TimeLine Layout

مارس, 2009

  • 21 مارس

    یه شب سر ساعت دوازده

    مکان: اتاق زیر شیروانی  ،   زمان : 3 نیمه شب میس شانزه لیزه هیچ وقت آن طورها که تو فکر میکردی نبود ، برای اینکه به زندگی سرد و بی فروغ و بی نورش ، جرقه و رعد و برقی بدهد ، رفت و قهوه جوش را گذاشت روی اجاق نیمه خرابش و شروع کرد به دندان قروچه . پنجره …

    ادامه نوشته »
  • 20 مارس

    شینبل

    میس شانزه لیزه دقیقا داره با تو حرف میزنه . آره با خود تو . تعجب نکن وقتی پا میشی میای توی جزیره باید پی همه چیز رو به تنت بمالی . دستت رو بده به من . میخوام ببرمت یه جای عجیب و شگفت انگیز . نترس دستت رو بده به من نمیخورمت که .. گازت هم نمیگیرم . …

    ادامه نوشته »
  • 14 مارس

    سرعت

    وقتی برمیگردم ، میرم توی اتاقم و در رو از پشت شیش قفله میکنم، نمیتونم فکر نکنم،بهت فکر میکنم،یاد پارسال می افتم،خودمونیم من عجب آدم احمقیم، چرا فکر میکردم مرده ها میشنون؟!چرا پاشدم رفتم قبرستون ؟ احوالم قاراشمیشه.چرا من توی کوچه ها گم شدم و با تو روی شن ها ندویدم؟ هی بچه برو یه چرخ بزن دنیا رو زندگی …

    ادامه نوشته »
  • 8 مارس

    آمادئوس

    میس شانزه لیزه سمفونی شماره ٢۵ آمادئوس موتسارت رو طبق عادت همیشگی توی گرام گذاشت و کنج دیوار نشست و زانوهاش رو بغل کرد . شاعر _اجاع به پست قبل-که با ژست از دست رفته اش روی تخت ولو شده بود از میان چشمهای تنگ خمارش به کنج دیوار چشم دوخت . هنوز شمع سوسویی میکرد. انگار شب تموم شدنی …

    ادامه نوشته »
  • 4 مارس

    خاطره

    اون رو به روی دریاچه روی نیمکت نشسته بود که دیدمش . ریش های بلند و موهای ژولیده داشت . شلوار جینش کهنه بود و کنار زانوهاش پاره بود . بند پوتین های مشکیش باز بود. پالتوی کهنه ی سیاه به تنش زار میزد . شال گردنی که براش بافته بودم انداخته بود. اون رو به روی دریاچه روی نیمکت نشسته بود …

    ادامه نوشته »
  • 2 مارس

    در ستایش عشق + ویکتوریا همراه با سامورایی

     در ستایش عشق به ندرت با فیلم هایی که در سبک و سیاق (در ستایش عشق – اثر ژان لوک گودار ) در بازار موجود است ارتباط برقرار کرده ام ، شاید چون در هر سینمایی پز و زشت هنرمندانه به قدری غلو آمیز هست که حال آدم رو به هم میزند و به قدری پوچی در فیلمها بیداد میکند که آدم آماتوری مثل …

    ادامه نوشته »

فوریه, 2009

  • 26 فوریه

    رمولوس کبیر

    پیش خودم گفتم اگر ساعت شش راه بیفتم حتما به موقع میرسم تئاتر شهر،تازه شاید هم شد به کتابفروشی ها سر زد و یه قهوه هم خورد و به کوری چشم دیگران مشعلی هم فروزاند . نشون به اون نشون که بنده ی خدا من بدبخت ساعت شش راه افتاده و تا هفت زیر پل پارک وی در ترافیک مرگبار …

    ادامه نوشته »
  • 23 فوریه

    خانه تکانی

    یه روز، یه نفر بهم گفت کشوی خونه ی آدم ، شبیه ذهن آدم میمونه . دیدی بعضی ها وقتی میخوان خونه رو مرتب کنن همه جا رو یه جارویی میزنن و یه گردگیری مختصری میکنن اما اگه بری توی کشوهاشونو ببینی ، میبینی که همه چیز توی هم گره خورده و مچاله شده اون گوشه . این یعنی ذهن …

    ادامه نوشته »
  • 20 فوریه

    وقتی توی خاطره ها دفن شدم…..

    میس شانزه لیزه از پشت سیم خاردار داشت به یک خاطره نگاه میکرد ، آن سوی سیم خاردار ، برف میبارید و زمین تا پنجاه سانتی برف ریخته بود و پوره  های منجمدش در هوا لنگ میزدند ، دخترک با روب دشامبر قرمز رنگش دم در منتظر بود ، همه جا سکوت بود تا اینکه میان آن همه تاریکی و …

    ادامه نوشته »
  • 19 فوریه

    ادیپ

    ادیپوس شهریار کیست ؟  یادگیری نام(تس پیس )-(آریستوفان )-( سوفوکلس) -(اورپید)برای دانشجویان رشته ی تئاتر، همان قدر مهم است که یادگیری جدول ضرب برای مهندس هوا فضا . خب ، اگر این جا مهندس هوا-فضا =دانشجوی تئاتر باشد    نتیچه میگیریم که دانشجویان تئاتر  با این سه نویسنده ی یونانی آشنایند و از آن مهمتربه جناب  سوفوکل ارادت زیادی دارند . …

    ادامه نوشته »