دال . الف . ف

دروغ چرا ؟ تا قبر آ.آ.آ.آ  نوشتن در مورد ِ دال . الف . ف ِ برایم موشکافی دردناکی است ، ازیرا که باید در حُسنِ مطلع اَش به خودم و زنان تَشر زده و سپس به مردان و پدران و جامعه . . .و تیغ و تشر بازی  خلاصه ، هرگز نکرده است من را راضی . باری اندر دگرگیسی جنسیت ِ مونث ، به (چیز) قر و قاطیی به نام (داف ) ، باید نشست و کنفرانس ها گذاشت و مَجالش در این مکان و زمان نیست که نیست  اما ما خلاصه میگوییم که تا ابله در جهان است ، مفلس در نمیماند . خیلی شرمنده ، بنده ، شرمسار از سوز و بریز در این زمینه ام . بانوان ِ مکرمه و آقایان ِ خوش غیرت ، جانم برایتان بگوید مثالی میزنم تا کلام را منعقد کنم ، چند روز پیش در اتوبوس نشسته بودم و کنارم ، در همان انتهای همیشه صندلی هایش داغ ، دو بانوی جوان ، کنار دستم .  این دو سنی داشتند ، حدود 26-27 ساله و قد و قامتی متوسط ، با روسری هایی که صرفا برای خالی نبودن ِ عریضه سرشان کرده بودند  و جمالاتی که دیدن اَش هفت رنگ ِ آفتاب پرست را یاد آوری میکرد . سرخاب و سفید آب ِ فراوان ، آن هم ساعت 8 صبح ، در حدی که گمان میکردی به عروسی میروند ، خط چشم ها تا به گوش میکشید و خط ابرو ، همراه ِ سایه اش کم میماند بریزد کف اتوبوس ، رژ لب ها روی ژل توی لب ، چسبیده بودند و از خودشان راضی بودند ، گونه ها پر از پنکک و کرم پودر و چند لایه رنگ و رژ گونه و الخ . . . دور لب نیز ماری قهوه ای میکرد ستیز تا خودش را از آن صورتک ها بکند باری گریزی نبود . . . لباس هایشان ، بی تناسب بود و رنگ های شلوار و مانتو و شال اصلا به قد و قواره شان نمی آمد . . . ناخن های بلندشان روی صفحه ی صاف موبایل دائم در حرکت بود و صدایشان بلند . میشنیدم که به هم چه میگفتند . خانم اولی به دومی میگفت :” همیشه دوست داره لاک ِ قرمز روی دستم باشه ، منم به جاش توقع دارم اون بدونه ، فقط بدونه که من آزِرا دوست دارم ، نمیگم برام بخره  ها ، بدونه که اگر چشمم رفت روی یه راننده ای که آزرا داره حق دارم    و اگر خواست یه روزی برام ماشین بخره بدونه که چی باید بخره ، اگرم نتونست باید به روش بیاره که نمیتونه و نداره .  بد میگم ؟. ” دومی در حالی که روی وایبرش علامت و شکلک میفرستاد گفت :”  تو راس میگی ، تازه شانس داری دوستش داری ، من بدبخت چی بگم که باید مدام بهش بگم دوست دارم ،  همینم دروغه ، اما من میگم چون میدونم اگر قربون صدقه اش نرم شک میکنه اما من هنوز توی فکر فریدم ، هنوز فراموشش نکردم . خوبه که تو همه ی نگرونیت آزراست . . . ” این دو دخترِ ماشالله ، میخواستند برای بوتاکس ِ مجدد در ایستگاه ونک پیاده شوند و قبل از بوتاکس میخواستند با هم صبحانه بخورند و از دروغ ها یشان بگویند . شنیدم که زن دوم میگفت ، اگر دارم این کارها رو میکنم فقط واسه اینه که به یکی دیگه نگاه نکنه ، میدونم فایده نداره . . . . . . .  میدانست که فایده هم ندارد و همچنان میخواست در این وضع ِ اسفناک ادامه بدهد . وقتی میخواستند پیاده شوند ، در قسمت ِ مردانه چشم های مردان را میدیدم که چطور روی سر و قد و قواره ی این دو بانوی بزرگوار میچرخید و چشمک میزد . . . اصولا به این شکل و شمایل ها ، به نسخه هایی که شبکه های تبلیغاتی خارج از مرزها و داخل مرزها تزریق میشود ، به همه ی زنانی که زیبا گفته میشود و بمب ِ 3 ک س نامیده میشود میگویند . . . داف . . . داف از وقتی میخواهد دیده شود ، روی خود شناسی خود یک سرپوش میگذارد ، شبیه بقیه میشود و تَن به هر چیزی میدهد تا خواستنی و بستنی شود و همه ی مردها دوستش داشته باشند . او یک نسخه