شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳

Tag Archives: ساناز سیداصفهانی میس شانزه لیزه

درود ، سری در ویترین

درود ، سری در ویترین    میس شانزه لیزه ، شب ِ چهارشنبه سوری وجب به وجب ِ جزیره در کهکشانش را گَز کرد و پابرهنه از روی ریشه های تنومند ِ از خاک بیرون آمده ی درختان پرید و پُشت ِ تنه ی درختان فال گوش ایستاد و میشنید که همه پچ پچه میکنند . . . فکر کرد شاید گوش هایش اشتباه …

ادامه مطلب

من همان کتابِ نخوانده ام . . .

  من همان کتاب ِ نخوانده ام ، توی کارتُن های بسته .  وقتی به من دست زد ، تازه فهمیدم که وجود دارم . مدت ها بود روی زمین ، توی اتاقی که چهار طرفش آیینه بود خوابیده بودم . موهای سرم خیس بود و در هم گره خورده بود . من هر روز با همین موهای خیس که هیچ …

ادامه مطلب

پله ی آخر

پله ی آخر   با پیش فرضی که از فیلم ِ قبلی علی مصفا ( سیمای زنی در دوردست ) داشتم ، و البته با سر و صدای زیاد و جهانگردی های جایزه بگیریی که برای فیلم ِ ( پله ی آخر) شد ، با خوشحالی و بدون ِ تردید از دیدن ِ یک فیلم ِ ( بد ) به سینما رفتم .  چیزی که …

ادامه مطلب

خنجران قفا

  می سُراندم در خواب ، نشیب ِ رویایی پُر شتاب . پرتگاهش میعادگاه ِ غوکان ، خنده هایشان به تحقیرم پُرآب و تاب ، در پژواکی چون آفتاب ، واضح و شنیدنی . میگریستند مرغان ِ آسمان ، جدا میشد از گوشت ِ تن ام استخوان . در کلام قدرتی نبود . در بیان تقلایی به زبان ، لکن حرکتی نبود ، …

ادامه مطلب

آس

1392/مار آس* – دوست جدیدم – مدت ها بود کارهایی میکرد . نمیتوانستم ا ز کارهایش سر در بیاورم . مثلا من را توی تور ِ ماهیگیری می انداخت و به سقفُ خانه میکشید ، آن وقت فکر میکردم که من عنکبوتی هستم که در تله ی خودم گرفتار شده م . بعد مینشست کُنج ِ  خانه ی نمورمان و سیگارش را …

ادامه مطلب

خانه ی حلزون

  آبگیر بود . میانه ی حیاطمان ، برگ برگ ریخته بود ، خزان . رنگ رنگ دویده بود ، میان ِ سنگفرش ِ خیس ، خیس شده بود برگ برگ ِ پاییز و زمستانمان ، دور ِ آبگیر ، آبگیر گیر ِ برگ ها ، اُفتاده بود . هوا سرد بود . مثل تن ِ مرده ، سرد بود ، مثل ِ فاصله ، سرد مثل ِ …

ادامه مطلب

قرار و فرار

قصه    میس شانزه لیزه ، به خودش که آمد ، خون روی کاشی های سفید ِ حمام ِ دیر در حال چرخیدن بود و چوشیدن ، میچرخید و با آب ِ دوش می آمیخت . مثل ِ خونی که رفته رفته داغ تر شود . . . اره توی دستان ِ میس میارزید . به  هر دندانه اش تکه ای از جگر ِ زن ِ پیر …

ادامه مطلب

the possession

همیشه ایزابل آجانی رو دوست داشتم . اوبه من حسی رو میده که میتونی زن باشی و کارهایی که من میکنم رو  انجام بدی . میتونی این جوری نگاه کنی ، این طوری راه بری ، میتونی هرگز پیر نشی ، میتونی دوربین رو همین قدر که من میشناسم بشناسی ، میتونی نابغه باشی ، میتونی از ایزابل هوپر و …

ادامه مطلب

چه راحت خیانت میکنی !

تو که هستی که بخواهی با من نباشی ؟ دنیای اسرار آمیز خیانت !  آیا روحی که دادار ِ این جهان ، در کالبد ِ انسان دمید میتواند این همه فریبنده باشد؟ یا این بنده ی فرومایه است که آن را نمیبیند و از خودش دور میکند ؟ چگونه است که ترفند های عیارانه ی یک روح ِ پلید میتواند ، جسم و …

ادامه مطلب

بازگشت

میس شانزه لیزه ، کنار ِ پنجره ی بُخار گرفته نشسته بود . موهای نارنجی اش توی حوله ی سفید ، بالا سرش در هم گره خورده بودند . با انگشت روی بُخار  شیشه را سابید تا بیرون را ببیند . بیرون باران هنوز هم میبارید . صدای چکه کردن ِ دوش ِ حمام با شُرشر ِ باران یکی میشد و یک دلشوره ای …

ادامه مطلب