دارم به یه چیز مهم فکر میکنم .
چرا هنرمندها ، اکثر جاها و بالاخص در ایران ما ، فکر میکنند تافته ی جدا بافته اند ، حق مسلم خودشان میدانند در مرکز توجه باشند ، همدیگر را تحقیر کنند ، به ابر و باد و باران فحش بدهند ، از هر فرصتی برای خود نردبامی رو به اوج استفاده کنند ؟ مثلا یک قصاب ، یا یک کشاورز ، یا مثلا یک باغبان چرا این طور نیست ؟ وقتی روی چمن های شهرداری ،کنار کالسکه های مصنوعی پر گل ،زیر آفتاب سوزانی که تنوره میکشد و مغز را میپزد ، نماز میخواند و به همان یک چای دیشلمه اش قانع است و پشت سر همکارش فحش نمیدهد با ارزش تر نیست ؟
الان، سال ١٣٨٩ شده و سال دارد به سرعت به سال ١٣٩٠ که تصورش وحشتناک است ، نزدیک میشود . . . اکثر جامعه دچار امراض هیستیری ، نارسیسم ، وسواس، ماخولیا ، ترس ، عقده ، سادیسم ، مازوخیزم ، دوقطبی ، سه قطبی و … شده اند و هیچ کدامشان هم خوب نمیشوند . از این دکتر ، مثل آب اماله به اون دکتر سرازیر میشوند تا شفا پیدا کنند ، اما خوب که نمیشوند هیچ بدتر هم میشوند . . . فقط یک دلیل دارد . جامعه ی ما … یا به زعم من کل دنیا دیگر احتیاجی به نسخه های دکتر یونگ و دکتر ایکس و …ندارد . . . فروید و … در حد کتاب بوطیقا هستند . الگوهای آغازین کشف درونیات . . . در جامعه ای که ماهواره و اینترنت و موبایل وجود دارد و سرعت عاشقیت و فارغیت شتابی صد چندان گرفته الگوهای گذشته کاربرد ندارد . . . شاید دنیا به یک فیلسوف و پزشک جدید با تفکرات جدید احتیاج دارد تا بیماران را از شر عقده ها و وسواس ها برهاند . . . دکترهایی که با تجویز قرص هایشان آدم هایی مثل من را دیوانه تر کرده اند نه تنها دکتر نیستند بلکه قاتل جون مردمانند . . . روش های من درآوردی هیپنوتیزم و شوک و . . . به هر حال مراد خوب پیدا کردن مرهمی است بر هر زخمی .
یکی از دوستانم داستان تکراری : ” من با این پسره چند ساله هستم و نمیاد منو بگیره ” را در گوش من گفت . اون پسره هم که برای خودش غول دوسر سه شاخی بود بلند بلند جلوی همه میگفت : ” کی زن گرفتن خیر دیده ؟ زن واسه چی بگیرم ؟ همه چی که دارم ؟”….دو سه نفر از برو بچ که زن اختیار کرده بودند اظهار رضایت کردند و باقی خندیدند . این آقای غول در حالی که دوست ما را روی پایش نشانده بود داشت می..ید به سر تا کول ( زن ) و زن گرفتن . . . و اینکه هر چه میخواست داشت .
