خاکی ، خاکی باش توی بلاگ الهام پاوه نژاد عزیز ، در رسانه های دیگر و در فیس بوق ، چیزهایی خواندم و چون سرم بوی قورمه سبزی میدهد و یه نمه و یه جو غیرت برایم باقی مانده ، همچین نشد که بی تفاوت بگذرم ازش ، از چیزهایی که دوستان زیادی (لایک ) مالیش میکنند . تراس را …
ادامه مطلبزنده به گور
چه شکلی میشه حق دنیا رو کف دستش گذاشت ؟ نمیتونم داستان بنویسم . عصبیم . نمیتونم بگم به یه ورم . نمیتونم تمرکز داشته باشم . هنوز صدای علامتی که هم اکنون میشنوید …. توی گوشمه ، هنوز چسب های ضربدری روی شیشه ها ، پناهگاه ها یادمه ، هنوز یادمه گیشا رو زدن . . . یادمه برق …
ادامه مطلببچه
بچه . چرا بچه ؟ بچه ، میخ محکم و به درد به خوری برای تداوم زندگی زناشویی میابشد . بچه ؟ بله ، در واقع داشتن یک بچه ، طنابی است که به گردن شوهر انداخته میشود تا دیگر خیانت نکند . بچه ؟ البته که بچه ، بچه مرد خانواده را سر به راه و سر به …
ادامه مطلبسفارشی
شاید وقتی دیگر ، میگذارم توی دستگاه فیلم رو ، فیلم رو بارها دیده م ، دیده م بارها هر سه نقشی رو که هر کدوم جذابیت ها و پیچیدگیهای خودش را دارد . تمام دیالوگ ها را حفظم از پیش ، تیتراژ را ، ویدا را و کیان را و مادر را ، آن عتیقه فروشی و روپوش ماشی …
ادامه مطلبداستان های عشقی هزار و یک شب
داستان های عشقی هزار و یک شب یا داستان های عربی ( ! ) فیلم داستان های عشقی هزار و یک شب اثر پازولینی ، فیلمی بود که به شدت با تمام وجودم ، روحم ، خونم ، پوستم دوستش داشتم و با آن ارتباط برقرار کردم . شاید یکی از مهمترین دلایل آن دنیال کردن داستان های (هزار و …
ادامه مطلباز فریدا کالو تا تراس
فریدا کالو رو دوست دارم . شخصیت محکمش رو ، آثارش رو ، زندگیش رو ، ریسک پذیری هاش رو ، عاشقیتش رو ، دیدگاهش رو وخیلی به خودم نزدیک میبینمش . یکی از بدترین ویژگی های ما این هست که وقتی فیلمی به دست ما میرسه بی هیچ اطلاع و تحقیقی ، محض پر کردن اوقات بیکاری فیلم میبینیم …
ادامه مطلبbelle de jour
فیلم belle de jour ، کارگردان : لوئی بونوئل ، فیلمنامه : لوئی بونوئل و ژان کلود کاریه بر اساس رمان ژوژف کاسل ، بازیگران: کاترین دونو، ژان سورل، میشل پیکولی، ژنویو پیج …. خب فیلم رو مثل خودش تعریف میکنم ، مثل خودم ، صدای زنگوله ، خزان ، کالسکه ، جنگل بولونی ، کالسکه چی ، زن و مردی …
ادامه مطلبRequiem Mass in D Minor
آمبیانس :(( این جا )) در شهر من هر روز کارناوالی برپاست . صبح ها با روی گشاده برپا ، بر میخیزیم و به عادت همیشگی ، برای جشن و پایکوبی ، خوشی و شادمانی ، خود را آراسته به میان جمع میرویم و میخندیم و میچرخیم و میرقصیم . در شهر من هر روز همه …
ادامه مطلبفصل گرم تئاتر شهر
فصل گرم تئاتر کنار شومینه با آدم برفی و بهار و . . . اگر بانگ جرس بزنند ، تئاترهای تئاتر شهر ، همهمه برپا شده ، قافله ی آدمیان با مقابله ی بی صبرانه در برابر غبار و دود بی شرمانه که از لنت ترمز بر اکسیژن هوا دمیده ، کنار تئاتر شهر توقف کرده ، زندگی روزمره …
ادامه مطلبطلسم سومین پسر پادشاه
سلام بابابزرگ این منم . نوه ی ارشدت . . . نشسته ام درست رو به روی عکست . دلم برای چشمهای تیله ای ات که رنگین کمان سبز و آبی و طوسی را توی خودش چرخ میداد تنگ شده … از وقتی مردی ، از ده سال پیش که بیست ساله بودم ، بعد از رفتن تو آرزو کردم …
ادامه مطلب