اسماعیل فصیح

جایگاهی که عکاسان ندارند کجاست ؟

مزار نویسنده

جایگاهِ اسماعیلِ فصیح در ادبیات ایران کجاست ؟ چقدر نقد و یا تحلیل از آثار او نوشته شده است ؟ در زمان زیستِ نویسنده چقدر از او مصاحبه شده است ؟ آیا او را با معیار های داستان های دَمِ دستی و سرگرم کننده در یک ترازو گذاشته اند ؟ آیا او را از جمله نویسندگانِ ممتاز یا روشنفکر مینامیدند !؟

مشخص نیست !!! جوابِ تلخ این است که اسماعیل فصیح با وجود اینکه کتاب‌های مهمی در تاریخ ادبیات ایران نوشته است اما سوگولی یا نورچشمی نبوده و چند گفتگوی یافت شده از او هم باعث غنیمت است . مثل گفتگوی سعید کمالی دهقانی در اعتماد ( گفتگو را در این جا بخوایند ) ! شکلی از نویسنده در ایران است که مصاحبه کننده را به نوعی تسخیر می کند ، البته بماند که مصاحبه کننده یا گفتگوکننده باید تشنه‌ی دانستن باشد و خودجوش در امرِ ادبیات یا موضوع مورد نظرش واکاوی کند – اتفاقی که خیلی کم افتاده است ! – بنابراین به دلیلِ اینکه اسماعیل فصیح مجیز کسی را نگفته و در تهران هم که مقر و پاتوق نویسندگان مُدِ روز بوده نبوده است از نظر اهل مطبوعات دور مانده ! چه شرمندگی بزرگی بر این تاریخ نگاری های ادبیاتی سایه افکنده . هرکسی دور هم بود و حاشیه ساز بود شد غذای روزنامه و کلای فروش کاغذ مطبوعات . میچرخیم و میبینیم از اسماعیل فصیح چهار تا عکسِ درست و درمان هم پیدا نمکنیم . باید انگشت به دهان و با چشم گرد به این تاریخ هنر سوراخ نگاه کرد .

اسماعیل فصیح

” داستان جاوید ” و ” شراب خام ” دو اثری است که از اسماعیل فصیح خوانده ام . اولی اثری بی نظیر است که قطعا مشکل پسندان میپسندند و حال و هوای شازده احتجاب را دارد ، به محض اینکه داستان جاوید را تمام میکنم به سیامک صفری میگویم شخصیتِ . . . دقیقا خودت بودی و این کتاب مثل شازده احتجاب در رئالیسمی دردناک مسخرم کرد . او میگوید که چه حواس درستی داری و همین بهمن فرمان آرا که شازده احتجاب را ساخت به خودم همین شخصیت را برای بازی در فیلم داستان جاوید پیشنهاد داد و . . .

ظاهرا حقوق داستان خریداری شده است و اجازه ی ساخت به داستان جاوید نداده اند . شاید بخاطر ستمی که در حق جاوید بخاطر زردشتی بودنش شده .

[ از گفتگوی کمالی دهقان ]

نوشتن داستان جاوید شش سال طول کشیده، فصیح درباره کتاب می‌گوید:

بعد از آن که دو تا کتاب نوشتم، شروع کردم به نوشتن رمان «داستان جاوید»، در حالی که نه کسی را می‌شناختم به نام «جاوید» و نه از دین زرتشتی خبر داشتم، ناگهان یک روزی خلاصه‌ای به ذهنم رسید و داستان را که شروع کردم، نوشتن اش شش سال طول کشید.

اسماعیل فصیح برخلاف گوشه گیری‌های همیشگی‌اش یکبار به بهمن فرمان آرا که از او خواسته بوده فیلمی بر اساس رمان‌هایش بسازد، خلاصه‌ای از «داستان جاوید» را می‌دهد، اما:

ارشاد به او اجازه نداد.

