شنبه , ۸ دی ۱۴۰۳

Tag Archives: ساناز سیداصفهانی میس شانزه لیزه

هرگز فراموشم نکن NEVER FORGET ME

  به بهانه ی نمایش ى ویدئوهای سمیرا اسکندرفر این نمایش ها که شامل ِ سه ویدئو ( من برگشتم خونه ، توی یک اتاق ، جهزیه ای برای ماهرو ) همراه ِ عکس های سیاه – سفید فیلم بلند ِ  روت کانال از سمیرا است در نگارخانه ی شماره ی 6 تا 25 اردی بهشت از ساعت 5 تا 9 شب ، …

ادامه مطلب

دال . الف . ف

دروغ چرا ؟ تا قبر آ.آ.آ.آ  نوشتن در مورد ِ دال . الف . ف ِ برایم موشکافی دردناکی است ، ازیرا که باید در حُسنِ مطلع اَش به خودم و زنان تَشر زده و سپس به مردان و پدران و جامعه . . .و تیغ و تشر بازی  خلاصه ، هرگز نکرده است من را راضی . باری اندر …

ادامه مطلب

خیابان گاندی

ایدون که دارم مینویسم ، همین (اینک ) را میگویم ، روی پله های سرد ِ مرکز خرید ِ گاندی با یک چمدان نشسته ام . همین حالا را میگویم که ساعت به زمان ِ تهران ، دو بامداد است ، هیچ صدایی نیست جز صدای باد و هیچ نوری نیست جز روشنی شَب . من با یک پالتوی نازک ِ مخمل ِ مشکی که …

ادامه مطلب

در بدن ِ روح

“مودب باش و ملاحظه کن ، ساکت باش و در خَموشی روشن باش ، جلب ِ توجه ننما و نسخه ی تکراری باش .” گفت مرد . میس شانزه لیزه خورجینه اَش را باز کرد و نصیحت ها را در آن بگذاشت . اکنون از آن روز میگذرد به سال سیزده ، اینک میس شانزه لیزه روی به آرامگاه ِ اهریمن و …

ادامه مطلب

تقدیر الابختکی

تقدیرِ الابختکی ، بتاز ! عروسک ِ اسباب بازی ، یه سر ِجداست توی دل ِ باغچه ، یه تَنش جداست  لعنتی ! تقدیرِ الابختکی ، بتاز ! خیالی نیست ، کوه به کوه برسه ، بازم جای ما خالی نیست که نیست . تو بتاز ، تقدیر الابختکی ! من جام توی قاب ، ماه هاست خالیه  تو بتاز ، ای چرتکی …

ادامه مطلب

چرا شبیه کاکتوس اَم ؟

  چرا شبیه کاکتوس اَم ؟ چرا شبیه کاکتوسی ؟ این نوشته را تقدیم میکنم به همه ی کسانی که از پدر – مادر های نارَس به این جهان پا گذاشته اند و ( یتیم تر از یتیم ) اَند . “تو شبیه کاکتوسی ، حالا گُل هم داری امّا پُر از تیغی ، هر کسی نزدیکت بشه ، آسیب …

ادامه مطلب

مرد ِ بی سر و تَه !

”  ای پا اَنداز ! من را جا اَنداخته ای . مثل ِ یک حرف ِ اضافه . من همان خاطره ی آخته ام ، ای هرزه گَرد ِ هرجایی پَسند ! از من تندیسی بساز ، بزن به آواز و دیوانه شو !”  مردِ بی سر ، نامه را در مشتش مچاله کرد و توی آتش کنار ِ نیمکت اش انداخت . نیمکت …

ادامه مطلب

آیا علیرضاخورشیدفر درگذشت یا ما از ایشان درگذشیتم ؟

میس شانزه لیزه پالتوی مخمل مشکی اش را پوشید . دستکش سیاهش را دست کرد . از درز و شکافِ دیوار و پنجره سوز می آمد . سوز آتش ِ بی رمق ِ شومینه را خاموش کرد و خاکسترِ کم جانش را به جا گذاشت . میس شانزه لیزه آب دماغش را بالا کشید و صورتش را با دستمال پاک کرد . …

ادامه مطلب

مردی برای تمام فصول ، سیامک صفری

به بهانه ی نمایش ِ درحال ِ اجرا  مردی برای تمام فصول !  چند سال پیش ، بهمن فرمان آرا در بوق و کرنا کرد که یا باید بمیرم یا مردی برای تمام فصول را به اجرا ببرم و دیگر هم هیچ ! بنا شد برای ماهنامه ی اسمش را نبری ، در ویژه نامه ای که میخواست صرفا برای پروسه ی …

ادامه مطلب

توپ مرواری

توپ مرواری   و دانستم که هیچ ندانم . هر چ ِ بیشتر از هر نویسنده ای خواندم ، هر چ ِ بیشتر از هر فیلمسازی فیلم دیدم ، هر چ ِ بیشتر از نقاشی ، کار دیدم ، هر چ ِ بیشتر از موسیقی شنیدم ، فهمیدم که بر دانسته هایم اضافه که نشد هیچ کَم هم شد . یک طوری سیر ِ نزولی …

ادامه مطلب