ساناز سیداصفهانی – کتاب خیال بازی و فعالیت های مطبوعاتی ( بخش اول )

نویسنده : ساناز سیّد اصفهانی
موضوع : داستان ایرانی
تاریخ چاپ : ۱۳۸۸
نوع جلد : شومیز
شماره شابک :

978-600-90652-0-2

قیمت : ۱۸۰۰۰ ریال
ناشر: هیلا

کتاب خیال بازی از دو داستان بلند به نام‌های «آرمیتا» و «این‌که همیشه می‌خواستم…» تشکیل شده است. «آرمیتا» داستان دختر ساده‌ای است که برای کارگشایی در امور زندگی‌ روزمره‌اش، سر و کارش به رمال حقه‌بازی می‌افتد . اما برخلاف آنچه انتظار دارد گره از مشکلاتش باز نمی‌شود و برعکس، مسائل جدیدی برایش رخ می‌دهد. او درصدد است که از این رمال حقه‌باز انتقام بگیرد، پس به فکر چاره می‌افتد تا این‌که…. در داستان دوم، دختری به نام ماندانا که برای حفظ آرامش خود به شدت تحت تأثیر کتاب‌های مثبت‌اندیشی و تأثیر نفوذ کلام است، به علت خواندن بیش از حد این کتاب‌ها جهت فکری‌اش تغییر می‌کند و هر آنچه می‌اندیشد، عینیت پیدا می‌کند. در هر دو این داستان‌ها با دختران ظریف و ساده‌اندیشی روبرو هستیم که ناخودآگاه، خیالشان مسیر زندگی آن‌ها را تغییر می‌دهد. آن‌ها در فکر و ذهن خود در پی قدرت‌های برتری هستند که به آن‌ها نیرو ببخشد و آن‌ها را از شر مشکلات زندگی خلاص کند و به خواسته‌ها و آرزوهایشان برساند.

***

 من زیر بار این بازنشستگی نرفتم / گفت وگو با فهیمه راستکار، دوبلور و بازیگر ؛

ساناز سیداصفهانی

http://www.magiran.com/npview.asp?ID=1062141

***

آغامحمدخان چشم هایم را در می آورد / گفت وگو با سیامک صفری، بازیگر تئاتر

ساناز سیداصفهانی

http://www.magiran.com/npview.asp?ID=1912100

***

گفتگو با استاد رضا کرم رضایی

ساناز سیداصفهانی

 http://www.webgozar.com/COUNTER/stats.aspx?code=624471

***

گفتگو با داوود فتحعلی بیگی در مورد تعذیه

تئاتر روایی ، پر امکان ترین تئاتر دنیا

 http://www.magiran.com/npview.asp?ID=1101489

***

گفتگو با سهیلا رضوی به مناسبت بازی در (شکار روباه )

ساناز سیداصفهانی

http://www.etemaad.ir/Released/88-01-15/185.htm

 ***

گزارشی از خانه پدری صادق هدایت -روزنامه اعتماد –

ساناز سیداصفهانی

http://www.mesyeux.blogfa.com/post-165.aspx

http://www.sadeghhedayatonline.blogfa.com/cat-3.aspx

***

داستان نویسی در افغانستان

ساناز سیداصفهانی -روزنامه همشهری

http://www.roshanak.nl/dastan%20nawisi%20dar%20afghanistan.htm

http://www.persian-language.org/Group/Article.asp?ID=164&P=20

***

گفتگو با مهدی هاشمی به مناسبت اجرای (کرگدن )

http://www.haftan.com/drama/?id=2147349663

***

دوشنبه ها

http://www.dibache.com/text.asp?id=37&cat=5

***

نبش قبر

http://www.dibache.com/text.asp?cat=5&id=178

***

الیزابت دوم

http://www.rezaghassemi.org/dastan_61.htm

***

نمایشنامه ی موسیقی آب گرم اقتباس از مجموعه ی موسیقی آب گرم

http://www.forough.net/7th-Year/144/play.htm

http://www.forough.net/6th%20Year/Year-87/143/play.htm

http://yeganehtheatergroup.blogfa.com/

***

(کمپلکس ناز) مجله ی ادبی گلستانه

http://www.barnameh-budjeh.com/magtoc.asp?Appendix=0&Number=82&mgID=1160

***

تاثیر ساختار هزار و یک شب بر(بوف کور ) صادق هدایت

چاپ شده در ماهنامه ی  ادبی (رودکی )

