الهه ربانی ، بنیانگذار مجتمع فرهنگی آموزشی ربانی درگذشت !
یک آدم حسابی درگذشت .
چشم به راه پیامتان بودم که خبر فوتتان آمد !
پرت میشوم به دورانِ راهنمایی ، سئول ، اولین بنای مدرسهی ربانی ، مدیری که مرا یادِ چلچلههای قبراق صبحگاهی میانداخت . او مدیرِ تمام وقت بود با ذهنیتی خلاق و خارج از عرف ، اندامی لاغر داشت و صورتی سبزه ، او استانداردهای بینالمللی شدن را به کاملترین شکل ممکن میدانست . پناهگاه من اتاق مدیر بود . خانم ربانی ، روان شناسی ، ادبیات و فرانسه میدانست ، او رویای ژاندارک شدن مدرسه اش را داشت . ما بچههای ربانی وقتی در سطح شهر پراکنده میشدیم روپوشمان با همهی بچههای تهران – ایران فرق میکرد . اولین درس فرانسه را در مدرسهی ربانی با کتاب مژه به ما درس دادند ، باید ورزش میکردیم ، سهشنبهها میرفتیم باشگاه انقلاب شنا ! خانم ربانی مصداق بارزِ تو مو میبینی من پیچش مو بود ، استخوان خرد کرده بود . ساعت و ثانیه دربرابر فرفرهی پاهایش کمجان بودند . تمام هدفش این بود که بچههای ربانی در دنیا بهترین باشند ، او بهترین لوگو ، بهترین امکانات را برای ما فراهم کرد ، مُهرش مِهرش بود نه بزک مدرسه ، با علوم روانشناسی آمیخته بود .

ماژیک دستش است و به جای خانم اثنیعشری آمده سرِ کلاس و دارد از ماضی نقلی روی وایت برد مینویسد شاید نقاشی میکند .
وارد مدرسه میشویم ، جلوتر از بقیه آمده و کلاسها بوی اسفند میدهد .
ساعت ها با مادربزرگم حرف میزد که مراقبم باشد ، دستم را ول نکند . نگاه تیزش، طبیعت غریزی هوشیارش ضد فرهنگ مردسالار سرکوبگر بود .
در بیست و یک سالگی بدون تماس قبلی و تصادفی در خانه اش را زدم . از حمام درآمده بود با قامتی راسخ، در خانه ای پر از گل و تابلو ، پر از بوی زندگی . گفتم من با شما از دلشکستگیهای خودم میگویم خوش به حال هدی – دخترش- ، با هوشیاری همیشگی اش گفت دنیا این طوره که تو به من بگی اون به کس دیگه ، هیچ بایدی وجود ندارده، من مامانِ صد تا مثل تو اَم . دست این پسر و بگیر و برو .
حافظهاش منشوری شفاف از جهان و مردمشناسی بود .
مولد بود ، مدیران رقیب هم دورهاش تا امروز به گرد پایش نرسیدند و قطعا درگذشت او شادشان میکند. او مدرن ترین و تاثیرگذارترین مدیرِ فرهنگی تاریخ مدارس دخترانه کشور بود.
از شمار دو چشم يک تن کم وز شمار خرد هزاران بيش

سانازسیداصفهانی
ساناز سید اصفهانی میس شانزه لیزه در جزیره ای در کهکشان