یکشنبه , ۴ آذر ۱۴۰۳

Tag Archives: نقد

خانه ی حلزون

  آبگیر بود . میانه ی حیاطمان ، برگ برگ ریخته بود ، خزان . رنگ رنگ دویده بود ، میان ِ سنگفرش ِ خیس ، خیس شده بود برگ برگ ِ پاییز و زمستانمان ، دور ِ آبگیر ، آبگیر گیر ِ برگ ها ، اُفتاده بود . هوا سرد بود . مثل تن ِ مرده ، سرد بود ، مثل ِ فاصله ، سرد مثل ِ …

ادامه مطلب

قرار و فرار

قصه    میس شانزه لیزه ، به خودش که آمد ، خون روی کاشی های سفید ِ حمام ِ دیر در حال چرخیدن بود و چوشیدن ، میچرخید و با آب ِ دوش می آمیخت . مثل ِ خونی که رفته رفته داغ تر شود . . . اره توی دستان ِ میس میارزید . به  هر دندانه اش تکه ای از جگر ِ زن ِ پیر …

ادامه مطلب

the possession

همیشه ایزابل آجانی رو دوست داشتم . اوبه من حسی رو میده که میتونی زن باشی و کارهایی که من میکنم رو  انجام بدی . میتونی این جوری نگاه کنی ، این طوری راه بری ، میتونی هرگز پیر نشی ، میتونی دوربین رو همین قدر که من میشناسم بشناسی ، میتونی نابغه باشی ، میتونی از ایزابل هوپر و …

ادامه مطلب

چه راحت خیانت میکنی !

تو که هستی که بخواهی با من نباشی ؟ دنیای اسرار آمیز خیانت !  آیا روحی که دادار ِ این جهان ، در کالبد ِ انسان دمید میتواند این همه فریبنده باشد؟ یا این بنده ی فرومایه است که آن را نمیبیند و از خودش دور میکند ؟ چگونه است که ترفند های عیارانه ی یک روح ِ پلید میتواند ، جسم و …

ادامه مطلب

بازگشت

میس شانزه لیزه ، کنار ِ پنجره ی بُخار گرفته نشسته بود . موهای نارنجی اش توی حوله ی سفید ، بالا سرش در هم گره خورده بودند . با انگشت روی بُخار  شیشه را سابید تا بیرون را ببیند . بیرون باران هنوز هم میبارید . صدای چکه کردن ِ دوش ِ حمام با شُرشر ِ باران یکی میشد و یک دلشوره ای …

ادامه مطلب

عروسک ِ پُشت ِ وبکم

    میس شانزه لیزه توی خیابان ِ لاله زار یا همان شانزه لیزه ی معروف ، در بالاترین طبقه ی هتل ، توی بالکن ، روی صندلی لهستانی نشسته بود . میز چوبی گردی جلوش بود . روی میز یک فنجان قهوه ، روزنامه ، زیرسیگاری، مشتی قرص و یک گل خشک قرار داشت . رو به رو تهران بود …

ادامه مطلب

شوهر کردن

روزی که زن شدم چه روزی بود ؟همان روز ِ سرد پاییزی که دردی جدید دور ِ کمرم را نشانه رفته بود و فشار ِ خون و قند را به یغما ! همان روزی که توی دستشویی مدرسه ، که موزاییک های سردش مثل مرده شور خانه بودند و ( ها ) که میکردی هوا از دهنت فِر میخورد بیرون …

ادامه مطلب

مردی که فرار کرد .

آمبیانس  nocturne in C-sharp minor   میس شانزه لیزه روی بساط ِ زجاج دراز کشیده بود . طاق بالا سرش ، که نه شبیه سقف اتاق زیر شیروانی اش بود و نه شبیه سقف ِ هیچ کجا ، نه سقف ِ کلیسا و نه سقف ِ آسمان ، سقفی بود گوژپشت وار ، درونسو ، انگار که زمین به روی این سقف سنگینی بکند …

ادامه مطلب

بازیخانه ی قیاس الدین مع الفارق و اسکیس

  در این روزها که کارهنری شده ، نایاب ، از بس که هنرمندهای ایرانویجمان تامینند و پول از سر و کولشان بالا میرود . . . نشسته اند و دارند خودشان را باد میزنند و برای چه خاک صحنه بخورند وقتی میتوانند هر شب مرغ به سیخ بکشند و همین جور سفر بروند و بیایند و سیگار برگ بکشند …

ادامه مطلب

سلطان مار

  میس شانزه لیزه روی ریگهای خیابان ایستاده بود . کف ِ پایش با سنگریزه های ماسیده ی داغ و شن های سرد و شوره نمک های یخ زده  پُر شده بود . آفتاب ِ تفتیده روی زمین ، پهن بود ، مثل سفره . صحرا می درخشید ،انگار براده های طلا بود که تا خط افق ممتد میشد و در این …

ادامه مطلب