http://www.dibache.com/text.asp?id=1869&cat=50

***

داستان نویس های آینده

http://www.xseer.com/z/as.htm

***

ساناز سیداصفهانی برنده ی ایده ی برتر از جشنواره ی  رادیویی (انتخاب ) برای نمایش

* اعترافات واپسین*

http://www.mehrnews.ir/NewsPrint.aspx?NewsID=915073

***

نمایشنامه ی (مرشد و مارگاریتا) اقتباس از رمان مرشد و مارگاریتا اثر میخائیل بولگاکف

همچنین گفتگوهایی با داوود رشیدی به مناسبت اجرای زمین مقدس (روزنامه ی اعتماد ملی )، بهزاد فراهانی به مناسبت اجرای دنیای دیوانه ی دیوانه ی دیوانه(روزنامه ی اعتماد ملی )، گفتگو با داوود فتحعلی بیگی در مورد تعذیه (روزنامه ی اعتماد ملی )، گفتگو بامحبوبه بیات ( روزنامه ی اعتماد ملی )، گفتگو با پیام فروتن به مناسبت اجرای عادل ها ،گفتگو با جمشید مشایخی (روزنامه ی اعتماد ملی ) گفتگو با امیر علی حنانه (روزنامه ی همشهری) ، گفتگو با ناهید طباطبایی به مناسبت چاپ کتاب چهل سالگی(روزنامه ی همشهری)، گفتگو باپری صابری (روزنامه ی اعتماد ملی ) ،‌گفتگو با شهین کامکار -روان شناس ( روزنامه ی همشهری)، گفتگو با نینا زرگر صالح رئیس کنفدراسیون بسکتبال بانوان روزنامه (همشهری )، ‌مقاله به مناسبت سالروز تولد  راخمانینف (ایران شهر – روزنامه ی همشهری)، گفتگو با فرهاد آییش(بولتن جشنواره تئاتر فجر سال٨٧) گفتگو به مناسبت اجرای گوشه گیران آلتونا با مریم معترف ، سیدمهردادضیایی ، نیما رئیسی (ماهنامه ی  نقش آفرینان ) ، گفتگو با احمد ساعتچیان (کرگدن -بولتن جشنواره )،چاپ داستان (قضیه ی خواب شمشیر، دوشنبه ها ، نبش قبر  در گلستانه ) و …

همچنین قبولی نمایشنامه ی  (جنگل واژگون ) اقتباس از داستان بلند جی.دی.سلینجر در پنجمین جشنواره نمایشنامه خوانی مولوی

http://www.ketabnews.com/detail-17515-fa-1.html

***

اعلام نتایج بازخوانی پنجمین دوره نمایشنامه خوانی مولوی و پذیرش جنگل واژگون

http://www.theater.ir/news.show/+27885

***

نگاهی به کتاب «خیال بازی» نوشته ساناز سیٌد اصفهانی

خبرگزاری فارس

http://www.ghatreh.com/news/4458451.html

 نقالی روی پرده های خیالی

***

گفت و گو با ماهایا پطروسیان، ساناز سیداصفهانی

روزنامه ی اعتماد

***

نقد کتاب (خیال بازی ) در نشریه ی الکترونیکی لحظه

***

گفت و گو با  (اصغر بیچاره )،ساناز سیداصفهانی

روزنامه ی (اعتماد )(بخش ضمیمه)

تیتر : بازنشستگی ندارم !