شراب خام

شراب خام اولین اثر اسماعیل فصیح است . برای درکِ رمان گاهی باید آن را با چشمان بسته و بلند بلند ادا کردن جملات خواندش ، باید از ملالِ خوانشِ رواج یافته گریخت و در آن غوطه خورد . شخصیت اصلی جلال آریان که در آثار فصیح تکرار می شود در همین اولین اثر تراش میخورد . معرفی میشود . لحنش ، کمترین خصوصیت ها و تمایلاتش بر ملا میشود . رابطه اش با شهر و فضای شهری ، رابطه اش با کار و رابطه اش با دوستان خودش هویدا می شود . از همه مهم تر داستان شراب خام به بهانه ی معرفی جلال آریان قصد دارد ادای دینی داشته باشد به صدای مبهم نویسنده ها در ایران که با نام ناصر تجدد شکل میگیرد . ناصر تجدد دوست آریان در این کتاب کمی شبیه صادق هدایت است البته هدایت در خود مولف هم با قدرت هرچه تمام نشت کرده است شاید هم نه بلکه این نگاه تاریک و ابزورد به زمانه است که در هوش نویسندگان خزیده . نگاه درست نویسندگانی ست که تاریخ ادبیاتِ دورهمی های ادیبان ما پسشان میزند و فقط بعد از مرگ یادشان میکنند و چهار تا لیچار هم زیر لب بهشان میدهند . همان طور که هدایت را به غلطِ اضافه مرگ اندیش مینامند . کوری آنها طنازی و طنزینه ی آثارش را نمیبیند همان طور هم گوشه گیری و لمپن نبودن اسماعیل فصیح باعث میشود دیدگاهش درباره ی زندگی و جهان در همین کتاب ها مسکوت بماند مثل مزارش که معلوم نیست بعد از خاکسپاری چه کسانی بهش سر زده اند !

فصیح در رمان اول خود که حدود چهارصد صفحه است ، دچار بیخانمانی فکری نمیشود . داستانی جنایی را به موازات یک قصه ی عشقی و عطوفتی برادرانه بیان می کند . عاطفه برادر به برادر . مراقبتی نایاب . جلدِ کتاب شراب خام ؛ تصویر یوسف است که مبتلا به رماتسیم قلبی ست و جلال مسئولیت او را دارد . مسئولیتی توام با حساسیت اما دور از دلنگرانی های ماخولیایی . . . رمان شراب خام در نیمه ها از ریتم می افتد . دلیلِ واضحش پرداختِ حال و هوای جلال آریان مجرد است که وانمود میکند زندگی بر وفق مرادش است اما فقط وقتی لب تر میکند میداند که چقدر همه چیز پوچ است . دیالوگ ها و فضا سازی های درخشانی در رمان وجود دارد که نشان دهنده ی وسواس نویسنده ست . با این همه رستاخیز این تفکرات به یک کلمه خلاصه می شود . کلمه ای که در طول داستان بیشتر از همه تکرار شده است . ” تنهایی ”

رمان شراب خام

چطور ممکن است در سال 1347 روزنامه نگاران راستین که نویسنده های کافه بروی بددهن حاشیه ساز را توی بوق و کرنا می کردند و ماهنامه و چاهنامه برایشان در میاوردند سراغ فصیح نرفته باشند ؟ اگر یک مهمانی میداد ، برکت سفره اش این امکان را فراهم میکرد که قرطاس پرانی های مزین به خودشیفتگی و مرض نارسیسم را به جهت شهرت فدای جلال آریان و کتاب های دیگرش کند او عادت نمک گیر کردن رونامه چی های همه چیز نویس را ندارد .

زن در رمان شراب خام : فرخ ، تحصیلکرده ی ادبیات – نظر خانم فرخ درباره ی ادبیات دهه چهل ایران از قلم اسماعیل فصیح :” از اینکه ادبیات ایران خشکش زده شکی درش نیست، مث باغ و گلستانیه که روزگاری پر از سنبل و سبزه بود و حالا زمین های خشکش ترک ور داشته . امروز ما چی داریم ؟ یک مقدار فرار ، یک مقدار تقلید ، یک یک مشتم تنبلی و خفقان نیروهای خلاقه و استعدادهای خوب .”

مهین حمیدی و زهرا حمیدی هر دو تحصیلکرده و شاغل – دو قربانی رمان – زنانی مستقل اما آسیب پذیر .

ویدا فکرت : تحصیلکرده و کارمند شرکت .

مردان رمان بر عکس زنان این میزان از هوش درشان دیده نمیشود .

این روان شناسی اسماعیل فصیح در دهه چهل تحسین برانگیز است . او در برابر رسانه های آن زمان ننشسته و زندگی را با چشمانش از نزدیگ نگاه کرده است نه از دریچه ی رسانه ، از توی محفل و کافه . برای او تنهایی و ابعاد وجودی انسان همان گونه است که برای صادق هدایت بود . رد پای هدایت را می توان در آثار فصیح دید .

لحن و دیالوگ های شاهکار ، فضا سازی و زیست انسان ها ، همین طور ترسیم کوچه خیابان های تهران قدیم یا تهران دهه چهل شگرف است . برای کسی که رمان اولش را چاپ می کند شاهکار است ! اسماعیل فصیح در رمان به شکلی قهرمانانه به شخصیت هایش نگاه نمیکند آنها را از درون میکاود . سعی نمیکند بزرگ نمایی کند و این خود کم هنری نیست . روان شناختی کاراکترها هم در رمان مشهود است . خلوت های جلال آریان به خصوص بعد از مرگ دوست نویسنده اش ناصرتجدد نوشتاری دقیق است از مرد تنهای شب کتاب شراب خام .

