رویای نیمه شب تابستان اگر تو هم چونان من یکپارچه آتش بودی و نوشتن برایت نوشدارو ، درک میکردی که عدم تکنولوژی و عدم شانس میتواند چاشنیی باشد برای انفجار کسی که من باشم ، میس شانزه لیزه ، من ، که بعد از زیان و خسارات وارد شده به روح لطیفم دچار کوچ اجباری شدم ، دیدم که …
ادامه مطلبطلسم سومین پسر پادشاه
سلام بابابزرگ این منم . نوه ی ارشدت . . . نشسته ام درست رو به روی عکست . دلم برای چشمهای تیله ای ات که رنگین کمان سبز و آبی و طوسی را توی خودش چرخ میداد تنگ شده … از وقتی مردی ، از ده سال پیش که بیست ساله بودم ، بعد از رفتن تو آرزو کردم …
ادامه مطلبجاده
کاش میشد از نور ، سرعت نابش را به عاریت گرفت و از سر این جاده ، بی هیچ کوله باری ، رهسپار آسمانی میشد که دست هیچ دیو زمنی به آن نرسد . کاش میشد مثل بعضی خواب ها یکسره رفت به انتهای عمقی که از آن هیچ نمیدانی ، نه مثل امروز که هر روزش رج نمیخورد ، …
ادامه مطلبتکیه بر باد !
سریال ( تکیه بر باد ) که پخش آن از شبکه ی پنج آغازیدن گرفته است ، درون مایه ای دارد که سالهاست مورد علاقه ی آقایان ِ پُشت ِ میز نشین ِ رسانه ی ملی – میهنی شده ، که تم ِ آن مثل گاو حاج میرزا آقاسی توی همه ی سریال های تلوزیونی سر و کله اش پیداست که خود مایه …
ادامه مطلب27 آگوست کِی بود ؟
میس شانزه لیزه کاغذ را در میان ِ انگشتان ِ استخوانی اش مُچاله بِکَرد ، دهان باز و آن را در حلق فرو بردش . کاغذ را خوردش ، خوردن مشتی کلمه ، که نمیدانست که میداند راست است یا که نه دروغ ، مثل ِ صدای کالسکه ای تویش بود ، صدای چرخ هایی که روی سنگفرش ِ خیس خود را لت و …
ادامه مطلبمجازی بودن یا حقیقی بودن مسئله این است ؟
میس شانزه لیزه عروسک هایش را دور خود جمع کرده بود و داشت در همان اتاق زیر شیروانی باهاشان حرف میزد….اگر پشت در بودی و صدایش را میشنیدی فکر میکردی جمعی را مهمان کرده و دارد برایشان سخنرانی میکند….با روان نویس مشکی رنگش روی ورق های کاهی دم دستش چیزهایی مینوشت …بعد هم با انگشت اشاره رو میکرد به عروسک …
ادامه مطلبرضا قیصریه و میس شانزه لیزه
دوستان ، شنوندگان ، بینندگان و حضار گرامی جزیره در کهکشان ، همان طور که در پست (پروفسور بوبوس ) – در این جا – به شما عزیزان فرهیخته قول داده بودم که به شخصه در مورد متن نمایشنامه ی (پرفسور بوبوس ) و ترجمه ی آقای قیصریه تحقیق و تفحص خواهم کرد به عهد خود وفا کرده و همینک …
ادامه مطلبعاشقیت /4 Months 3 Weeks and 2 Days
١۶ فروردین ، سوختم . اگر اون نبود الان پودر شده بودم . شب بود . خیلی شب . بعد از نصف شب . سرد بود هوا . سردتر از الان . رب دوشامبرم رو از استانبول خریده بودم . قرمز بود . رنگ خون . کنار یقه اش پر از مونجوق دوزی های آینه ای بود . حاشیه …
ادامه مطلبشرلوک هلمز و میس شانزه لیزه در (( فرار راسکولنیکف))
آمبیانس : ((اینجا )) میس شانزه لیزه گفت : ” نگران نباش ، من قایمت میکنم . بیا تو .” مردی که وارد اتاق زیر شیروانی شد صورتش مثل ماه سفید شده بود . دستهایش را لرزه ول نمیکرد . چشمهایش مثل دو کاسه ی خون بود . لبهای کبودش ، ترک خورده بود مثل صحرای تشنه ای ، تشنه …
ادامه مطلبمعشوقه : Maîtresse
معشوق و معشوقه کیست ؟ در یکی از خانه هایی که شیروانی هرمی شکلش از زیر چمن ها بیرون سر زده بود و اطراف شیروانی را برف فرا گرفته بود ، قصه ای جریان داشت . قصه این طور بود که ، مردی که میس شانزه لیزه به او دلباخته بود ، که مردی بود برای تمام فصول ، …
ادامه مطلب