** گفتگو با اصغر بیچاره (چراغ های رابطه )**

ساناز سیداصفهانی

http://nosratdarvishi.com/article.aspx?id=1280

****

http://www.etemaad.ir/Released/88-12-03/175.htm

***

اندر آفات شرکت کردن در جشنواره های ادبی

***

 نمایشنامه ی جنگل واژگون به نویسندگی ساناز سیداصفهانی – اقتباس از جنگل واژگون سلینجر- به کارگردانی وحید نفر ،در تاریخ ٩ /۵/٨٩ در تالار مولوی نمایشنامه خوانی میشود.

***

نمایشنامه خوانی جنگل واژگون در سایت (ایران تئاتر )

***

نقالی روی پرده های خیالی ( روزنامه تهران امروز )

***

*نگاهی به نمایش پری خوانی عشق و سنگ به نویسندگی و کارگردانی چیستا یثربی

در سایت تئاتر شهر .

*(نامه ی ساناز سیداصفهانی به چیستا یثربی )

***

ثبت طرح فیلمنامه ی (خانه ی شنی)، طرح مشترک  فرید مصطفوی و ساناز سیداصفهانی

***

تنظیم نمایشنامه ی رادیویی  (اسکله)،(الماس)،(قرارگاه)بر اساس داستان هایی به همین نام برای شبکه ی رادیویی فرهنگ به سردبیری شهرام میرشکاک و اقتباس داستان (سالها ) اثر آناگاوالدا و تنظیم برای رادیو به سردبیری محمدامیر یاراحمدی (شبکه ی رادیویی فرهنگ).

***

جسور اما ملایم

نگاه زهرا باقری شاد  به مجموعه داستان خیال بازی نوشته ی ساناز سیداصفهانی ، روزنامه ی فرهیختگان

***

( خیال بازی ) ، راه یافته به مرحله ی نهایی چهارمین دوره ی جایزه ی  (( گام اول ))

***

گفت و گوی ساناز سید اصفهانی با چیستا یثربی ، به بهانه ی چاپ کتاب اسرار انجمن ارواح، در روزنامه – ملت ما – شماره ۴

***

گفتگوی رضا موسوی با ساناز سیداصفهانی به بهانه ی چاپ کتاب ( خیال بازی ) در روزنامه (ملت ما )

: شخصیت های خاص را دوست دارم

***

مونودرام (( رکوئیم برای شایسته ))، نوشته ی ساناز سیداصفهانی ، جزو  آثار برتر معرفی شده ،برای حضور در دومین دوره ی جشنواره ی سراسری تئاتر تک نفره ی فرهنگسرای نیاوران پس از بازخوانی است که کارگردانی آن را  ( وحید نفر ) به عهده خواهد داشت

***

گزارش گمان شکن – خانه ی پدری صادق هدایت / روزنامه ی اعتماد

روزنامه
صفحه نخست :: روزنامه :: گزارش اجتماعی
خانه پدری صادق هدایت در معرض تخریب
این خانه باید موزه هدایت می شد

ساناز سیداصفهانی

«صادق هدایت» به گردن همه نویسندگان این مرز و بوم حق دارد و خواسته یا ناخواسته سایه اش بالای سر همه نویسندگان است، به طوری که کم و بیش در آثار اکثر نویسندگان تصویری از عناصر و مایه های «هدایت» را می توان دید.

به صد و پنجمین سالروز تولد پدر داستان نویسی مدرن ایران زمین نزدیک می شویم. کسی که ابعاد شهرت و آوازه نامش بحق در دنیا اگر از ایران بیشتر نباشد کمتر نیست. کشورهایی چون فرانسه، امریکا، لهستان، انگلیس، کانادا، ترکیه و… درباره او و آثارش تحقیق کرده و کتب زیادی منتشر کرده اند؛ حال آنکه آثار بی مهری، پس از گذشته پنجاه و شش سال از مرگ وی، هنوز به انواع مختلف نسبت به او و همچنین محل زندگی اش دیده می شود.