بله . وقتی عاشق میشوی و خودت را ، وجودت را در طبق اخلاص میگذاری تا مدت زمان اندک دوستت دارند و بعد با تیپ پا با بی احترامی پرتت میکنند بیرون و از زیر چهره ونام هنرمندشان ( آخر آن غول بد جور حس میکرد هنرمند و بدتر از همه فکر میکرد قیافه اش بدجور آریایی است ) سنت کهنه و عقاید پوسیده ای که مادرانشان یادشان داده اند سر بیرون میآورند و میشوند این . دوست بنده که در یک بشقاب برای خودش و طرفش غذا کشیده بود و قاشق را پر میکرد در دهان طرف میگذاشت میخندید. غول به جنس زن می.ید و او میخندید . غول گفت : ” ازدواج سنت عرب هاست!” – سرکار علیه بانوی محترمه پنه لوپه کروز و جناب آقای خاویر باردم جذاب این ازدواج شما چه حرکتی بود آخه ؟ آخه این سنت عرب هاست !!!! – غول ادامه داد : ” من حالم ازشون به هم میخوره و … ” من هم در آن شلوغی بهش گفتم : ” والا توی این مهمونی تنها کسی که قیافه اش شبیه عرب هاست توئی ، حالا اگه بدن برو ریشاتو بزن و اون کراوات اماراتیت رو در آر. ” غول متذکر شد که زبان درازی دارد و به من اخظار داد پام را از گلیم خودم بیشتر درازتر نکنم . درآن هنگام تمام بچه های دانشگاه را شاهد گرفتم و گفتم بچه ها کسی هم زبونش تیز تر از من هست ؟ ” خدا رو شکر جمیعا موافق بودند که من بدجوری تلخ زبانم . “مردک لجن ، تو با تحقیر جنس ظریف برتر نمیشوی . . . تو و سگ باغ ما هر دو همان یک چیز را دارید و فقط همان را بلدید فرقتان این است که سگ باغ ما به محض دیدن آشنا سر تا پایش را لیس میزند و وفادار است )
اما جدای از همه چیز ، یاد یک خاطره ی ازدواجی دیگر افتادم . . . چند وقت پیش بود . . . به (راز) گفتم این روزها همه به هم خیانت میکنند و اگر بچه سنتی باشند ،صیغه . . . من اگر بخواهم ازدواج کنم دست همسرم یک بسته( ک…م ) میدهم و میگویم آزادی عزیزم فقط ایدز نگیر و حسودم نکن . (راز) به من گفت که خیلی ک…خلم و خدا شفایم دهد و من به او گفتم تو خودت هم این کاره ای و اگر هم ازدواج کنی باز این کاره ای ، یک چیزی در ذات هر کسی هست ….ربطی به امضا کردن سند بردگی (همان محضر و ازدواج و اینا…) ندارد . وگرنه چرا این همه اعصابمان را خرد کنیم که مردها یمان کجایند و چرا و چرا ….. اما برعکس زن هم باید آزاد باشد .همین طور در ازدواج اما از آن جا که زن زمین است و پذیرنده و عواطفش جلوتر از سایه اش میدود میکروب ها و آشغال هارا مثل جارو برقی به خود جلب میکند و این خیانت ضررش به خودش میرسد . . . اما چه باک اگر عاشق شود ! پس در حین ازدواج باید کاملا در مورد این مسئله که شدیدا موجب طلاق میشود صحبت کرد . حسادت جزوی از حس های آدمیزاد است . . . و زن ها حسودند و مردها هم اما نامش را میگذارند غیرت . . . ازدواج از نوع رها بودن و عدم تملک خوب است اما این که بخواهی طرف را چهار میخ کنی و شخصیتش را ازش بگیری و ….معامله ی کثیفی است .
من ترجیح میدهم به جای ازدواج با مردهای ترسو ( ونه فقط یک بار و یک مرد) با سایه ی قدرتمند و محکمی که توانایی برخورد با شوریدگی های من را دارد راه بروم و در آغوشش بگیرم . . . سایه بودن هم فکر نکن جان من کار آسانی نیست . . .
* در حین خواندن کتاب (آلبرتو مراویا )متوجه شدم سرکار خانم ( زهره بهرامی ) چه ترجمه شلخته واری از داستان ها کرده و عجبا که نشر چشمه روز به روز به مردابش تبدیل میشود و باز هم عجبا که دریغ از یک ویرایش درست و حیف پول . من دیگر کارهایی که از چشمه در آید نمیخرم . ترجمه کلمه به کلمه عین به عین بدون اینکه مترجم آشنایی به داستان داشته باشد . زحمت به خود نداده دوباره مرورش کند . ترجمه کاری است مکانیکی ، عاری از خلاقیت ، اما مترجم هایی مثل بهمن فرزانه یا مهدی سحابی اشراف به داستان نویسی داشتند و ترجمه را به اصل نزدیک میکردند این خلاقیت در ترجمه است کارهرکس نیست خرمن کوفتن خانم زهره . . . چرا این روزها هر کس از کلاس زبان در میاید میپرد نشر چشمه و کتاب ترجمه میکند ! عجبا !
