دست های دکتر زملوایس نویسنده : نغمه ثمینی کارگردان و طراح :ژیام فروتن بازیگر : رضا بهبودی دی ماه هزار و سی صد و نود / ساعت هفده و سی دقیقه / تماشاخانه ی استاد انتظامی / خانه ی هنرمندان ایران قبل از اظهار افاضات میس شانزه لیزه ای فی باب دست های دکتر زملوایس ، باید خاطر نشان کنم …
ادامه نوشته »گم شدن یا پیدایی !
ما به یک مهمونی دعوت شده بودیم . یک مهمونی که قرار بود توش بازی کنیم و نمایش اجرا کنیم و هر کسی در بدو ورودش باید تکست ِ خودش رو و دیالوگ هایی رو که بهش میدادند رو میخوند و اجرا میکرد . در جایی که گفته بودند مینشست . آخر شبِ این مهمانی ها همیشه به دعوا و …
ادامه نوشته »دن کیشوت/ گلی و …
رپرتواری از آثار گروه تئاتر دن کیشوت با رونمایی (( محسن )) این کار ، رپرتوآری است که در آن پاره هایی (( نه نه دلاور و فرزندان او )) +(( مجلس شبیه خوانی شازده کوچولو )) + (( دن کیشوت – صحنه اول – )) + (( پینوکیو )) +(( ملا نصرالدین )) + ((شهرزاد )) +(( گالیور )) …
ادامه نوشته »قرارداد . . . با مرگ !
قرارداد با مرگ ! خیلی سال قبل ، نمایشی از اسلاومیر مروژک ، به اسم ِ پرتره به کارگردانی دکتر خاکی در تئاترشهر دیدم . نمایشی بود طولانی ، به شدت جذاب ، به شدت بازی های فوق العاده ای داشت و هنوز بخش هایی از آن در ذهنم مانده است . . . یک مونولوگ ِ عاشقانه در ابتدای نمایش چیزی …
ادامه نوشته »Le notti di Cabiria
شب های من به دلیل تلخی مطلبی که میخوام بنویسم آخرش این آمبیانس رو گوش کنید 🙂 ( ** ) وقتی فکر و ذکر بعضیا سفره ی هفت سین بود ، و سال 90 مثل ِ آّب ِ خوردن … توی دو سوت داشت فیریز میشد و میمرد و همه داشتند جشن میگرفتند و توی تلوزیون این ور آب و …
ادامه نوشته »مجازی بودن یا حقیقی بودن مسئله این است ؟
میس شانزه لیزه عروسک هایش را دور خود جمع کرده بود و داشت در همان اتاق زیر شیروانی باهاشان حرف میزد….اگر پشت در بودی و صدایش را میشنیدی فکر میکردی جمعی را مهمان کرده و دارد برایشان سخنرانی میکند….با روان نویس مشکی رنگش روی ورق های کاهی دم دستش چیزهایی مینوشت …بعد هم با انگشت اشاره رو میکرد به عروسک …
ادامه نوشته »دایره گچی قفقازی
این داستان واقعی است شاید توی تصور شما نگنجه .عب نداره خب ، توی تصور منم نمیگنجه .این که توی این دوره زمونه ، که وقت طلاست و قیمت طلام که خب بالاست ، یه عده ای طلاهاشون رو میان میریزن کف زمین سوله ، سوله ای که آدرسش فرهنگسرای بهمنه . شوخی نمیکنم . میتونید برید ببینید . …
ادامه نوشته »خواب را با دیده ی عاشق چه کار ؟!
من نه بد خوابم ، نه بسیار خواب . نه پُر خواب و نه بد خواب . همیشه از تخت خوابم ترسیده ام . همیشه خواب هایی سراغم را گرفته اند ، بردندم به دنیای ناشناخته شان که ازشان ترسیده ام . همیشه بیدار که میشوم ، چشم بندم را که باز میکنم ، از این بیدار شدن خسته …
ادامه نوشته »ای بیهوشی، جاودانه باش !
آمبیانس ((( اینجا ))) آمبیانس رو گوش کنید . ای استخوان ها که زیر سنگ لحدید و زیر لگدید و زیر برف سردید و توی آفتاب تف دیده و گرمید و توی آن خاک و خل تنگید ، ای استخوان های بابابزرگم ، هیچ وقت تو را نفهمیدم … عکس هایت را زیر و رو کردم … استخوانهایت پشت …
ادامه نوشته »عاشقیت /4 Months 3 Weeks and 2 Days
١۶ فروردین ، سوختم . اگر اون نبود الان پودر شده بودم . شب بود . خیلی شب . بعد از نصف شب . سرد بود هوا . سردتر از الان . رب دوشامبرم رو از استانبول خریده بودم . قرمز بود . رنگ خون . کنار یقه اش پر از مونجوق دوزی های آینه ای بود . حاشیه …
ادامه نوشته »