می دانیم که بسیاری از آثار او را به صورت کپی به دست می آوریم و حتی برای اقتباس از آثار وی برای نمایش چه به صورت اجرای صحنه یا اجرای رادیویی با مشکل روبه رو می شویم. برای علاقه مندان به فرهنگ و هنر و ادبیات همیشه محل اقتدار نویسنده و خلق شاهکارهای هنری او جنبه یی خاص و استثنایی داشته است. با کمتر از چند دقیقه از جست وجو کردن نام نویسندگانی چون چخوف، همینگوی، بالزاک و… می توان به تصاویری از منازل آنها که امروزه به موزه تبدیل شده است، دست یافت. اما وقتی نام صادق هدایت را جست و جو می کنیم؛ اگر بخت و اقبال یار باشد به تنها عکسی برمی خوریم از دیوار قدیمی خانه یی که روی آن پسرشجاع و خرس قهوه یی و… کشیده اند، زنگی را می بینیم که بلاتکلیف از جای خود دررفته و دری را خواهیم دید که پس از گذشت زمان، خوراک موریانه ها شده و زیر تازیانه سوز و سرما و برف و باران پوسیده است. به طور قطع کنجکاوی هر انسان بالغ و هوشمندی پس از دیدن این عکس تحریک شده تا به دنبال دستانی برود که به دیواره میراث ملی سیلی زده است؛ سیلی که قطعاً صورت عاشقانه هنر را سرخ کرده. خانه پدری صادق هدایت جدا از ارزش معنوی آن به عنوان محل سکونت پدر داستان نویسی، ارزش دیگری نیز دارد و آن معماری آن است.

نشریه فرهنگی، هنری و اجتماعی رودکی در شماره بیستم خود نگاهی دارد به خانه پدری صادق هدایت که نویسنده آن نازلی سماک است. او در تحقیق خود آورده است؛ «این بنا در کوران حوادث روزگار و اتفاقات اجتماعی و سیاسی گذشته این سرزمین دچار تغییر و تحولات و بی مهری های زیادی شده و در حالی که در ابتدای امر به عنوان یک عمارت مسکونی در یکی از بهترین مناطق آن دوره تهران بود، بعد از مدتی تغییر کاربری یافته و همین تغییر کاربری باعث تغییرات اساسی در بنا و محیط پیرامون آن شده است. این تغییرات طوری بوده که کم کم چهره اصلی بنا و اصالت طرح و سبک معماری بنا و تناسب ظاهری بنا خدشه دار شده است.»

«این بنا با معماری کاملاً درون گرا و با سبک تلفیق (تلفیق معماری سنتی و معماری اروپایی آن زمان) که سبک رایج آن دوره در بناهای اشراف و بزرگان بوده، ساخته شده است.» «پلان ساختمان به صورت درون گرا، ایرانی و کاملاً متقارن است، اگرچه در آن نوآوری هایی مثل دالان ارتباطی زیربنا صورت گرفته است. پله دوطرفه ورودی به طبقه همکف در بخش شمالی، روی محور وسط ساختمان (که از میان حوض وسط حیاط و دالان ارتباطی نیز می گذرد) قرار دارد و به یک پاگرد ختم می شود.

ارتباط با کلیه اتاق ها در این طبقه از طریق این پله و پاگرد میسر است که پله دوطرفه آن ایده یی کاملاً فرنگی است. در بخش شرقی و غربی نیز راه پله هایی متقارن که به ایوانی ختم می شوند، اتاق های طبقه همکف را در بخش جنوبی بنا به حیاط این بخش متصل می سازند. نظام گردشی در بنا کاملاً سنتی و همه اتاق های آن به هم راه دارند که ایده یی کاملاً سنتی است.

تزئینات غاین بناف در قسمت نما منحصر است به اجرای روزانه موشی های زیرشیروانی و کاشی کاری از اره ها با نقوش فرشته، ساختمان، سربازانی با لباس قجری و طرح هایی از گل و گیاه و سقف ایوان ها نیز به صورت قاب های گره چینی شده و چوبی است که نظیر این نقوش را می توان روی در ورودی اصلی (اولیه) بنا دید.

