جمعه , ۷ دی ۱۴۰۳

Tag Archives: ساناز سیداصفهانی میس شانزه لیزه

نفس عمیق

تنبان فنری سفید به نیمتنه ی  ساتن شیری رنگ وصل بود و میس شانزه لیزه نمیدانست دقیقا با این لباس در آن اتاق چه میکند . روی سرش تل پر از شکوفه و غنچه های صورتی رنگ بود ، میس رو به روی آینه دستش را به آنها زد و دید که غنچه های طبیعی هستند که لای موهای مسی …

ادامه مطلب

زندگی گذشته !

داشتم از شهربازی تفلیس با همسفرم بیرون میرفتم که حین راه رفتن شروع کرد به تعریف داستان عجیب و غریبی که با شنیدنش زانوهایم قفل کرد و از لرز نتوانستم همی ، از پله های درب خروجی بیرون روم و روی ویبره مانده بودم . ماجرا از این قرار بود ….خیلی خلاصه …. همسفرم میگفت، دختر عمه ی عجیبی دارد که …

ادامه مطلب

هامون

برای امروز یه قصه ی خوشگل فانتزی میس شانزه لیزه ای آماده کرده بودم و دلم میخواست بنویسمش. . .حتی چند تا عکس هم براش پیدا کردم و گذاشتمش کنار، اما الان که دارم با شرمندگی تمام پست عوض میکنم و این پست عوض کردن پنداری پوست انداختنه واسه من نمیتونم از امشب بی تفاوت بگذرم . من یه دختر …

ادامه مطلب

بیرجند….فرهنگسرای ارسباران

ما اصولا باید در این خاک برای هر چیزی غسل صبر بگیریم و سوره ی والعصر بخونیم تا شهید نشیم . توی این چند روزی که پرشین بلاگ در حال بنایی و لوله کشی و وصل کولر بود دهن ما سرویس شد از بس سرمون به دیوار بتنی این جا خورد . برای جزیره در کهکشان مسئله ای نیست چون …

ادامه مطلب

گرجستان

من همین الان وارد ایران شدم . داستان های باور نکردنی و مهیج تلخ و شیرین رمانتیک و عجیبی براتون دارم . این اولین سفری بود که به تنهایی وارد بلادخارجه شدم و مثل همیشه والدینی در کار نبود .بنابراین حتما به من خیلی خوش گذشته اما چون من میس شانزه لیزه ام حتما خیلی هم بد گذشته . از …

ادامه مطلب

مجسمه

امروز صبح  زود ، به وقت من ، ساعت دوازده ظهر ، شخصی مدااااااااام روی موبایل بنده زنگ میزد . سرم رو زیر لحاف و زیر بالش کردم اما شخص ول کن نبود . چشم بندم را برداشتم و با صدای نخراشیده و گرفته گفتم : ” بله ؟ ” ناگهان صدای آقایی که میبایست بهد از دو سال پول بنده …

ادامه مطلب

ماه

آمبیانس : (اینجا) … وقتی تنها میشی کتاب های هفت قانون معنویت و چهاراثر از فلورانس اسکاول شین رو مذارم جلوم . برگه های خشت دار و خال دار رو پشت سر هم ردیف میکنم و با پلک  افتاده از قرصم دنبال یه چیز خوب میون ورق ها یا توی تفاله ی قهوه ها میگردم . . . اما همیشه رها …

ادامه مطلب

شهرام حقیقت دوست از (چیزی شبیه زندگی تا همه ی فرزندان خانم آغا )

من اگر به سرعت از خیر سر پست قبلیم گذشتم و اومدم این جا تا از چیزای تازه حرف بزنم دلیل داشتم . همه ی مخاطبین عزیز بلاگ (جزیره در کهکشان )میدونن بنده اهل مجیز گفتن و تملق نیستم . عادت ندارم چاپلوسی کنم و بی خودی و یلخی نمیام از کتابی ، تئاتری، فیلمی ، ماجرایی، آدمی حرفی بزنم . …

ادامه مطلب

خاطره

 آمبیانس این جاست ، اول واجبه گوش کنید ، بخونید ، برام بگید ،‌حس هاتونو . من هیچ وقت فکر نمیکردم که پست قبلیم این قدر طرفدار و …داشته باشه چون  نزدیک ٢٠ تایی هم کامنت خصوصی گرفتم . من پشت نقاب میس شانزه لیزه دارم این جا زندگی میکنم ، میام از تابو شکنی ها م میگم و خیلی …

ادامه مطلب

چهار راه

هر بدبختی سر جامعه ی بشری اومده ، از دست بلاهت والدینی است که از بچه دار شدن ، فقط همانش را بلدند که گاو و گربه . سالها کنار کسی زندگی کنی   بی اینکه کوچکترین شناختی از (تو ) داشته باشد . سالها پدری را دوست داشته باشی که از (تو ) همانی را میخواست که خود نشد و …

ادامه مطلب