دوشنبه , ۵ آذر ۱۴۰۳

Tag Archives: ساناز سیداصفهانی

صادق جان

٢٨ بهمن 1281 صادق هدایت پا به سرزمینی گذاشت که هیچ گاه او را به خود نپذیرفت . هدایت غافلگیر این همه منگی و مصیبت های بیسوادی ، از جو سراسر کریه خاک خود ، (این همه ای که هیچ گاه نه او را و نه داستان هایش را و نه اندیشه اش را نفهمیدند از تنهایی و  نا امیدی …

ادامه مطلب

دلم برات تنگ شده

  نصف شب شده . از بیرون سر و صدا میاد . بلند میشم . چشمام دو دو میزنه . میرم لب پنجره . آسمون بنفش و سرخه . زمستون میباره . آسمون مثل پنبه ، دونه دونه میریزه کف کوچه . سردم میشه . دلم تنگ میشه . ها ا ا ا  می کنم . . . حنجره ام …

ادامه مطلب

طلا و مس

گرمکن مخمل صورتی رنگم تنم بود . آدی داس های سفیدم رو بند نبسته پوشیده بودم . پالتوی بلندم تنم بود و یه شال گردن زرشکی دور سرم پیچیده بودم و لک و لوک کنان از کلینیک بیرون اومدم . میوه فروشی و لبویی و بقالی و اتو شویی رو رد کردم . همه جا  – طلا و مس – …

ادامه مطلب

هفت یعنی در پیت

به نام خدا ی یکتا جناب آقای فریدون جیرانی ، شما که حزب باد تشریف دارید و در سریال مرگ تدریجی یک رویا با پررویی تمام و به غایت به شخصیت و صنف نویسندگان توهین کردید ، در ادامه ی راه دست از سر فریماه فرجامی بر نداشته و برای تخریب چهره ی زنان هنرمند کمر همت بسته و دست …

ادامه مطلب

من . کلاه . معجزه . ابوی . sms.نوشتن .

ماشین رو توی پارکینگ میذارم . به خودم میگم بذار سیگار بمونه توی ماشین تو که چند ساعت دیگه دوباره باید سوار شی بری . برای عدم استفاده از دود خودم رو تنبیه میکنم و سیگار رو توی ماشین میذارم تا کنار ماسک و کفش تمرین و دو تا کتاب تا صبح انتظارم رو بکشه . در ماشین رو محکم …

ادامه مطلب

اس.ام.اس

من دوست داشتم توی دوره ی چاپار و تلگراف و صندوق پستی زندگی میکردم تا دوره ی تلفکس و ای – میل و اس.ام. اس .هر چی راه های ارتباطی بین آدم ها آسون تر میشه . . . به همون اندازه . . . شایدم از اون اندازه بیشتر… فاصله ی آدمها از هم دور تر میشه . وقتی …

ادامه مطلب

عشق پر !

رفته بودم آرایشگاه . همیشه حرفهای شنیدنی توی آرایشگاه زیاده . گاهی حتی از حماقت بعضی از آدم ها نمیتونی دهن باز کنی وارد دیالوگشون بشی . مثلا یه خانومی که با کلی ولع و هیجان ، همین طور که آب از لب و لوچه اش میریخت و آویزون بود داشت در مورد پسری حرف میزد که با دختری قصد …

ادامه مطلب

آخرین شب

* این متن دو بار پرید  تا گذاشتمش . ** کسی اگر با فونت این جا مشکل و ناراحتیی داره لطفا زبون در دهان نگه نداره و بگه . میس شانزه لیزه داشت صندلی های لهستانی کافه ی زیر هتل را برعکس میکرد و روی میز مینشاند . هیچ صدایی نبود جز صدای باد . باد زوزه میکشید و خرناس …

ادامه مطلب

حضرت والا ( ! )

 والا چه عرض کنم که زبانم از این همه عرض مو در آورد و موهاش سفید شد و کچل شد ! دیدن نمایش حضرت والا برای من میس شانزه لیزه ، خیلی بی رودربایستی و راستی راستی ، اصلا خوشایند نبود . بل لج در آر نیز بود . مدت ها بود در بوق و کرنا ، حضرت والا والا …

ادامه مطلب

فرق ساعدی و فروغ

یاد آوری ها این بار چهارمیست که دارم این پست رو مینویسم . چون سه بار نوشتم و هر سه بار فقط تا قسمتی آپ شد ولی من از رو نمیرم . دیدن فیلم La prima notte di quiete  یا همان the professor یا le professeur اثر والریو زرلینی ، با بازی آلن دلون ، یکی از شوکه کننده ترین اتفاقاتی بود …

ادامه مطلب