پنجره های زیرزمین در حیاط شمالی سابقاً به صورت شباک (نظیر این شباک ها را در خانه امام جمعه و شمس العماره و“ می توان دید) بوده است.» برای دیدن این بنا به خیابان کوشک (شهید تقوی فعلی)، جنب بوستان امیراعلم می روم. نقش و نگار پسرشجاع و خرس قهوه یی را از نزدیک نگاه می کنم و چند لحظه به فکر فرو می روم که سربازی که برای نگهبانی در سفارت کنار منزل پدری هدایت ایستاده با تعجب نزدیک من می شود و می پرسد؛ «خانم اینجا خونه کیه که هی همه میان نگاهش می کنن؟، مگه اینجا کجاست؟»“ درهای اصلی بسته است، وارد بیمارستان می شوم و پس از نامه نگاری های مربوطه به سمت دیوار خانه هدایت می روم.

دری کنده شده و برای ورود به خانه باید از میان زباله و سیمان و گل و لای از روی چوب رد شوی و از آن در متجاوز تعبیه شده روی دیوار بگذری و به حیاط بروی. حیاط پر از نردبان و رنگ و آشغال است. تاب، سرسره و الاکلنگ های رنگ و رورفته حیاط خانه یی که پلاک میراث فرهنگی گرفته را اشغال کرده است، روی درهای قدیمی پوستر تبلیغاتی دیده می شود و ستون ها رنگ شده است.

داخل یکی دو اتاق بناها مشغول ساختن حمام و دستشویی هستند و کاشی کاری می کنند، رنگ دیوارها ریخته شده و توی اتاق ها میز مطالعه گذاشته اند. مرد جوانی در یکی از اتاق های قدیمی کوچک خانه با لباس پرستاری مشغول کار با کامپیوتر بود و چند نفر هم داخل به اصطلاح کتابخانه مشغول خواندن کتاب بودند.

تنها قسمتی که مورد کم لطفی قرار نگرفته سقف اتاق ها بود، مسوول کتابخانه در پاسخ به سوالاتی که از ایشان شد، گفت؛ «… ما خودمان در اینجا دچار مشکلاتی هستیم، مثلاً به سایت و سالن ها تسلط نداریم، بیمارستان هم به ما دستور داده که نه حق داریم دیواری از خانه را برداریم، نه میخی به دیوار بزنیم، چون شاید میراث سری زد و ایراد گرفت… اینجا امکانات کافی هم نداریم نه سرمای کافی در تابستان داریم و نه گرما در زمستان؛ مشکل آب هم بوده، مثلاً گاهی لیوان ها را دم حوض می شوییم… این ساختمان اصلاً استانداردهای یک کتابخانه را ندارد و خود ما هم مشکل داریم و راحت نیستیم… الان پایین غزیرزمینف را پاویون پزشک ها کرده اند؛ قسمت دیگر واحد توسعه شده است… ببینید گاهی مردم عادی که به صادق هدایت علاقه دارند، می آیند گل و کارت برای او از بالای دیوار می اندازند… دانشجویان میراث می آیند هی سانت می زنند، متر می کنند و می گویند نباید بگذاریم این بنا تخریب شود، می روند و دیگر پیدایشان نمی شود… ما خودمان از اینترنت شجره نامه هدایت را گرفته ایم.

گذاشتیم که هر کس که آمد بخواند، چون اکثر کسانی که اینجا می آیند برای مطالعه افسوس می خورند که چرا اینجا موزه نشده و دوست دارند اطلاعاتی از هدایت به دست بیاورند که ما هم در حد توان مان پاسخ می دهیم… من خودم به شخصه صادق هدایت را از کودکی دوست داشتم و از اینکه بازی زمانه من را به این محل کشاند خوشحالم، اما واقعاً امیدوارم اینجا موزه بشود تا وسایل و آثار او را همین جا بگذارند… ما شنیده بودیم که برادرزاده هدایت و اقوام ایشان پیگیری می کنند که اینجا را موزه کنند اما کو؟ ما در این شش، هفت سال که چیزی ندیدیم،» از او می پرسم که این رنگ آبی که هیچ تناسبی با بنا ندارد با اجازه چه کسی به دیوارها زده شده است؟ و او پاسخ می دهد؛ «این رنگ رو ما زدیم وگرنه از بین می رفت.