* از تمام دوستانی که ای میل زدند – تلفن هایشان را صمیمانه برایم گذاشتند ممنونم و قدر همه تان را میدانم و دست بوسم . شاید این دنیای مجازی مثل یک سایه مهربان تر است با من تا دنیای حقیقی و آدم هایی که قلب در بدنشان پمپ میکند و روحشان در کارخانه ی تکنولوژی انتلکتوالیته تخریب میشود . * ممنونم .
سلام خیلی خوب بود به منم حتما سربزن و اگه با تبادل لینک موافق بودی خبرم کن
این تویی با خاویر یا خاویره با تو
سلام
در مورد هنرمندان عزیز واقعا برام سواله چرا بعضی هاشون که کمم نیستن اینجورین البته به جواب سوال فکر کردم نتیجه نداشت.
من در اطرافم کسانی رو دارم که متاسفانه به خانم ها به شکل یک وسیله نگاه می کنند و این واقعا ازار دهنده است ولی گاهی واقعا خود خانمها باعث به وجود امدن این نگاه می شوند .
یه پوزشم به خاطر اینکه در روزهایی که حالتون خوب نبود من به دنیای مجازی دسرسی نداشتم که حداقل کار که یک پیغام بود براتون و بگذارم که بدونید اهل جزیره بی معرفت نیستند وهمیشه هستن حتی با یه پیام .
ممنون میس عزیز
كامنت مطلب قبلي : خدا را شكر كه هستي
كامنت اين مطلب : خدا را شكر كه هستي
كامنت مطالب بعدي : ايضاً همونا
خوشحالم که برگشتی و خوشحالم که برگشتنت طولانی تر نشد
چقدر حرفهایت حرفهایم بود
نمیدانم… هیچ نمیدانم…
فقط دلم می خواد همه چیز تموم شه و ببینم بعد از تموم شدن این جا جای دیگه ای هم هست یا نه
نه … نه … نمی دونم
خنگ شدم
کودن کودن
ولی به هر حال بازم ممنون
همیشه خوبی
در مورد هنرمندها اتفاق ناخوشایندی چند روز پیش جلوم افتاد که حالم رو گرفت,میتونستم راحت انرژی منفیشون رو که داشتن خودنمایی میکردن حس کنم.خودم کسی هستم که همیشه راجع به زن نگرفتن خیلی موافقم ولی هیچوقت به خودم اجازه نمیدم به طرفی که باهاش هستم اینطور بی احترامی کنم،به طور واضح غول داشته فحش میداده به طرفش واین نهایت پایین بودن سطح شعوره.
چیزی رو که باهاش درگیری رو انجام بده(گل)
خوشحالم که هنوز همونی هستی که بودی،خوب هم
مثل شما عصبانی می شوم وقتی از نشر ثالث ترجمه ی کتاب نقدی می خوانم که به اصطلاح مترجمش جای فعل و فاعل نمی داند و تطابق این دو با هم را و این که می گویم اغراق نیست، فقط اسم نمی برم. همه چیزمان مریض شده … ناشران هم! و با این اوضاع قاراشمیش کتابخوانی و خرید کتاب چه طوری می تونم محکوم کنم ناشری رو که خرج زندگیش رو با پول گرفتن از این مثلا مترجم ها برای چاپ کتاب های ترجمه ماشینی شان که می گیرد هیچ! به قول تو … دیگر حتی انگار وسع این را هم ندارد و یا نمی خواهند که کتاب را به دست ویراستار بسپرد تا حداقل از گلوی آدم پایین رفتنی شود! در این آشفته بازار …
من از کجا رسیدم به کجا …
خوب باشی میس
چهار سال درس ترجمه خواندم و رنج کشیدم از این که نه فقط مردم آن بیرون فکر می کنند دانشگاه کلاس زبان است، بلکه همکلاسی هایم هم نفهمیدند چرا ترجمه می خوانند و اصلاً ترجمه چیست. رنج کشیدم وقتی دیدم از آن همه دانشجو محض رضای ما که هیچ، محض رضای خداوند و خودشون هم تعداد دوستداران ترجمه ادبی از انگشتان یک دست هم تجاوز نکرد. رنج کشیدم وقتی روزهای پایانی ترم آخر کسی دستش را بالا کرد و به استاد گفت: من خیال می کردم اینجا هم مثل کلاس زبانه. نمی دونستم درس ها انقدر سختند. من اینها را نمی فهمم.
