اَلو گرفتن !
همه فکر میکنند آن سکانس صداگذاری نشده در حالی که اینطور نیست ، دختر بی صدا شعلهور میشود و این عین حقیقت است . در حالی که مستی شعلههای سرکش به جانش افتاده و پاپیچِ البسهاش میشوند و از این سو به آن سو زبانه میکشند ، دختر اشکریزان دست روی دهانش میگذارد تا جیغش سر به آسمان پر ستارهی بهاری نرسد ، که ستارهها فرو نریزند ، که به قبای این پیشکشی بهاری بر نخورد ! جیرجیرکها بی اعتنا به این آتش سوزی ، سمفونی خود را میان کاجها اجرا میکنند و از بلا به دورند . پوستِ تن اما به تیزی آتش میچسبد و سلول به سلولِ تن را با بی رحمی میفروزد و هرچه زنده است را در کورهی خود میبلعد و نابود میکند . پوستِ تن مثل چیپس ور می آید و گردنبند نقره توی گوشت تن ذوب میشود .
نیم ساعت بعد : سوانح سوختگی ، بعد از ریختن شربتِ بی حسی در حلق دختر و کندن تکه پارچه های چسبیده به پوست زیر نور اریب لامپ بی رمق با چاشنی بوی موی سوخته و زخم باز داغ، پرستار از « او » میخواهد گردنبندِ نقره را از گلوگاه دختر بکند “ چون خیلی درد دارد “ .
از آن پس کلمهی تروما ، در هر روز با روشن شدن سیگار ، با روشن کردن شمع ، با دیدن آتش پیوندگاهِ دختر را به لرزه در میآورد . مگر میشود مثل مرغ دام دریده و لال سوخت و دم نزد ؟ بله .
مگر میشود مثل اسفند روی آتش جلز و ولز کرد ؟ بله .
آن طور که اشکت هم روی زخمت دادَت به باد بدهد .
چپ کوکِ مجهول ! مگر میشود آرشه بر ساز زد و صدا نشنید ؟ بله . حکایتِ دم بر نیاوردن و دم نزدن .
–
۱۷ فروردینِ درست ۲۰ سالِ پیش ، الو گرفتم .
{ داستانِ دروغینی که لابد بیست سال پیش نوشتم ! }
سانازسیداصفهانی در قامت میس شانزه لیزه