بایگانی برچسب: جزیره در کهکشان

ابن الوقت را یوسف انصاری ننوشته است !

توی این دوره زمونه ی دغل و افاده ها   طبق طبق ، توی این دور زمونه ی سگ مصب که هنرمندجماعتمون اخلاقشون شده دنگی زدن توی صورت دیگری برای اداهای هنری ، یک هو کتاب ِ- ابن الوقت – رو دست میگیری بخونی ، شایدم نه این ابن الوقت ِ که تو رو دست انداخته و داره میخونتت . نمیدونی بخندی …

ادامه نوشته »

قوی سیاه

آمبیانس : ((  اینجا  )) فیلم ( قوی سیاه ) ، که نمیدونم دقیقا به دلیل ناتالی پورتمن یا دریاچه قو ی چایکوفسکی ، یا کارگردانش ،‌ دارن آرونوفسکی ، شهرت پیدا کرده ….رو دیدم . (روی هر کدوم کلیک کنید اطلاعات دیده میشود ) . برای اینکه برای شما جالب انگیز تر باشه مصاحبه ی ناتالی پورتمن رو در …

ادامه نوشته »

شاخ ِ گاو – نوروز 1391

بعد از این همه وقت برگشتم . ننوشتن دلیلش کسالت بود و رفع بلا و دفع اون در حال وقوع . در آستانه ی چانه انداختن 1390 ، باز مرگ را جشن میگیریم . سال 90 برای من شروع تلخی داشت و در انتها نیز چندان آبی ازش گرم نشد . در زمینه ی کاری ، بار پروردگارا شکر ، …

ادامه نوشته »

آواز زنان زیر اکسیژن مصنوعی

  آواز زنان زیر اکسیژن مصنوعی   هی خانه ی موسیقی سلام ! هفته ی پیش توی دوازدهمین جشن خانه ی موسیقی ، توی تالار وحدت ، اومدی و معلوم نیست چی شد ، چه جوری دری به تخته خورد و تو از دوازده تا بانوی موسیقی تقدیر کردی و عده ای هم واست هووورااا کشیدند که بابا تو چه …

ادامه نوشته »

اتاق سیگار

تفلیس / گُرجستان میس شانزه لیزه کنار ِ شومینه دراز کشیده بود که یک نامه از زیر در خانه سُر خورد و آمد تو . در نامه نوشته شده بود که شما در قرعه کشی برنده شده اید و میتوانید به تفلیس بروید . میس شانزه لیزه که از شهر ِ خاکستری بی روحی که درش زندانی شده بود و میلیون ها …

ادامه نوشته »

میس شانزه لیزه در سینما چشم

میس شانزه لیزه وقتی به خودش آمد ، دید وسط ِ باغ فردوس ، دراز کشیده است . فواره های باغ دیگر سربلند نبودند ، صدای جیرجیرک می آمد و درِ باغ بسته شده بود . میس شانزه لیزه به خودش که آمد دید سیگارخاموشی میان انگشتانش مانده . فهمید که سیگار را روشن نکرده به خواب رفته . کبریت لازم …

ادامه نوشته »

تار و پود

معصومیت از دست نرفته آمبیانس :‌((  اینجا  )) میس شانزه لیزه ، قیچی را برداشت و آستین همه ی لباس هایی که داشت را قیچی کرد . آستین ها را به هم گره زد و ازشان ریسمانی ساخت . میس شانزه لیزه کاغذ کاهی هایش را برداشت و روی هر کدام رج زد ( نجابت ) . خنده بر لبانش میماسید …

ادامه نوشته »

بیژن . . . پر !

آمبیانس : ((  اینجا )) ، ویوالدی وقتی شنیدم ( بیژن پاکزاد ) سکته کرد ، چانه انداخت و جان به جان آفرین تسلیم کرد ، بی دلیل غم غریبی به سراغم اومد . برای لمس هر حسی ، الزاما نباید دلیلی منطقی داشت ، بیژن ، برای ما همیشه سنبل یک ایرانی ثروتمندی بود که صاحبان نام به سراغش …

ادامه نوشته »

طلسم سومین پسر پادشاه

سلام بابابزرگ این منم . نوه ی ارشدت . . . نشسته ام درست رو به روی عکست . دلم برای چشمهای تیله ای ات که رنگین کمان سبز و آبی و طوسی را توی خودش چرخ میداد تنگ شده … از وقتی مردی ، از ده سال پیش که بیست ساله بودم ، بعد از رفتن تو آرزو کردم …

ادامه نوشته »

وقتی همراه اول لاتاری راه می اندازد

همراه ِ اول و این کارها ! گاهی اوقات میشود که بنی آدم که شیر خام خورده است مینشیند و فکر میکند که چطور میشود این همه سرش کلاه میرود . همه اش از اطمینان است و اعتماد که در هر کدام باید شک کرد ، بسیار . . . و تا خلافش ثابت نشود نباید پا در حیطه ی خطرناک ِ …

ادامه نوشته »