بایگانی برچسب: میس شانزه لیزه

فروشنده

آیا فروشنده ی اصغر فرهادی اقتباسی از ( مرگ فروشنده ) آرتور میلر است ؟  آنچه میدانیم این است که در تیزر و عکس هایی که برای تبلیغ ِ فیلم در معرض دیدگاه مخاطبان قرار میگیرد ، بخش هایی از صحنه های تئاتر هم در آن وجود دارد و این نمایش – مرگ فروشنده – ی میلر است . البته …

ادامه نوشته »

میس شانزه لیزه ، مرد بی سر و شرلوک هولمز

... هولمز کاری کرده بود که میس شانزه لیزه مقواهای بزرگی بخرد و بیاورد و پنجره هایش را بپوشاند .

ادامه نوشته »

لانتوری

کسانی که در شروع آنها را چسبیده به دیوار سرد و آجری زندان میبینیم . همه شان را دستگیر کرده اند . دارند اعتراف میکنند . قصه این طور شروع میشود . ما ابتدا با ریتمی رو به رو هستیم که تا انتها خودش را حفظ میکند اما یک جاهایی از آن شتاب و ضرباهنگ اولیه اش کاسته میشود . در ابتدا با آنتروپی و داده های زیادی رو به رو هستیم . جملاتی که نمیدانیم چرا میشنویم و چه ربطی به هم دارند . جملاتی از آدم های مختلف کات . جملاتی از آدم های مختلف کات . . . دوباره جملاتی از کاراکترهای مختلف /کات . . . تدوین فیلم تشویقی طولانی دارد . کات /

ادامه نوشته »

مصائب ژاندارک / La Passion de Jeanne d’Arc

ژاندارک ، در حال ِ فغانی درونی ، گریه ، مسخ شده ، رو به روی قاضی های عصبانی چندان که تصور میکردم توانِ دفاع ندارد . او مدام نگران ی اش را ، به ما نشان میدهد . شاید برای همین هم قدرت پیش از ورود به دادگاهش را نمیبینیم و برای همین اسم فیلم هم - مصائب ژاندارک - نام گذاری شده است نه - ژاندارک - یا دلاوری های ژاندارک یا ژاندارک ِ قهرمان . . . نقش ژاندارک را Renée Jeanne "Marie" Falconetti - فالکونتی - بازی میکند ، اندکی ایهام وجود دارد . فکر میکنم او خود را فرستاده ی خدا میداند ، فرزند خدا ، اینکه خدا از او خواسته است فرانسه را از چنگ انگلستان برهاند .

ادامه نوشته »

زنی که تاریخ تولد نداشت !

مغزِسَر بگرفتم ، تابدانجا که روح از جانش دَر رَود و دو بازوی نحیفِ پُر هَراسش ، لَخت شود ، بیفتد و سکوتی ابدی در خانه جا شود . پاگیرِ این سکون ، کشیدنِ نَفس راحت بود در هوایی که نمیگذرد ، عطری با خود نمیاورد ، غروب را سایه نمی افکند و طلوع را نیز . همه چیز در رکود است و این سرآغازِ خوشبختی و حبس در این ( اکنون ) است . . . . . دود از سیگار بر میخیزد چون موج از دل دریا ، میگیرد اوج و دور خود میرقصد . من میتوانم فکر کنم ، من به دستانی فکر میکنم که تنم را گرفته بودند و چالاکی و گردن از زمان میبریدند ، این دستان متعلق به زنی بود که روی صندلی نشسته است .

ادامه نوشته »

Outside Satan / HORS SATAN

فیلم ، مثل کارهای دیگر برونو دومون ، با تصاویرش صحبت میکند ، کم دیالوگ و میخ کوب کننده است . عنصر آجر در سینمای برونو دومون نماد ِ خانه ، پناهگاه است . . . این خانه های آجری در فیلم - انسانیت - بیشتر از همه دیده می شود و در فیلم Hadewijch در نقاطی که رایحه ی زندگی وجود دارد دیده می شود و همین طور در Flanders هم با آجر سرخ رنگ رو به روییم . شخصیت اصلی فیلم که قهرمان محسوب می شود ، در زاویه ی کوچک ویرانه ی این آجر ها . . . در دل طبیعت کنار آتش و رو به روی کوه و در دشت زندگی میکند . . . بی سقف . . . بی هیچ امکاناتی . . . او را میبینیم که در خانه ای را میزند ، غذا میگیرد - ساندیویچ - غذایی که نماد ِ زن و گرماست . . . ساندویچی که با ظرافت درست شده است . . . او شغلی ندارد . چهره اش تکیده و دفورمه و زشت است . . . در نمای آخر فیلم ِ Hadewijch بازیگر اصلی فیلم را دیده بودیم .

ادامه نوشته »

جستارهایی در باب عشق

کتاب ِ ( جستارهایی در بابِ عشق ) نوشته ی آلن دو باتن ، ترجمه ی گلی امامی از آن دست کتاب هایی بود که کمتر از یک هفته خواندش تمام شد . این کتاب که شامل بیست و چهار فصل از درس و مکتب های عشقی است ترکیبی از داستان + درسِ اخلاق و فلسفه و دیدگاه نویسنده اش می باشد ! جناب آلن دو باتن که در سال 2008 موسسه س مدرسه ی زندگی را در لندن افتتاح کرده ، دکترای فلسفه از دانشگاه هاروارد دارد و یک جورهایی معتقد است ( فلسفه باید در خدمت زندگی ) باشد

ادامه نوشته »

منگنه

میس شانزه لیزه روی لاکپشت نشست ،  جنس تیز و فلس مانند لاک ِ او دیگر آزارش نمیداد . لاکپشت حرکت کرد . به کندی . . . و مقصدش ایستگاه شگفت انگیز ابدیت بود . جنس ِ تیز و فلس مانند لاک ِ سرسخت ِ پردوام میتوانست پوست را خراش دهد و خراش تاول شود و تاول آب بیاندازد و زخم شود و …

ادامه نوشته »

L’humanité / انسانیت اثر برونو دو من

جزیره در کهکشان   سراغ ِ (( انسانیت )) اثر bruno dumont میروم . اولین دلیلِ انتخابم ، بی شک یک حسِ همذات پنداری با معنای (( تعدی )) ست که میتواند روانی و جسمی باشد و نه جنسی ! سراغ این فیلم میروم چون تصاویری که در فضای مجازی ازش تکثیر شده ، فضای پر تناقض و آشنا و البته …

ادامه نوشته »

چگونه با هومن خلعت بری میتوان ( اول ) شد !

اینکه چطور سر از آکادمی موسیقی  گوگوش در آوردم ، خودش مثنوی هفتاد من است ، اما اینکه چطور نفر اول شدم و داستانم به این جا کشید را باید گفت ، چون من که همین طور الکی الکی نفر اول نشدم که بگم یه هو دری به تخته خورد و هوس سیرِ آفاق و انفس به کله ام زد …

ادامه نوشته »