عکس من روی آینه ی دق افتاده بود . عکس من نه که خود خودم . وقتی به خودم توی آینه نگاه کردم . آینه ترک برداشت . پودر شد و ریخت روی زمین . آینه هم از من حوصله اش سر رفته بود . فکر کردم چه مصیبتکده ای شده این زندگی ! گاهی حتی خیال هایم هم از …
ادامه مطلبچه کسی نمیخواهد گلشیفته فراهانی باشد ؟
میس شانزه لیزه خواب بود . (این)(دانلود کنید و با دقت به زیر و بم صدا گوش دهید ) را گذاشت تا بشنود . بیدار شدن ، ضرورت دردناک روزمرگی ، مواجه شدن با دنیای روبه رو که باید یه جوراهایی بشی باهاش رو در رو . بیدار شدن ، ضرورت دردناک جنگیدن علیه همه ی چیزهایی که به تو هجوم …
ادامه مطلبنفس عمیق
تنبان فنری سفید به نیمتنه ی ساتن شیری رنگ وصل بود و میس شانزه لیزه نمیدانست دقیقا با این لباس در آن اتاق چه میکند . روی سرش تل پر از شکوفه و غنچه های صورتی رنگ بود ، میس رو به روی آینه دستش را به آنها زد و دید که غنچه های طبیعی هستند که لای موهای مسی …
ادامه مطلبزندگی گذشته !
داشتم از شهربازی تفلیس با همسفرم بیرون میرفتم که حین راه رفتن شروع کرد به تعریف داستان عجیب و غریبی که با شنیدنش زانوهایم قفل کرد و از لرز نتوانستم همی ، از پله های درب خروجی بیرون روم و روی ویبره مانده بودم . ماجرا از این قرار بود ….خیلی خلاصه …. همسفرم میگفت، دختر عمه ی عجیبی دارد که …
ادامه مطلبهامون
برای امروز یه قصه ی خوشگل فانتزی میس شانزه لیزه ای آماده کرده بودم و دلم میخواست بنویسمش. . .حتی چند تا عکس هم براش پیدا کردم و گذاشتمش کنار، اما الان که دارم با شرمندگی تمام پست عوض میکنم و این پست عوض کردن پنداری پوست انداختنه واسه من نمیتونم از امشب بی تفاوت بگذرم . من یه دختر …
ادامه مطلببیرجند….فرهنگسرای ارسباران
ما اصولا باید در این خاک برای هر چیزی غسل صبر بگیریم و سوره ی والعصر بخونیم تا شهید نشیم . توی این چند روزی که پرشین بلاگ در حال بنایی و لوله کشی و وصل کولر بود دهن ما سرویس شد از بس سرمون به دیوار بتنی این جا خورد . برای جزیره در کهکشان مسئله ای نیست چون …
ادامه مطلبگرجستان
من همین الان وارد ایران شدم . داستان های باور نکردنی و مهیج تلخ و شیرین رمانتیک و عجیبی براتون دارم . این اولین سفری بود که به تنهایی وارد بلادخارجه شدم و مثل همیشه والدینی در کار نبود .بنابراین حتما به من خیلی خوش گذشته اما چون من میس شانزه لیزه ام حتما خیلی هم بد گذشته . از …
ادامه مطلبمجسمه
امروز صبح زود ، به وقت من ، ساعت دوازده ظهر ، شخصی مدااااااااام روی موبایل بنده زنگ میزد . سرم رو زیر لحاف و زیر بالش کردم اما شخص ول کن نبود . چشم بندم را برداشتم و با صدای نخراشیده و گرفته گفتم : ” بله ؟ ” ناگهان صدای آقایی که میبایست بهد از دو سال پول بنده …
ادامه مطلبماه
آمبیانس : (اینجا) … وقتی تنها میشی کتاب های هفت قانون معنویت و چهاراثر از فلورانس اسکاول شین رو مذارم جلوم . برگه های خشت دار و خال دار رو پشت سر هم ردیف میکنم و با پلک افتاده از قرصم دنبال یه چیز خوب میون ورق ها یا توی تفاله ی قهوه ها میگردم . . . اما همیشه رها …
ادامه مطلبشهرام حقیقت دوست از (چیزی شبیه زندگی تا همه ی فرزندان خانم آغا )
من اگر به سرعت از خیر سر پست قبلیم گذشتم و اومدم این جا تا از چیزای تازه حرف بزنم دلیل داشتم . همه ی مخاطبین عزیز بلاگ (جزیره در کهکشان )میدونن بنده اهل مجیز گفتن و تملق نیستم . عادت ندارم چاپلوسی کنم و بی خودی و یلخی نمیام از کتابی ، تئاتری، فیلمی ، ماجرایی، آدمی حرفی بزنم . …
ادامه مطلب