ببینید برای سایت کامپیوتری یک کتابخانه خیلی زشت است که دیوارها طبله کرده و رنگ ریخته باشد. البته هیچ کس هم برای مرمت و بازسازی نیامده که رسیدگی کند یا بگوید چه کار کنیم، چه نکنیم… نگاه کنید یکی از همین درهای اینجا را موریانه آنقدر خورد که در داشت از بین می رفت، ما خودمان به شخصه آمدیم نفت ریختیم که در از بین نرود… من نمی دانم میراث وقتی چنین جایی دارد، برای چی رسیدگی نمی کند،» پس از شنیدن این صحبت ها برای برطرف شدن ابهامات و سوالاتی که برایم پیش آمد به سراغ جهانگیر هدایت رفتم. جهانگیر هدایت برادرزاده صادق هدایت است که درباره عمویش تحقیق و پژوهش بسیار کرده و حافظ بسیاری از یادها و یادگاری های او است.

وی درباره منزل پدری صادق هدایت و سرنوشت عجیبش این طور می گوید؛ «این خانه سرنوشت اعجاب آمیزی داشته و دارد؛ این خانه توسط پدربزرگ صادق هدایت – نیرالملک که وزیر علوم و آدمی شناخته شده بود – ساخته می شود و بعد از فوت نیرالملک این باغ که دارای چند خانه بوده به پسرانش می رسد و بین آنها تقسیم می شود و این خانه به اعتضاد الملک هدایت – پدر صادق هدایت – می رسد.

ایشان تا سال 1323 در این خانه سکنی می گزیند. صادق هدایت تمام ایام نوجوانی و جوانی خود را در این خانه زندگی می کرد. در سال 1323 مرحوم اعتضاد الملک این خانه را می فروشد و به خیابان (سمیه کنونی) می روند. ما نمی دانیم چه اتفاقی برای خریدار این خانه افتاد. فوت کرد؟ وارثی داشت، نداشت؟ ما اطلاع دقیقی نداریم اما خانه همین طور ماند و خراب شد. در سال 1354 این خانه توسط دولت وقت برای بازسازی و تعمیرات خریداری می شود تا به یک مرکز ادبی تبدیل شود. در ضمن این کار با وراث هدایت (دو برادر و سه خواهرش) نامه نگاری می شود، به این مضمون که لطفاً هر چه از صادق هدایت دست شماست به ما بدهید، چون می خواهیم اینجا را به موزه تبدیل کنیم. آنها هم می دهند فقط من آنچه پیشم بود، ندادم و به عقیده خودم بهترین کار را کردم. لوازم را دادند، خانه تعمیر شد ولی… آن وسایل هم همین طور دست به دست گشت و در نهایت به موزه رضا عباسی داده شد.

موزه رضا عباسی هم همه این وسایل را در زیرزمین انبار کرد که یک مقداری از آنها به این دلیل از بین رفته، باقی اش هم در حال نابودی است که صورت همه اش را داریم. بیمارستان دکتر غامیراعلمف دید که خانه یی با وضعیت بلاتکلیف در همسایگی اش هست، آمد و با وزارت علوم صحبت کرد و در نهایت خانه را متصرف شد، آنها هم موافقت کردند و خانه تبدیل شد به مهدکودک فرزندان کارکنان بیمارستان و اسمش را هم مهدکودک صادقیه گذاشتند.

چند سال بعد سروصدا بلند شد که آقا صحیح نیست در تمام دنیا خانه بزرگان شان را به موزه تبدیل می کنند تا مردم از آن استفاده بکنند و…؛ این مهدکودک بسیار زننده بود. قسمت بیرون خانه را برداشتند پسرشجاع و خرس قهوه یی و خرگوش و… کشیدند و توی حیاط تاب گذاشتند و ستون های قدیمی را رنگ زدند و کاری کردند که محیط بچه پسند باشد.