ی تکراری میشود . مردها این نسخه ها را با فیلترهای آپ دیت شده هر روز دوست تر دارند . این زن ها که از کودکی و در سن بلوغ خودشان را کشف نکرده اند ، برای (بودن ) و چیستی خود یک دریا دلشوره را به جان خریده ، عادت میکنند غرایز را بکشند و دراز بکشند و تا ابد بمیرند . آنها نمیخواهند هر آنچه هستند بیرون بیاید . میخواهند همیشه خوب و خواستنی باشند . . . آنها گوش نمیکنند و نمیبینند و عمل نمیکنند . . . تنها میخواهند کسی را اسیر ِ خود کرده و تا ابد او را میخ کوب ِ خود کنند بی آنکه این (خود ) چیزی برای عرضه داشته باشد . . . حالا این او ، این مردهای توی کوچه خیابان و تالارهای تئاتر و موسیقی و همه جوره حرفه ای نیز ، در بازی اعتیاد ِ چشم و هم چشمی و رو کم کنی و تحت تاثیر شبکه های تبلیغاتی از هم دماغ ِ غوزی ، از هر چیز ظاهریی یک دلیل میسازند برای بد بودن ِ طرف مقابل . . . در واقع عمق ، درون ِ آدم ها مهم نیست برایشان . . . مردهایی که از زن های چاق گریزانند ، مردهایی که نمیدانند زن های چاق میتوانند چقدر قشنگ تر بخندند و چقدر پشت ِ چربی های انبار شده ی بدنشان محبت های نخورده دارند . مردهایی که حال و حوصله ی کشف ِ سرزمین زنان را ندارند و از مردانگی همان را دارند که سگ ِ نر ! انها بانوهای دو عالم را الگوی خود قرار داده و شبکه های پدرسوخته ی (بوق ) را الگوی روابط قرار میدهند و از تَن زن خبر ندارند و از تن خود نیز و تن به هیچ میدهند در این تن بازی و سرانجام در لجن و تعفن ِ تکرار ِ این رابطه های متعدد ِ نگاهی و تنانگی اعتیاد به هیچ پیدا میکنند و خوشحال نیستند . آنها دنبال داف میگردند . . . کسی که پزِ او را بدهند . . .زنی که موهایش ، دور کمر و جسمش اش شبیه هنرپیشه های خیلی دیوث فیلم های مستهجن باشد و نه زن ِ ملوس ِ فیلم کیشلوفسکی ، مثلا شبیه ژولیت بینوش ها نه . . . باید یک چیزی داشته باشند که دیگران را برانگیزد . .. در این حد که این دیگران به آن
مرد بگویند تو عجب عضو شریفی داری که این داف با تو میچرخد و میچرد و لابد برایش هم خرج نمیکنی و بهتر عجب هم ساکت است . داف در واقع یک باربی است که عقل توی سرش نیست . او باید بداند که ساکت باشد و اگر حرف میزند نگاهش و تُن صدایش و لوندی اش همه را بلرزاند و وقتی راه میرود کپل اش تکان بخورد و همه آب از لب و لوچه شان بیرون بریزد . این داف یعنی زنی که در تخت ، میتواند ، خدمت ِ چندانی انجام دهد که خدا میداند چقدر نمایشی است . این داف میتواند فکر نکند چون خیلی قابل معاشرت نیست . چون مردها از حرف زدن بیزارند و در غرق شدن دنیای دیگران و به خصوص زنان شناگر ماهری نیستند هرچقدر هم غواص های قابل و صیاد های بی نظیری باشند . آنها میخواهند غذا بخورند . بخندند . مرض نگیرند و خدای نکرده بد بیاری نیاورند و غرایزشان هم صرف تناسب هورمون ها به خودش برسد و حالی داشته باشد . این مردها را چه مادرانی تربیت کرده اند نمیدانم . اما این زنان را چه مادرانی به دنیا آورده اند . مادران و خواهرانی که دور از جون این رفتار را تایید میکنند . . .