سه شنبه , ۴ دی ۱۴۰۳

Tag Archives: جزیره درکهکشان

حباب_ نشکن

  آمبیانس ………… (( اینجا )) سگی که درونم زوزه میکشه ، آرومم نمیکنه ، بی قرارم ، مثل دود سیگارم ، سگی که درونم زوزه میکشه ، تا نرقصم ، آروم نمیگیره ، من … که قلبم سیاهه ، مثل قیر ، مثل قعر چاه سیاه ، سخت مثل سنگ ، بی حوصله مثل فیلی سنگین و پیر ، …

ادامه مطلب

از فریدا کالو تا تراس

فریدا کالو رو دوست دارم . شخصیت محکمش رو ، آثارش رو  ، زندگیش رو ، ریسک پذیری هاش رو ، عاشقیتش رو ، دیدگاهش رو وخیلی به خودم نزدیک میبینمش . یکی از بدترین ویژگی های ما این هست که وقتی فیلمی به دست ما میرسه بی هیچ اطلاع و تحقیقی ، محض پر کردن اوقات بیکاری فیلم میبینیم …

ادامه مطلب

ای بیهوشی، جاودانه باش !

آمبیانس ((( اینجا ))) آمبیانس رو گوش کنید .    ای استخوان ها که زیر سنگ لحدید و زیر لگدید و زیر برف سردید و توی آفتاب تف دیده و گرمید و توی آن خاک و خل تنگید ، ای استخوان های بابابزرگم ، هیچ وقت تو را نفهمیدم … عکس هایت را زیر و رو کردم … استخوانهایت پشت …

ادامه مطلب

سفرنامه ی هندوستان

هندوستان فرار از دست ِ فراز و نشیب ِ روزگار و کارزار ِ زار کننده ی حال و احوال ، به صرافت رفتن به هند انداختم ، شاید جایی دور ، شاید جایی پُر از انرژی های رویایی ، شاید که مُردن در هند ، سوختن و پودر شدن در باد ِ ان ویران شدن . سفر به هندوستان ، سفری بود ، با …

ادامه مطلب

آژاکس

  آژاکس دیدن ِ نمایشی از ( سوفوکل ) ِ عزیز ِ همه ی اهالی نمایش ِ دنیا ، نه تنها خالی از لطف نیست ، بلکه یک جوری از واجبات است .  این روزها اجرای آژاکس که دراماتورژی و کارگردانی آن به عهده ی محمدرضا سمیع فر است ، برایم مرور ِ اساطیر ِ یونان ِ باستان و یادآوری همه ی درس های دوره ی دانشگاه …

ادامه مطلب

88/8/8

میس شانزه لیزه سرش را از پنجره تو آورد . کمی فکر کرد ، بعد رفت تمام شمع های اتاق زیر شیروانی اش را فوت کرد . چتر قرمزش را برداشت ، از پنجره بیرونش آورد ، بازش کرد و مثل مری پاپینز پرید بیرون . منتها پایین نرفت ، یکی زد توی گوش جاذبه ی زمین ، یکراست پرواز …

ادامه مطلب

روال عادی ( le circuit ordinaire)

بخت و اقبال میس شانزه لیزه ، طبق روال عادی ، این بود که بعد از دیدن هر کاری در سالن سایه تئاتر شهر، یا انگشترش، یا دستبندش ، یا گوشواره اش گم شود ! همه ی خرت و پرت ها و زلمبو زینبو هایی که به خودش آویزان مکند تا برق بزند و بیشتر به چشم بیاید بعد از اتمام هر کاری …

ادامه مطلب

بیژن . . . پر !

آمبیانس : ((  اینجا )) ، ویوالدی وقتی شنیدم ( بیژن پاکزاد ) سکته کرد ، چانه انداخت و جان به جان آفرین تسلیم کرد ، بی دلیل غم غریبی به سراغم اومد . برای لمس هر حسی ، الزاما نباید دلیلی منطقی داشت ، بیژن ، برای ما همیشه سنبل یک ایرانی ثروتمندی بود که صاحبان نام به سراغش …

ادامه مطلب

هذیان

هنوز داشت حرف میزد . داشت برای خودش نظر پراکنی میکرد و دست هاش رو تکون میداد . هنوز نمرده بود . سوزن هایی به باریکی مو را برداشته بودم و توی چشمهاش کرده بودم . از چشمها خون روان بود و چکان . هنوز داشت گردنش را به طرف من و گاهی به طرف تابلو ها میچرخاند و از …

ادامه مطلب

استالین خوب

و این منم . . .  ( آمبیانس – – – – اینجا ) … ) اینجا )   … و خاطره ، برای من ، همین عکسی است که هیچ گاه گرفته نشد . همین عکسی که در این بالا سنجاق کرده ام .تنگ غروبی که حبس کاشی های حمام آبی رنگ بودم ، انگار که کف اقیانوسها باشم …

ادامه مطلب