جمعه , ۱۱ مهر ۱۴۰۴

میس شانزه لیزه

ببخشید آقای ساراماگو !

کلمه ی (نوبل ) به خودی خود کلمه ای ست ، محرک و کاسب پسند ، یعنی بی رودربایستی ، کلمه ایست ساخته شده برای تیراژ و فروش ، به همین منظور ، اگر کتابی همبسته به آذین ِ (نوبل) نباشد و نویسنده اش نوبل گرفته باشد ، باز هم فروش ِ کتاب تضمین است و بی چک و چونه روی پیش …

ادامه مطلب

چهارشنبه سوری

میس شانزه لیزه ، چند صباحی بود ، در کوچه باریک های تو در توی نم و نمور پایین شهرنشین ، یک آرایشگر چیره دست پیدا کرده بود که خودش یک بار به میس گفته بوده که دروغ چرا تا قبر آ.آ.آ.آ من عمر نوح دارم و یک گوی آینده بین و یک سری رنگ برای رنگ سر و یک …

ادامه مطلب

این جا

باید میرفتم بانک . حسابم رو توی بانک نزدیک دانشگاه باز کرده بودم . هیچ وقت هم نخواستم حسابم رو انتقال بدم جای مرکز شهر، چون از دوره ی دانشگاه خیلی خاطره دارم و به خودم میگم باز هم این بهانه ای میشه میری دوباره اون محل رو میبینی ، اون یکی بانک رو که توش وای میستادی منتظر تا …

ادامه مطلب

برف روی شیروانی داغ / سمک عیار و جواد ذوالفقاری/ فیس بووک

سئوال این است ، محمد هادی کریمی کیست ؟ از کجا آمده و به کجا میرود ؟ جواب ساده است ، وی که فارغ التحصیل پزشکی بوده و به سینما روی آورده و آمپول رو توی در و دیوار کرده و قرص را روی میز ولووو و مریض را روی تخت رها نموده و الفرارررر     معلوم نیست چطور غیرمنتظرانه ، …

ادامه مطلب

بالاخره این زندگی مال کیه ؟

سلام توی این مدت که نبودم… نرفته بودم که بمیرم که گم بشم . . . گاهی سکوت لازمه .. عین سکوت هایی که توی میزان ها لا به لای چنگ و سیاه ها یه هو با یه نون برعکس سبز میشه . سکوت شنیدینه . کسی  نپرسید کجام ؟ چرا نمینویسم . چیزی که دیدم آدم های عشق به …

ادامه مطلب

بعضی وقت ها خوبه که آدم چشم هاشو ببنده …!

  نمایش ( بعضی وقت ها …) به کارگردانی سیاوش تهمورث ، و نویسندگی آرش عباسی ، نمایشی بود که دوستش داشتم ، وقتی وارد سالن اصلی شدم ، پرده ها ی قهوه ای بسته بود و سر و صدا و موسیقی پشت پرده رو به راحتی میشنیدی ، مثل اینکه جشنی در کار باشه ، بعد نور میره ، …

ادامه مطلب

سفارشی

شاید وقتی دیگر ، میگذارم توی دستگاه فیلم رو ، فیلم رو بارها دیده م ، دیده م بارها هر سه نقشی رو که هر کدوم جذابیت ها و پیچیدگیهای خودش را دارد . تمام دیالوگ ها را حفظم از پیش ، تیتراژ را ، ویدا را و کیان را و مادر را ، آن عتیقه فروشی و روپوش ماشی …

ادامه مطلب

خوشبختی در ویترین

این یه دیالوگ توی فیلم بود : ” حالا که بهم شک کردی ، بهت بی اعتماد شدم . “، پیش خودم فکر کردم ، چقدر باعث شک کردن آدمهای اطرافم شدم و چقدر به هیچ کدومشون بی اعتماد نشدم و همه رو فرشته ای که خدا رسوند و دست تقدیر و آدم خوبه دونستم . . . این اعتماد …

ادامه مطلب

چیپس 1000 تومن

  راز ِ بقا  میدونم که این جا موش هم با عصا باید راه بره ، اما بی صدایی و خاموش موندن هم یک جوری شیکم سیری رو میرسونه . ببینم تو که داری این طوری نگام میکنی ، تو که دستکش توی دستت نیست و خارِ گل پوستِ  دستت رو خراش داده ، نگاهت رو هیچ جک و لطیفه ای …

ادامه مطلب

1393

  ای نوروز م . . . روزگارت را به روشنی ، با خورشید ِ سعادت به سلامت ، ساعت به ساعت بیافروز . ای روزِ  نو   ، روزگار ِ نو    شو بر ما ، بر ما ماه های شب ها را روشنی بخش ِ رویاهامان ، فانوس وار آونگان در رویاهای شیرین بنما مهتابی  . ای چهار فصل ِپیش ِ رو  ، …

ادامه مطلب