مستر (اف) به من گفته بود : ” بیا این فیلم رو بگیر ، برو ببین شاید عبرت بگیری دختر قلب طلایی ! ” بعد چشمانش را از من دزدید ….وقتی به خانه آمدم فیلم را پرت کردم گوشه ای چون ندیده حس میکردم که فیلم لابد با ید مضمون نصیحت گونه (عاقبت شیدایی) را داشته باشد . اما نیمه شب بالاخره …
ادامه مطلبیه شب سر ساعت دوازده
مکان: اتاق زیر شیروانی ، زمان : 3 نیمه شب میس شانزه لیزه هیچ وقت آن طورها که تو فکر میکردی نبود ، برای اینکه به زندگی سرد و بی فروغ و بی نورش ، جرقه و رعد و برقی بدهد ، رفت و قهوه جوش را گذاشت روی اجاق نیمه خرابش و شروع کرد به دندان قروچه . پنجره …
ادامه مطلبشینبل
میس شانزه لیزه دقیقا داره با تو حرف میزنه . آره با خود تو . تعجب نکن وقتی پا میشی میای توی جزیره باید پی همه چیز رو به تنت بمالی . دستت رو بده به من . میخوام ببرمت یه جای عجیب و شگفت انگیز . نترس دستت رو بده به من نمیخورمت که .. گازت هم نمیگیرم . …
ادامه مطلبسرعت
وقتی برمیگردم ، میرم توی اتاقم و در رو از پشت شیش قفله میکنم، نمیتونم فکر نکنم،بهت فکر میکنم،یاد پارسال می افتم،خودمونیم من عجب آدم احمقیم، چرا فکر میکردم مرده ها میشنون؟!چرا پاشدم رفتم قبرستون ؟ احوالم قاراشمیشه.چرا من توی کوچه ها گم شدم و با تو روی شن ها ندویدم؟ هی بچه برو یه چرخ بزن دنیا رو زندگی …
ادامه مطلبآمادئوس
میس شانزه لیزه سمفونی شماره ٢۵ آمادئوس موتسارت رو طبق عادت همیشگی توی گرام گذاشت و کنج دیوار نشست و زانوهاش رو بغل کرد . شاعر _اجاع به پست قبل-که با ژست از دست رفته اش روی تخت ولو شده بود از میان چشمهای تنگ خمارش به کنج دیوار چشم دوخت . هنوز شمع سوسویی میکرد. انگار شب تموم شدنی …
ادامه مطلبخاطره
اون رو به روی دریاچه روی نیمکت نشسته بود که دیدمش . ریش های بلند و موهای ژولیده داشت . شلوار جینش کهنه بود و کنار زانوهاش پاره بود . بند پوتین های مشکیش باز بود. پالتوی کهنه ی سیاه به تنش زار میزد . شال گردنی که براش بافته بودم انداخته بود. اون رو به روی دریاچه روی نیمکت نشسته بود …
ادامه مطلبدر ستایش عشق + ویکتوریا همراه با سامورایی
در ستایش عشق به ندرت با فیلم هایی که در سبک و سیاق (در ستایش عشق – اثر ژان لوک گودار ) در بازار موجود است ارتباط برقرار کرده ام ، شاید چون در هر سینمایی پز و زشت هنرمندانه به قدری غلو آمیز هست که حال آدم رو به هم میزند و به قدری پوچی در فیلمها بیداد میکند که آدم آماتوری مثل …
ادامه مطلبرمولوس کبیر
پیش خودم گفتم اگر ساعت شش راه بیفتم حتما به موقع میرسم تئاتر شهر،تازه شاید هم شد به کتابفروشی ها سر زد و یه قهوه هم خورد و به کوری چشم دیگران مشعلی هم فروزاند . نشون به اون نشون که بنده ی خدا من بدبخت ساعت شش راه افتاده و تا هفت زیر پل پارک وی در ترافیک مرگبار …
ادامه مطلبخانه تکانی
یه روز، یه نفر بهم گفت کشوی خونه ی آدم ، شبیه ذهن آدم میمونه . دیدی بعضی ها وقتی میخوان خونه رو مرتب کنن همه جا رو یه جارویی میزنن و یه گردگیری مختصری میکنن اما اگه بری توی کشوهاشونو ببینی ، میبینی که همه چیز توی هم گره خورده و مچاله شده اون گوشه . این یعنی ذهن …
ادامه مطلبوقتی توی خاطره ها دفن شدم…..
میس شانزه لیزه از پشت سیم خاردار داشت به یک خاطره نگاه میکرد ، آن سوی سیم خاردار ، برف میبارید و زمین تا پنجاه سانتی برف ریخته بود و پوره های منجمدش در هوا لنگ میزدند ، دخترک با روب دشامبر قرمز رنگش دم در منتظر بود ، همه جا سکوت بود تا اینکه میان آن همه تاریکی و …
ادامه مطلب