قرارداد . . . با مرگ !

قرارداد با مرگ !

خیلی سال قبل ، نمایشی از اسلاومیر مروژک ، به اسم ِ پرتره به کارگردانی دکتر خاکی در تئاترشهر دیدم . نمایشی بود طولانی ، به شدت جذاب ، به شدت بازی های فوق العاده ای داشت و هنوز بخش هایی از آن در ذهنم مانده است . . . یک مونولوگ ِ عاشقانه در ابتدای نمایش چیزی شبیه اینکه دوستت داشتم،  تو حال و آینده‌ی من بودی، نمی‌تونستم گذشته‌ی خودم رو ببخشم که تو توش غایب باشی. حتی اگه اون‌وقت‌‌ها، این گذشته، خیلی کوتاه بود و بعد از اینکه نور وارد صحنه میشد میدیدیم که مردی این حرف ها را به استالین میزند . . . وقتی به دیدن ِ این نمایش میروم که خیلی دیر شده . . . 

شاید باید این پُست را چند هفته پیش مینوستم اما ننوشتن بد تر از همه چیز است . چطور میشود نمایشی ببینی که این قدر تحت تاثیر قرارت میدهد و ازش ننویسی . . . 

قبل از هر چیز همیشه دوست دارم این را بگویم که هر اجرایی که در تماشاخانه ی ایرانشهر به نمایش در می آید اصلا و ابدا حال و هوای تئاترشهری که قدمت بنا و حضور و آمبیانس نمایشی را داشته باشد ندارد و شاید گران تر بودن بلیط تئاتر در آن جا کمی مخاطب را پس میزند . حالا این که چرا شهرداری خیلی محترم شهر کمی به تاریخ رجوع نمیکند و کمی توی تئاترشهر قدم نمیزند و لوسر های فاخر و نمای پر ابهت تئاترشهر را که از صدقه سر گذشتگان و اجداد به ما رسیده . . . خدا داند . . . مهدی هاشمی در یکی از گفت و گوهایش گفت سالن ساخته ایم غلط است . . . سالن ِ تئاتر این نیست . . . این ها سالن کنفرانس است . . . که حرفش درست بود . 

قرارداد با مرگ نمایشی است که نویسنده و کارگردانش همان اسلاومیر مروژک لهستانی است که در ابتدای نوشته ام به آن اشاره کردم . برای روده درازی و کپی برداری از مقدمه ی کتاب و نقد های دیگران وقت ندارم . این نمایش بی نظیر بود . به چند دلیل . . . دلیل مهم و مهمترین دلیل نمایشنامه ی به شدت جذابی که محوریت ِ آن موضوعی است که بی هیچ حفره ی زمانی با پاسکاری دیالوگ بین تنها دو بازیگر کار ، نفس ِ آدم را بند می آورد . این که وقتی وارد سالن میشوی و پیش فرض تو این است که خب حالا داریوش مودبیان و کوروش سلیمانی میخواهند بازی کنند و شاید این کار خسته کننده باشد . . . نه این یک اشتباه است . مگر نمایش روال عادی اثر ژان کلود کریر نبود که یک کمیسر با خبرچینش در حال بازجویی بودند و هرچند که کار خوب بود اما به لحاظ میزانسن خسته کننده شده بود . در این نمایش هم به نظر سالن بیش از اندازه بزرگ بود . شاید در یک سالن قاب عکسی یا بلک باکس کوچک تر و نورهای بهتر میشد این تجربه ی هم نفسی با بازیگر را در این محیط بیشتر لمس کرد . چون این نمایش به خودی خود سوژه ای را در فرایند کار به بار می آورد که شاید هر کدام از ما هر روز و شاید در بیشتر لحظات تنهایی و لحظات رو به بن بست خود به ان فکر میکنیم و آن ترس ِ از مرگ است . رو به رو شدن با مرگ . . . شاید فکر به خود کشی . . . شاید ترس از خودکشی . . استخدام شخصی برای کشتن …اتفاقی که در فیلم بهرام بیضایی . . . در فیلم ِ وقتی همه خوابیم افتاد . . . شاید که بیضایی هم وام گرفته از  همین نمایشنامه بوده کسی چه میداند . . . نکته ی مهم دیالوگ های به شدت خوب و جذابی است که این نمایش داشت . . .چیزی که ایهام و ابهام را همچنان تا پایان نمایش با خود به همراه دارد . . . اینکه وقتی مردی به هزار و یک دلیل سالها ساکن هتلی است و میخواهد از دست خودش خلاص شود و ناگهان شخص دیگری به جای پیش خدمت قبلی هتل وارد قصه میشود . . . اینکه یک لحظه هایی از این فکر نمیتوانی بگذری که نکند خود پیر مرد دستی در کشتن ِ مستخدمه ی قبلی داشته . . . شاید از مرگ میترسیده و از رو به رو شدن با او . . . این مرد جوان کیست ؟ شاید او رسپشن قبلی را کشته . . . شاید دروغ میگوید . کی میشود به دیالوگ های او ایمان آورد . کی راست میگوید ؟موریس که نگهبان شب است . . . با حضورش چند تا دروغ میگوید . . .از هویت و کجایی بودنش تا اینکه میمیک و رفتاری را با ظرافت دور از چشم ِ مگنوس ِ پیر که سالهاست در هتل ساکن است از خود در می آورد . . . مست بودن و یا دائم الخمر بودن این نقش. . .  به گمانم باید مگنوس را خیلی سرخوش تر یا افسرده تر یا متشنج تر میکرد .. . .  چیزی که شاید در نمایشنامه نیست . . . اینکه مردی میخواهد همه ی دارایی ناچیزش را بدهد و طی قراردادی با موریس تازه از گرد راه رسیده ، که  طی 7 روز میخواهد از شر خودش خلاص شود میبندد  . . . او در این روزها در لحظات زیادی که در نمایش باید شاهدش بود از این رو به رو شدن با مرگ هراس دارد . . . موریس بازیی در می آورد که او پشیمان میشود و به روی خودش نمیآورد . حتی در انتهای نمایش نمیدانیم دقیقا موریس و مگنوس وقتی که نور روشن میشود و مگنوس ناگهان موریس از دل و جان کیفش چه میخواهد ؟ آیا واقعا قصد کشتن مگنوس را داشته آیا حضور مگنوس که غیر پیش بینی بوده برایش دردسری ایجاد نکرده ؟ روی هم رفته جدای از پرداختن به لحظه به لحظه ی این نمایش . . . موقعیتی که نمایش دارد ، یک تلنگری به خود آدم میزند . 

