاده بود . نور از آشپرخانه ی خانه ای بیرون زده بود که بیرون پنجره اش …

ادامه مطلب

بشکن بشکنه

میشه یه کوچولو جرات داشته باشی ؟ آره ؟ میشه بزنی این شیشه ی خیس رو بشکونی و بیای تو . من منتظرتم . نمیشه ؟ نمیتونی ؟ میترسی ؟ چون که من رو نمیبینی ؟ هه ! چی فکر کردی که من رو ببینی میشناسیم ؟ یعنی میخوای بگی این همه به شناخت خودت از من ایمان داری ؟ …

ادامه مطلب

رویا ی نیمه شب . . .

میس شانزه لیزه ، قبل از اینکه کفش های پیروزی اش را بپوشد و راهی سفر شود ، تقه ای به شیشه ی بیجان آمپول زد و با چشمانش با مایع بی رنگ درون آمپول چشم دوخت ، مثل همیشه سر آمپول را با حرکتی که درش حرفه ای شده بود ، از تنش جدا کرد ، آمپول دیگر سر …

ادامه مطلب