نه نمی فهمد. نمی فهمد که داریوش آشوری شدن و بودن آن می خواهد. که ترجمه ی یک صفحه از سلین از سحابی برمی آید که نمی دانم چرا انقدر زود تنهایمان گذاشت و رفت … نفهمیدند که مترجم خوب باید زبان را قورت داده باشد تا بتواند نه فقط ترجمه کند که واژه خلق کند. نه کتاب می خواندند نه روزنامه … کم … خیلی کم … آمده بودند مدرک بگیرند برای دلخوشی خانواده و اضافه حقوق بیست هزار تومانی. و دغدغه نداشتند … دغدغه و مسئولیت ……..
جانا … غرض این که نفس ترجمه کار مکانیکی نیست. به جز در مورد لغت به لغت که گفتم از اصل منسوخ است. اگر از تئوری هم گفتم برای این است که هر کاری اصولی دارد. ترجمه اصول و روشی دارد که در مبانی نظری اش می گنجد و مترجم خوب باید به آنها آگاه باشد. همان طور که تآتر اصولی دارد و داستان نویسی … و نقاشی هم می تواند کاری مکانیکی باشد وقتی یک مدل می گذاری جلوی دانشجو و می گویی کپی کن! هر کار هنری بدون خلاقیت کاری مکانیکی و تقلیدی است و بی روح. به زعم من ترجمه از این قاعده مستثنی نیست چرا که ترجمه ی خوب که به دلت بنشیند باید همه ی پارامترهای بالا را با هم داشته باشد. درست مثل تآتری که نفس آدم را بند می آورد و تابلویی که تو را در خودش غرق می کند.
بله عزیزم خوانده ام و می خوانم. ترجمه های آقای گلشیری را هم خوانده ام و اتفاقا درست می گویی که عملی مکانیکی انجام داده است و نه ترجمه. خیلی ساده در ترجمه ی نقاش خیابان چهل و هشتم سلینجر، قضاوت نمی کنم اما گویا حتی به خودشون زحمت ندادند معناهای متعدد یک کلمه را در دیکشنری چک کنند که بر فرض مثال blue فقط معنای آبی نمی دهد و معنای دومش افسردگی و غم زدگی است و و و ……..
این کار از ماشین ترجمه هم برمی آید که کار مکانیکی می کند. اصل معنا و مفهوم و روح است که فقط مترجمی باسواد و توانمند و اگر ترجمه ای اعلی به خصوص ادبی بخواهیم پس خلاق هم می طلبد.
میس شانزه لیزه ی عزیز
گمان می کنم که از اصل با هم توافق داریم فقط شاید چون من، ترجمه دغدغه ی اصلی زندگیم شده نسبت به مسئله ی ترجمه و بحث های آن بیش از حد حساسم. همان طور که از تو می خواهم اگر من حرفی زدم درباره ی تآتر که چندان نمی گنجید به من بگویی.