اینکه گاهی غرورت باعث میشود که بمیری یا از سر حرفت برنگردی اینکه سالها با یک سری افکار و یکدندگی هایت خودت را به هیچ جا رسانده ای . . . اینکه چقدر آدم ها شخصیت های متفاوتی دارند . اینکه چقدر به خودت دروغ میگویی . چقدر این دروغگویی میتواند سازنده باشد چقدر مخرب . . . این که دو شخصیت نمایش در نوع ِ خودشان دروغ میگویند . . . هر دو . . .هم به خودشان . . . هم به دیگری . . . و پایان نمایش پایانی بود که دوست داشتم . 

امیدوارم دیدن ِ این نمایش را از دست ندهید . 

این نمایش ساعت 9 در تماشاخانه ی ایرانشهر به نمایش در می آید . 

درباره ساناز سید اصفهانی

متولد 14 . 9 . 1360 در تهران ، از سن پنج سالگی وارد هنرستان عالی موسیقی شد و بعد به مدرسه ی هنر و ادبیات ِ صدا و سیما رفت . ساز تخصصی او پیانو بود که به صلاحدید خانواده از ادامه ی تحصیل در این رشته به صورت تخصصی منصرف شد و وارد رشته ی ریاضی فیزیک شد و پیانو را در کنار درس با اساتید مجرب به صورت خصوصی فرا گرفت . او دارای مدرک انیمیشن کامپیوتری از مجتمع فنی تهران میباشد و همزمان با تحصیل و کار در این رشته وارد دانشگاه سوره ی تهران شد و در رشته ی تئاتر ، گرایش ادبیات دراماتیک تحصیل کرد . همزمان با ورود به دانشگاه شروع به همکاری با مطبوعات شد . او با روزنامه هایی چون همشهری ، همشهری مناطق ، اعتماد ، اعتماد ملی ، شرق ، تهران امروز ، فرهیختگان و ماهنامه ی ادبی گلستانه ، مجله ی نقش آفرینان ، ماهنامه ی رودکی و سینما- چشم ( روح سرگردان موزه سینما )، ماهنامه ی سیاسی فرهنگی دنیای قلم . . . همکاری کرده است .