این داف شدن و مدام خوشگل ( از نوعی که به استخوان بندی و رنگ سر و صورت هم نمی آید و شده بشو خرم سلطان ) شدن از فرهنگی  و محیطی حمایت میشود که پرورش دهنده ی بلاهت و کثافت است . اگر مردی زنی را پس بزند ، به دلیل ِ بد شدن ِ شکل تن و رنگ مویش ، نوعی تحقیر است که زنان ما سعی میکنند این تحقیر را با ماله کشی بوتاکس و لباس جبران کنند . آنها از اینکه درونشان را کشف کنند و بخواهند خود ساخته شوند و همیشه در کشف خود پیش بروند عاجز و ترسو هستند . آنها همه چیز را مخفی میکنند و این عدم اعتراض به نگاه ِ مردان جامعه امر (غیر عادی ) را (عادی ) نشان دادن سبب وضعیت وخیم مرض روحی میشود . سرکوب ِ طبیعت ِ یک زن ، در هنگام ِ بلوغ ، در هنگام ِ لاغر شدن و چاق شدن ، در هنگام انتخاب کردن ِ شغل ، در هنگام ِ تشکیل شخصیت ، در هنگام عصیانگری ، طبیعت ِ زن را مثل کویر خشک میکند . زنان حاضرند برای اینکه به دوستان خود پُز ِ مرد ِ روشنفکر و پولدار و خوشگل خود را بدهند دروغ بگویند و خود را سالها فراموش کنند و تحمل کنند . بسیاری از آنها قادرند خود را سالها در این وضعیت اسیر کنند و از این اسارت هم محافظت کنند . حتی شده تا آخر عمر تلخکام بمانند . آنها بچه به دنیا میآورند تا میخ ِ ازدواجشان را محکم کنند در حالی که هنوز خود در کودکی خود وا مانده اند . مردهایی که این زن ها را در این زندان نگه داشته اند مدام ، از آن زنان انتظار دارند خودشان را پنهان کنند ، گریه هایشان را ، مریضی هایشان را ، دردهایشان را ، درک هایشان را ، آثارشان را ، خودشان را . . . انها گوش ِ شیندن ندارند . چشم دیدن و شهرت دارند . . . بیشتر این مردها در صحبت کردن ، دلبری هایی با تُن صدایشان دارند که اگر زن همراهشان داشته باشد سر او را از بیخ میبرند . . . مردها زن نا اهل نمیخواهند و زن اهلی یعنی زنی که تنها تو را در تخت بتواند حتی به کلک راضی کند . . . حالا تو میخواهی راهش را هم بلد نباش . . . این بی عدالتی باعث میشود زنان بی اینکه خود بدانند ، شهید و قربانی راه ِ نگهداری زندگیی شوند که با هیچ چسبی به آنها نمیچسبد . زنان حاضرند این طور فکر کنند که ما به خاطر خوبی های یک مرد ، به خاطر ماشین آزرا و به خاطر اسم و رسم اش کنارش میمانیم و به بدی هایش نگاه نمیکنیم . این اشتباه است . صرفا ضوهر داشتن است . عدم ِ آزادی است . چنگ نزدن به خلاقیت است . هر زنی باید درونش را بیش از دیگران بگاود و وقتی خسته شد بگریزد . خراب کند . ویرانگر باشد . زن باید ویران کند و دوباره بسازد . مثل آشپزی . او باید بتواند بارها و بارها خودش را پیدا کند تا بتواند به بودن اش برسد و از داف شدن دور شود . . . اگر میخواهد با رهایی موهای سرش را با تیغ بزند یا اگر دوست دارد با چادر راه برود این اهمیت دارد که خودش چه میخواهد که شب ها بیدار باشد و یوگا کند و با پرندگان نقاشی بکشد یا صبح ها اسکیت پا کند و برقصد یا عصرها ژله درست کند و خلق کند و لذت ببرد . تنها باشد گاهی . مرتب بودن با داف شدن فرق دارد و اینکه کسی تو را برای چربی هایت پس بزند کثیف تریت توهین به انسانیت تو است . اینکه شهوت دیدن ِ جنس مخالف سیری ناپذیر است . . . مرض است . . . هدف چیز دیگری است . . .اینکه مردی از معاشرتِ خود با زن کمترین چیزها را میطلبد همیشه باعث ِ نابودی زنان شده به خصوص زنان موفق . همیشه دیده ایم کسانی مثل فروغ فرخ زاد ، سیلویا پلات ، بسی اسمیت ، فریدا کالو ، سارا تیزدل ، ادیت پیاف ،و . . . به دلیل اهلی نشدن و نداشتن ِ مردی هم تای خود  سرنوشت غم انگیزی دارند . . . ما میخواهیم و از ما میخواهند ( زیادی خوب ) باشیم . وقتی زنی سعی میکند زیادی خوب باشد چشم خودش را به روی همه ی اتفاق های خشک میبندد و سعی میکند با محیط خود ( که میتواند او را تخریب کند ) سازگار شود و این نادرست است . تلاش زن برای پذیرش هر آنچه هست حالا میخواهد آشغال هم باشد تنها برای پذیرش خود حاضر است زیادی خوب باشد و این را مشاوران احمق روان شناسی و جامعه ی در افکار ما تزریق میکنند که روح زن را بکشید . مردها در هر رابطه ای کمتر کشف میکنند از هر کشفی میگریزند و در حرف زدن هم از تجاوز دست بر نمیدارند . اینکه بارها و بارها دیده ام در حضورم مردهایی که نشسته اند و با نشان دادن تصویر یک هنرپیشه به دیگری گفته اند این داف را ببین ! . . این یک توهین به جنسیت ، عاطفه ، روح و شکل ِ زن و من است . . . اینکه تو در عین با ملاحظه بودن باز هم شبیه هنرپیشه ی کله پوک فیلم های — نیستی و تحقیر میشوی