من اصلاً نگفتم فقط جولان خلاقیت! یک جمله نوشته بودم که: ترجمه از هر نوع و سنخی که باشد از کم تا زیاد به خلاقیت انسانی مشرف به ابعاد زبان شناختی زبان مقصد نیاز دارد! و دقیقاً منظورم سواد و مهارت ترجمه بود. ترجمه سواد و ممارست و تمرین و مهارت و خون دل می طلبد تا بشود مترجمی مثل مهدی سحابی که آثار بزرگ رو ترجمه می کند و سحابی در کنار مهارت سرشار است از خلاقیت. وگرنه مگر ترجمه ی پروست و فردینان سلین کار هر زهره خانم و … است! که نیست.
…
میس جان از نسل بعد انقلاب و نسل در حین انقلاب، نسل سوخته و سر گشته ایه که نه میدونه چی میخواد نه میدونه چرا میخواد! از تعهد می ترسه و ازش فرار میکنه اما در عین حال تحمل تنهایی رو هم نداره! شاید به قول این فیلم فقط و فقط کمی نوازش میخواد، ترحم نه فقط محبت.
خدایا اگه زنده ای و دق نکردی جواب بده!
خانم سحر شاکری که اینقدر از نظرات و افاضات دیگران عصبانی اند بعد نبود پست تو رو می خوندن یا با دقت تر میخوندن که سو تفهامشون بر طرف شه ایشون متوجه نشدن که تو فقط در مورد ترجمه اون کتاب گفتی ترجمه مکانیکی نه تمام ترجمه ها و اصل ترجمه.
زنده باشی میس عزیز
سلام میس جان، خوشحالم که فعلن خوبی؟! نمی دونم تا چند وقت رو اوجی! فقط امیدوارم هر چه بیشتر که می تونه طول بکشه! 🙂
به قول موفوئیل هر چند وقت یه بار میای و تن و بدنمون رو میلرزونی! البته خیلی هم بد نبود اگه تو دنیای واقعی یه همچین چیزایی بود که یه وقت یادمون نره و از هم غافل نشیم! یه وقت خدای ناکرده یکی که از دست رفت یهو یادش نیفتیم! خدا روشکر که هنوز اینجایی و ما اینجا می بینیمت و یادمون هست که اینجا رو فراموش نکنیم که آن روز مباد که یکی از این دو نباشند!
تو فیلم "نسل جادویی" ایرج کریمی یه جمله شنیدم که منو یاد اون دیالوگ معروف "خانه ای رو ی آب" بهمن فرمان آرا انداخت: پدر و مادران ما، خواهر و برادر بزرگ ترمون نسل جادویی بودن، کتاب میخوندن و می دونستن چی میخوان و انقلاب کردن، اونا نسل جادویی بودن، ما نسل شعبده بازیم!
(بقیه شو تو کامن بعدی میذارم که نصفه نشه)
سلام میس عزیز…
نوشتی: "من ترجیح میدهم به جای ازدواج با مردهای ترسو ( و نه فقط یک بار و یک مرد) با سایه ی قدرتمند و محکمی که توانایی برخورد با شوریدگی های من را دارد راه بروم و در آغوشش بگیرم"
عقل درست حسابی که ندارم اما تا آن جا که منظورت را فهمیدم با این نظرت بی نهایت مخالفم، اما کجاست انرژی ابراز مخالفت؟! به رسمِ گالیلئو گالیله از سر اعتراض به جای فریاد زدن فقط پا میکوبم به زمین…
به دکتر علی شریعتی گفتن: نظرت راجب منصور بن حلاج چیه؟!
علی شریعتی خیلی خونسرد گفت: یه احمقِ مونگول!
طرف حیرت زده گفت: چرا؟!
شریعتی گفت: تو فکر کن همه آدما دنیا میشدن مثل اون! اون وقط دنیا چی میشد جز یه آشغالدونی با یه عده احمقِ تیمارستانی؟!!
استاد میس؛ تو که هنرمند و عالم و فهمیده ای بگو؛ اگه همه آدما دنیا همین نظر تو رو داشته باشن به نظرت دنیا چه شکلی میشه رییس؟!
