وهم

 

همیشه توی رویاهام این تصویر بود که یه روزی میاد که من و (هیچ کس) توی بارون پشت چراغ عابر پیاده ایستادیم و منتظر اینیم که چراغ سبز شه واز روی سنگ فرش خیس خیابون عبور کنیم و بریم اون طرف خیابون…جمعیت زیادی کنار همند و چتراشون رو بالای سرشون گرفتن… و من هر لحظه کوچیک و کوچیک تر میشم و به فانوس ها و چراغ نفتی هایی که انگار مال صد سال پیشه خیره میشم…من کوچیک و کوچیک تر میشم اون قدر که دیگه کسی منو نمیتونه ببینه …چراغ سبز میشه و اون میره بدون اینکه پشت سرش رو نگاه کنه و من توی خیابون ها…توی میدون سرخ …یا توی یکی از  خیابون های پاریس برای همیشه گم میشم.

 

 

درباره ساناز سید اصفهانی

متولد 14 . 9 . 1360 در تهران ، از سن پنج سالگی وارد هنرستان عالی موسیقی شد و بعد به مدرسه ی هنر و ادبیات ِ صدا و سیما رفت . ساز تخصصی او پیانو بود که به صلاحدید خانواده از ادامه ی تحصیل در این رشته به صورت تخصصی منصرف شد و وارد رشته ی ریاضی فیزیک شد و پیانو را در کنار درس با اساتید مجرب به صورت خصوصی فرا گرفت . او دارای مدرک انیمیشن کامپیوتری از مجتمع فنی تهران میباشد و همزمان با تحصیل و کار در این رشته وارد دانشگاه سوره ی تهران شد و در رشته ی تئاتر ، گرایش ادبیات دراماتیک تحصیل کرد . همزمان با ورود به دانشگاه شروع به همکاری با مطبوعات شد . او با روزنامه هایی چون همشهری ، همشهری مناطق ، اعتماد ، اعتماد ملی ، شرق ، تهران امروز ، فرهیختگان و ماهنامه ی ادبی گلستانه ، مجله ی نقش آفرینان ، ماهنامه ی رودکی و سینما- چشم ( روح سرگردان موزه سینما )، ماهنامه ی سیاسی فرهنگی دنیای قلم . . . همکاری کرده است .

20 نظرات

  1. یادم باشه توی دفترخاطراتم بنویسمش چون من خیلی آشغالم

  2. ای وای! چه شاعرانه!
    حالت خوبه عزیزم؟!!

    میس جان این پستتو دوست داشتم اگر چه که مینی مالیتی نوشتنت هم قشنگه
    اما معلوم شد که میتونی نوستالژیک هم بنویسی
    حتما! این روزو می بینی
    درود بر تو دختر

  3. با این توضیحی که دادید سلیقه ادبیتون کامل دستم اومد.قهر

  4. شبتون بخیر
    (این برا رد گم کنیه!)
    بهر حال مکاتبات جالبی بود….!چشمک
    بدرووووووووووووووووووووووووووووووووووووود…!

  5. شما کتابهای اگر راخوندید!
    البته بگم من قبل آشنایی لا اون کتابا سوال میگفتم.
    من با هر کتابی آروووووم نمیشم جز اگرهای….3 جلد!همش سواله و فکر کردن به سوالاش باعث میشه به هیچ چیز جز سوال فکر نکنم!

    کتابای جالبه!نوشته ی اولین مک فارلین!

  6. تو بلاگ بهنامترین یک نظر گذاشتین که خیلی جالب بود برام چون حرف خیلی هاست این روزا!
    وقتی فیلمی نگا میکنم تا یه جایی میگم ا ا ا چقد شبیه چقد مثل من مونده تو مسائل ولی آخر همشون برای همه یک اتفاق خوب هست که برمیگردن به همه چیز چون تا مرز ترک کردن میرن و اگه اون نباشه تمومه!

    ولی ما نه!اصلا نه!ماشالله همیشه نوارمون یک روست!
    گاهی با خودم میگم این باری تعالی است که باید گاهی جواب بده نه ما!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

    نمیدانم!و ندانستن بددردی است درست به بدی نتوانستن!
    بدرود…!

  7. این سه تا چی؟همینگوی/فاکنر/کارور.

    چون خودت نویسنده ای گفتم.شاید بیشتر منظورم این بود که فکر میکنی تحت تاثیر چه کسانی باشی.فالاچی این وسط برای چی پیداش شد؟ناراحت

  8. فکر میکنم قبلا بلاگ شما رو دیده بودم …بعد ندیدم حالا امیدوارم همون میس شانزه لیزه ی قبلی باشید….یعنی خودش باشید…به نظرم که خودشید …

  9. ممنون میس عزیز.ولی سلیقه ادبیت دستم نیومد.گل

  10. سلام ویک جورایی صبح بخیرنیشخند

    درباره پستتون که نظر دادم حالا درباره اسمتون!
    اگر مثل اون شعری که فکر میکردم مال پناهی اشتباه نباشه جالبه
    شازه لیزه را اونا میکن:
    چمپه لیزه!