و برای پذیرش دیگران خفه میشوی و توی گوش مرد سخنران نمیزنی . . . اینکه برای بازیگر شدن ، برای وارد هر گودی شدن ترکیب جسمیت تو سانت میشود و نه عمق افکار تو ، عادت و تکرار میشود . میبینیم که در صفحات فیس بوک و غیره هرکسی که بیشتر ، ترگل و ورگل است طرفدار بیشتری دارد کسی که سر و صدای زندگی اش بیشتر است . . . برف هوادارانش هم بیشتر است . . . و جواب ِ های هم دیگه هوی نیست چون باید که در الگوی داف باشی و لایک بخوری و کتک روانی را متحمل شوی فقط برای اینکه یک نفر کنارت باشد . مرد داف پسند و مرد پرورش دهنده ی این فکر ، خودش هشت ِ ذهنش گرو نهش است و نمیتواند خوب و بد را تشخیص بدهد . او به شدت دهن بین و به شدت در ظاهر غرق است . در همه جا و در هر مکالمه ای از دوستی ها و از یک هو با هم شدن ها حرف میزند و اگر کسی داف نباشد و لوندی و دروغ نگوید را پس میزنند . این مردها برای بهار شدن روی مبارکشان خوش اشتها هم هستند و میگویند با یک گل که بهار نمیشه و همان رفتاری که با داف دم دست خود را دارند با داف پس فردا هم دارند و همان لحن و جملات را خرج ِ دیگران میکنند و شبیه طاعون میمانند . این مردها صحرا هستند و خشک میکنند . . . ریشه هایی را که سخت میخواهند رشد کنند و درخت و برگ شوند و سایه داشته باشند . داف تا وقتی میخواهد داف باشد و جمجمه اش را تکان ندهد و ذهنش را نکاود مردها ی بیگناه هم انگیزه های حقارت آمیزشان را دارند و این تقصیر هیچ کسی جز جامعه و به خصوص مادرانی است که در تربیت و پرورش کودکان ، کمترین آگاهی را داشته اند . برای بودن ، باید شهود داشت و از تاختن و گاهی خارج شدن از مرزها نترسید . مردهایی که از همه چیز میترسند . . . سخت ترسناک اند . و البته مردانی که خشت خام را میان باقی خشت ها از دور تشخیص میدهند نیز کم اما (وجود ) دارند . این مردها از ان دسته اند که در نگرش به جهان خود نیز همان قدر سرسخت و مشتاق اند که در دریافت هستی . . . القصه دُم دنیا دراز است و آخر عاقبت ِ متلک گویان و بی چاک و دهن های هرزه گو را خواهیم دید که در زندگی خود چگونه از هر دروغی به دروغ دیگر بخزند و در دور باطلی تک چرخ زده ، واویلا بمیرند . 

درباره ساناز سید اصفهانی

متولد 14 . 9 . 1360 در تهران ، از سن پنج سالگی وارد هنرستان عالی موسیقی شد و بعد به مدرسه ی هنر و ادبیات ِ صدا و سیما رفت . ساز تخصصی او پیانو بود که به صلاحدید خانواده از ادامه ی تحصیل در این رشته به صورت تخصصی منصرف شد و وارد رشته ی ریاضی فیزیک شد و پیانو را در کنار درس با اساتید مجرب به صورت خصوصی فرا گرفت . او دارای مدرک انیمیشن کامپیوتری از مجتمع فنی تهران میباشد و همزمان با تحصیل و کار در این رشته وارد دانشگاه سوره ی تهران شد و در رشته ی تئاتر ، گرایش ادبیات دراماتیک تحصیل کرد . همزمان با ورود به دانشگاه شروع به همکاری با مطبوعات شد . او با روزنامه هایی چون همشهری ، همشهری مناطق ، اعتماد ، اعتماد ملی ، شرق ، تهران امروز ، فرهیختگان و ماهنامه ی ادبی گلستانه ، مجله ی نقش آفرینان ، ماهنامه ی رودکی و سینما- چشم ( روح سرگردان موزه سینما )، ماهنامه ی سیاسی فرهنگی دنیای قلم . . . همکاری کرده است .