البته در این فاصله هم میراث فرهنگی آمد به این خانه یک پلاک ملی داد. با این پلاک دیگر کسی نمی توانست به خانه آسیب بزند. یعنی این خانه متعلق به مردم شد و جزء اموال عمومی مملکت مثل تخت جمشید مثل کاخ گلستان شد اما باز هم بیمارستان غامیراعلمف به این مساله توجه نکرد و به تصرف خودش در این خانه ادامه داد. بدین معنی که دیواری را خراب کرد و یک در باز کرد برای ورود از بیمارستان به این خانه و بعد به بهانه یی که خانه را می خواهد کتابخانه کند، شروع کرد به دستکاری کردن خانه در صورتی که طبق قانون، وقتی خانه یی جزء میراث ملی درآمد دیگر کسی نمی تواند به آن آسیب بزند مگر با نظارت میراث فرهنگی.»

– به من گفتند بیمارستان خودش به سلیقه خودش دیوارها را رنگ می کند و هر کار که لازم باشد انجام می دهد، آیا این وظیفه میراث نیست که کارشناس بفرستد برای مرمت و ترمیم در و دیوارها. هر رنگی را که نباید بردارند به در و دیوار خانه بزنند یا پوستر بچسبانند و به سلیقه خود رفتار کنند؟

بله به شرطی که بیمارستان خانه را به میراث تحویل دهد.

– یعنی می خواهید بگویید زور بیمارستان بیشتر از میراث و مردم است؟

صددرصد. بیمارستان خانه یکی از معروف ترین و معتبرترین نویسندگان معاصر ایران را – حال هر کس می خواهد خوشش بیاید هر کس می خواهد خوشش نیاید – آمده تبدیل کرده به جایی که اصلاً مصرف فرهنگی ندارد. علاوه بر این درش را رو به همه بستند و خانه را تبدیل کردند به حیاط خلوت بیمارستان اینها نه سند دارند نه مدرک و قسمتی از آنجا را تبدیل کردند به استراحتگاه آقایان پزشک.

-چرا موزه رضا عباسی این وسایلی که از هدایت دارد مثل باقی چیزها در معرض تماشا نمی گذارد؟

چرا ندارد، دوست ندارد هدایت مطرح شود.

-شخص شما به صورت مستقیم همه این مسائل را پیگیری کرده اید؟

بنده نه تنها صحبت کردم بلکه مکاتبه هم دارم. نامه نوشتم هم به دانشکده پزشکی هم به بیمارستان امیر اعلم ، منتها جواب نامه را نم

درباره ساناز سید اصفهانی

متولد 14 . 9 . 1360 در تهران ، از سن پنج سالگی وارد هنرستان عالی موسیقی شد و بعد به مدرسه ی هنر و ادبیات ِ صدا و سیما رفت . ساز تخصصی او پیانو بود که به صلاحدید خانواده از ادامه ی تحصیل در این رشته به صورت تخصصی منصرف شد و وارد رشته ی ریاضی فیزیک شد و پیانو را در کنار درس با اساتید مجرب به صورت خصوصی فرا گرفت . او دارای مدرک انیمیشن کامپیوتری از مجتمع فنی تهران میباشد و همزمان با تحصیل و کار در این رشته وارد دانشگاه سوره ی تهران شد و در رشته ی تئاتر ، گرایش ادبیات دراماتیک تحصیل کرد . همزمان با ورود به دانشگاه شروع به همکاری با مطبوعات شد . او با روزنامه هایی چون همشهری ، همشهری مناطق ، اعتماد ، اعتماد ملی ، شرق ، تهران امروز ، فرهیختگان و ماهنامه ی ادبی گلستانه ، مجله ی نقش آفرینان ، ماهنامه ی رودکی و سینما- چشم ( روح سرگردان موزه سینما )، ماهنامه ی سیاسی فرهنگی دنیای قلم . . . همکاری کرده است .