    ولی جالبه گویا منم حافظه خوبی در شعر ندارم.شعر مردم را با یک نام دیگه با اعتماد به نفس براتون نوشتم!

    خداو حسین پناهی ببخشایند مارا!!!!!!!!!!!!!!!!
    فعلا بدرود…!

  11. میس
    به نظرم 2 تا اتفاق می تونه افتاده باشه
    (البته می دونم که تو از من تحلیل روانی اثرت رو نخواستی ولی خوب چون من حال می کنم می نویسم .دکتر بعد از این) من فکر می کنم این اون نیست که تو رو رها می کنه. (یعنی می تونه اون نباشه) اولا که تو اول به در و دیوار (چراغ نفتی ها خیره می شی) پس این تویی که جاذبه های جدید پیدا میکنی. و کوچیک تر شدن تو دقیقا عکس معنای لغویش به معنای فراگیر تر شدن توهتایید و اینکه نه تنها گم نمی شی بلکه همه چیز رو از جمله اون و میدان سرخ را شامل می شی.

    یا اینکه یه اتفاق سوپر خود مازو ریز بینی داره به تو نزدیک میشه که با یه مقدار فن کونگ فو یا فنگ چویی یا فلرتیشیا باید ردش کنی. من تبحر دارم این دفه که دیدمت سی دی آموزشیشو میارم. بوس

  12. سلام میس شانزه لیزه عزیزگل
    امیدوارم روزی زیر بارون با "اون" از عرض شانزه لیزه رد بشی، بدون اینکه کوچیک بشی!چشمک
    شاد باشی…گل

  13. میس شانزلیزه جان از لطفت ممنونم.

  14. sسلامنظرتون..چرا چشمتون رو اذیت کردی من که از قالبملایمی استفاده کردم و همه چی توی وبم طوسی  خاکستریو مشکیه…خوشحال میشم بیای متنو تا اخر بخونی…خیلی وقته به اقای کامکاری سری نزدم فکر کنم دلگیر باشن..متن هاتون هم خیلی قشنگن به دلم نشینم

  15. نستعلیق جان این شعر مال نصرت رحمانی است.

  16. نمودونم چی شد که این شعر برخس تو ذهنم اومد .شاید زیادی تو متنت غوطه خوردموخیال بافی کردم.شایدم تصور کردم با کوچیک وکوچیک تر شدن خودت پاهات کوچیک شدن اونقدر که نتونی دنبال هیچکس بدوی به هرحال با نوشته هایی که تا حالا ازت خوندم در رندی تو شک ندارم
    در هر صورت قصدم جسارت نبود .
    اینم در جواب برخس
    اهل کام و ناز را در کوی رندی جای نیست
    رهروی باید(حتی با پاهای کوچولو)جهانسوزی،نه خامی بی غمی
    یاهو

  17. کم کم تفاوت ظریف میان نگه داشتن یک دست
    وزنجیر کردن یک روح را یاد خواهی گرفت
    اینکه عشق تکیه کردن نیست
    ورفاقت،اطمینان خاطر.
    ویاد میگیری که بوسه ها قرارداد نیست اند
    وهدیه ها عهد و پیمان معنی نمیدهند
    وشکست هایت را خواهی پذیرفت
    سرت را بالا خواهی گرفت با چشمان باز
    با ظرافتی زنانه ونه اندوهی کودکانه
    ویاد میگیری که همه ی راه هایت را هم امروز بسازی
    که خاک فردا برای خیال ها اطمینان بخش نیست
    وآینده امکانی برای سقوط به میانه ی نزاع در خود دارد
    کم کم یاد می گیری
    که حتی نور خورشید می سوزاند اگر زیاد آفتاب بگیری
    بعد باغ خود را میکاری وروحت را زینت می دهی
    به جای اینکه منتظر کسی باشی تا برایت گل بیاورد.
    ویاد میگیری که می توانی تحمل کنی….
    که محکم هستی….
    که خیلی می ارزی
    ومی آموزی ومی آموزِی
    با هرخداحافظی یاد می گیری.       بورخس
    وصف الحال بود نوشتیم.
    یاهو

  18. مرسی . اومده بودی و سر زده بودی . کامنت خوب و پر باری هم برایم گذاشته بودی . استفاده کردم .
    این تصویری که از خودت تصویر کردی یه جورایی برای من هم خیلی خیلی نوستالو}یک و سینماییه

  19. سلام خوبي ؟خيلي ممنون كه بهم سرزدين .از نظر خوبتون سپاسگذارم.روحرفاتون فكر ميكنم .موفق باشين .هميشه بخندينگل