اما جایگاه عکاسان کجاست ؟

فصیح گفته است که فروغ فرخ زاد را دوست داشته و در کتابش جایی اشاره به کتاب شعر زنی در دست مهین حمیدی می کند و جملات با اوزان شعر نوی فروغ ترسیم میشود . . . چطور این همه عکس از شاعران دهه های چهل و پنجاه هست اما از امثال اسماعیل فصیح یا بهرام صادقی ، از غزاله علیزاده عکسی نیست . خیلی بشود ده تا ! جای خالی عکاسی در یک جا همیشه خالیست و آن هنگام نوشتن یک اثر ادبی ست .

نویسنده ، نقاش نیست . دم دست و زیر نور و توی دید نیست او در خلق اثر پوست می اندازد . شاید حتی چهره اش عوض شود و زمان از دستش در برود . او مثل موزیسین ها هم نیست که با سازشان در نمایشی موسیقیایی ظاهر میشوند . نویسندگان سالنی برای ارائه ی جهان بینی ندارند و این خاصیتشان است . هر سن نمایش و صحنه ای برای نویسنده کوچک است . بدین سبب عکاسی را در قواره ی مواجهه با نویسندگان نمیبینیم .

پ.ن : جمله ها :

نمیتوانست وقتی قلم را روی کاغذ میگذارد حد و انتهایی به تفکر و محبت خود نسبت به کسی که برایش مینوشت بدهد .

تلخی و کبره‌ی زندگی نصیب پوست کلفت ها میشود .

زیاد امیدوار نشو تا زیاد مایوس نشی . فقط گلیم خودت را از آب بیرون بکش . فقط وجود داشته باش ، چون فقط چندی وجود داری .

.

چطور میشه ما رو در عرض چند سال از بیسوادی و گوسفند داری در آورد و نوول‌خون کرد ؟

.

آدم‌ها برای مرده ها اهمیت بیشتر، توجه بیشتر ، پول بیشتر ، اشکِ بیشتر و ارزش بیشتر روا میداشتند .

.

.

تولد درد است . بزرگ شدن درد است . یاد گرفتن درد است . بیماری درد است . عشق درد است . خواستن درد است . پیر شدن درد است . مردن درد است . داشتن درد است . نداشتن درد است . دیدن و ندیدن آدمها درد است . آویختن به زندگی درد است .

.

وای به حالِ آدمی که نخواهد دنیایی را که او را ترک نموده ترک کند .

.

زن ها ، مخصوصا زن هایی که زیاد سختی کشیده اند، حرف هیچ کس را باور نمیکنند . حتی چیزهایی را که با چشم خودشان میبینند . تمامش را باور نمیکنند . فقط وقتی غریزه ی درونی آنها چیزی به آنها می گوید قبول دارند . فقط به آهنِ آبدیده ی درونِ سخت و دیرباور خودشان اعتماد دارند .

سانازسیداصفهانی

درباره ساناز سید اصفهانی

متولد 14 . 9 . 1360 در تهران ، از سن پنج سالگی وارد هنرستان عالی موسیقی شد و بعد به مدرسه ی هنر و ادبیات ِ صدا و سیما رفت . ساز تخصصی او پیانو بود که به صلاحدید خانواده از ادامه ی تحصیل در این رشته به صورت تخصصی منصرف شد و وارد رشته ی ریاضی فیزیک شد و پیانو را در کنار درس با اساتید مجرب به صورت خصوصی فرا گرفت . او دارای مدرک انیمیشن کامپیوتری از مجتمع فنی تهران میباشد و همزمان با تحصیل و کار در این رشته وارد دانشگاه سوره ی تهران شد و در رشته ی تئاتر ، گرایش ادبیات دراماتیک تحصیل کرد . همزمان با ورود به دانشگاه شروع به همکاری با مطبوعات شد . او با روزنامه هایی چون همشهری ، همشهری مناطق ، اعتماد ، اعتماد ملی ، شرق ، تهران امروز ، فرهیختگان و ماهنامه ی ادبی گلستانه ، مجله ی نقش آفرینان ، ماهنامه ی رودکی و سینما- چشم ( روح سرگردان موزه سینما )، ماهنامه ی سیاسی فرهنگی دنیای قلم . . . همکاری کرده است .