یا علی مدد
تو هستی، من و ما هستیم
هنوز ادامه داره!
احتمالا پستچی مرده!
_____/_____/_____/_____/_____/_____/_____/_____…..
ميس بزرگوار ، قبل هر چيز خوشحالم كه به آخر پسن ماقبل آخرت دچار نشدي كه دير خواندمش . دوم ، اين مشكلات مال اين است كه ما مردمان كوچكي هستيم كه دوست داريم بي زحمت بزرگ باشيم . بزرگي كار هر كس نيست . نه لازم است آرتيست باشي و نه آكتور . نه انتلكتوئل و نه …
به قول آن شاعر ، كشور ما مادران خوب دارد و روشنفكران بد ( رويش نشده بود كه بگويد روشنفكران زيبيل )
شاد زي
چندگونه می شود موضع گرفت:
یکی اینکه شدیدا open mind شویم و بگویی تعهد چیه دیگه، ازدواج یک نوع بردگیه، اسیریه، مرد و زن باید آزاد باشند…
یکی هم اینکه بگی ازدواج نیاز هرکیه، تعهد لازمه ی زندگیه، جلوی فساد رو میگیره…
یکی هم اینکه بگی بی خیال بابا!
هیچ کس تا حالا با فکر کردن به این موضوع ها و بحت کردن در موردش به نتیجه ای نرسیده… باید اتفاق بیفته تا ببینی واقعا چی درسته و چی غلطه و میفته!
take it easy!
من همین سومیه هست!
دیگر عجیب نیست انگار …
خیلی راحت نظر می دهیم و خیلی راحت در هر حوزه ای اظهارفضل می کنیم و بدتر آن که دست به عمل هم می زنیم.
این کلی نظر دادن راجع به همه چیز برای مان گران تمام شده و باز دست به خطا می زنیم و ………….
پی نوشت: امیدوارم باور بفرمایید که هیچ گونه غرض ورزی و کین توزی پشت این جملات در میان نیست. فقط احتمالا من هم مثل شما از خیلی چیزها عصبانی هستم.
دایه ی دلسوزتر از مادر نیستم و قصد بزرگواری ندارم. اما حیف وبلاگ شماست که گاهی با چنین جملاتی و نظراتی سطحی مورد پرسش قرار بگیرد. تنها جمله ی اشتباه هم همین بود: ترجمه کاری است مکانیکی ، عاری از خلاقیت! و در واقع آن قدر کلی و سطحی که نتوانستم از کنارش بی تفاوت عبور کنم.
موفق باشید.
سلام
این هم از ویژگی های جالب ایرانی جماعته که کلا در هر حوزه و تخصصی نظر می ده! ترجمه ای که شما از آن صحبت کردید و با لفظ مکانیکی تقبیحش کردید به گمانم همان ترجمه ی لغت به لغت است که از اصل منسوخ است. این همان کاری است که امروزه بسیاری نرم افزارها انجامش می دهند اما در واقع به شدت ناقص هستند و هیچ گاه از خلاقیت مترجمی انسانی برای انتقال معنا و مفهوم بی نیاز نبوده اند. قبول دارم بعضی به اصطلاح مترجمان امروزی فرق چندانی با این ماشین های ترجمه ندارند! ترجمه انواع مختلف دارد و علی الخصوص نوع ادبی آن به خلاقیت ویژه ای نیاز دارد که در این جا با شما موافقم کار هر کس نیست خرمن کوفتن! ترجمه از هر نوع و سنخی که باشد از کم تا زیاد به خلاقیت انسانی مشرف به ابعاد زبان شناختی زبان مقصد نیاز دارد تا بتواند پیام درست را از زبان مقصد به مبدا منتقل کند. و کم نیستند انواع ترجمه و تئوری های نظری ترجمه که رجوع به آنها بد نیست.
چه خوب که اومدی ! نوشته ات مثل حال منه بعد از خوردن کلونازپام. یه جور بدی آرومه….به هر حال خوبه که اومدی