شب های هند کتاب شب های هند ، اثر ِ آنتونیو تابوکی ، با ترجمه ی سروش حبیبی را به سرعت خواندم ، مجبور شدم به دلیل ِ مشکلاتی که به لحاظ ِ ترجمه و ویرایش داشت ، بعضی قسمت ها را چند بار بخوانم . جدای از بحث ِ ادبیاتی پیرامون ِ همین مسئله ، کتاب ، راوی اول شخصی دارد که در …
ادامه مطلبببخشید آقای ساراماگو !
کلمه ی (نوبل ) به خودی خود کلمه ای ست ، محرک و کاسب پسند ، یعنی بی رودربایستی ، کلمه ایست ساخته شده برای تیراژ و فروش ، به همین منظور ، اگر کتابی همبسته به آذین ِ (نوبل) نباشد و نویسنده اش نوبل گرفته باشد ، باز هم فروش ِ کتاب تضمین است و بی چک و چونه روی پیش …
ادامه مطلبراز یرژی کازینسکی و سلین
بنده با این نظریه ای که الان میخوام به طبع برسونم ، ممکنه خودم را در حضور دوستان، ادبا ، فضلا ، حکما ، فرهیختگان ، دانشمندان ، کاربلدان ، مسخره کرده و باعث خنده ی ایشان شوم . اما از آنجا که من میس شانزه لیزه هستم و در دنیای آزاد جزیره هر کاری که دلم بخواهد انجام میدهم …
ادامه مطلببالاخره این زندگی مال کیه ؟
سلام توی این مدت که نبودم… نرفته بودم که بمیرم که گم بشم . . . گاهی سکوت لازمه .. عین سکوت هایی که توی میزان ها لا به لای چنگ و سیاه ها یه هو با یه نون برعکس سبز میشه . سکوت شنیدینه . کسی نپرسید کجام ؟ چرا نمینویسم . چیزی که دیدم آدم های عشق به …
ادامه مطلببعضی وقت ها خوبه که آدم چشم هاشو ببنده …!
نمایش ( بعضی وقت ها …) به کارگردانی سیاوش تهمورث ، و نویسندگی آرش عباسی ، نمایشی بود که دوستش داشتم ، وقتی وارد سالن اصلی شدم ، پرده ها ی قهوه ای بسته بود و سر و صدا و موسیقی پشت پرده رو به راحتی میشنیدی ، مثل اینکه جشنی در کار باشه ، بعد نور میره ، …
ادامه مطلبسفارشی
شاید وقتی دیگر ، میگذارم توی دستگاه فیلم رو ، فیلم رو بارها دیده م ، دیده م بارها هر سه نقشی رو که هر کدوم جذابیت ها و پیچیدگیهای خودش را دارد . تمام دیالوگ ها را حفظم از پیش ، تیتراژ را ، ویدا را و کیان را و مادر را ، آن عتیقه فروشی و روپوش ماشی …
ادامه مطلبخوشبختی در ویترین
این یه دیالوگ توی فیلم بود : ” حالا که بهم شک کردی ، بهت بی اعتماد شدم . “، پیش خودم فکر کردم ، چقدر باعث شک کردن آدمهای اطرافم شدم و چقدر به هیچ کدومشون بی اعتماد نشدم و همه رو فرشته ای که خدا رسوند و دست تقدیر و آدم خوبه دونستم . . . این اعتماد …
ادامه مطلبچیپس 1000 تومن
راز ِ بقا میدونم که این جا موش هم با عصا باید راه بره ، اما بی صدایی و خاموش موندن هم یک جوری شیکم سیری رو میرسونه . ببینم تو که داری این طوری نگام میکنی ، تو که دستکش توی دستت نیست و خارِ گل پوستِ دستت رو خراش داده ، نگاهت رو هیچ جک و لطیفه ای …
ادامه مطلب1393
ای نوروز م . . . روزگارت را به روشنی ، با خورشید ِ سعادت به سلامت ، ساعت به ساعت بیافروز . ای روزِ نو ، روزگار ِ نو شو بر ما ، بر ما ماه های شب ها را روشنی بخش ِ رویاهامان ، فانوس وار آونگان در رویاهای شیرین بنما مهتابی . ای چهار فصل ِپیش ِ رو ، …
ادامه مطلبخواب / تولد یک سیامک صفری
آمبیانس فضا : (( این )) یکی از نوکتورن های شوپن کمر به قتل زمان بسته م . پام رو روی صفحه های تقویم میذارم . له و مچاله شون میکنم . بادبزنم رو تکون میدم و از پشت اون ، خودم رو میبینم . یه جوری راه میرم انگار روی لبه ی بهشتم و از این بهتر نمیشه . دهنم …
ادامه مطلب