میس شانزه لیزه از پشت سیم خاردار داشت به یک خاطره نگاه میکرد ، آن سوی سیم خاردار ، برف میبارید و زمین تا پنجاه سانتی برف ریخته بود و پوره های منجمدش در هوا لنگ میزدند ، دخترک با روب دشامبر قرمز رنگش دم در منتظر بود ، همه جا سکوت بود تا اینکه میان آن همه تاریکی و …
ادامه مطلبادیپ
ادیپوس شهریار کیست ؟ یادگیری نام(تس پیس )-(آریستوفان )-( سوفوکلس) -(اورپید)برای دانشجویان رشته ی تئاتر، همان قدر مهم است که یادگیری جدول ضرب برای مهندس هوا فضا . خب ، اگر این جا مهندس هوا-فضا =دانشجوی تئاتر باشد نتیچه میگیریم که دانشجویان تئاتر با این سه نویسنده ی یونانی آشنایند و از آن مهمتربه جناب سوفوکل ارادت زیادی دارند . …
ادامه مطلبسفر
دلم خیلی گرفته . شدم آدم خونه به دوش . هیچ چیز دیگه خوشحالم نمیکنه . گاهی فکر میکنم روحم . تنهایی های عمیقم اذیتم میکنن. فکر میکنم آدم بدبختیم چون میدونم میخوام چی کار کنم. اما آرزوم اینه که زود بمیرم . چیزی از دنیا نمیخوام . کمتر شادم . بیشتر غمگینم . ترس چیزیه که یادم دادن . …
ادامه مطلبخشکسالی و دروغ
خشکسالی و دروغ رو دیدم . خشکسالی و دروغ خیلی به دل نشست . شاید چون خیلی ساده و بدون جنگولوک بازی حرفهایش را میزد . بدون استفاده از ایهام ، یا استعاره هایی که این روزها از زبان همسرایان تئاتری ها و گه گاه توسط تصاویری روی پلاسماها باید کشفشان کرد. خشکسالی و دروغ نمایش بود با صحنه های …
ادامه مطلبکابوس
میتونم به جرات بگم تا به حال صدای هیچ رعد و برقی مثل صدای رعد و برق دم صبح امروز، من رو نترسونده بود . به زحمت به خواب رفته بودم . هوای خنک و ملس رو حس میکردم که از پنجره حضور پاییز رو به رخ من میکشونه . خودش رو مثل سیلی به صورتم میزنه و میگه ببین …
ادامه مطلببیژن . . . پر !
آمبیانس : (( اینجا )) ، ویوالدی وقتی شنیدم ( بیژن پاکزاد ) سکته کرد ، چانه انداخت و جان به جان آفرین تسلیم کرد ، بی دلیل غم غریبی به سراغم اومد . برای لمس هر حسی ، الزاما نباید دلیلی منطقی داشت ، بیژن ، برای ما همیشه سنبل یک ایرانی ثروتمندی بود که صاحبان نام به سراغش …
ادامه مطلبمختارنامه یا سوهان روح ؟
یه تلفن باید بزنم به فرانکفورت . . . قرار میذارم . . . بعد تلفن میزنم به ناشرم . . . رمانم با وجود اصلاح شدن اصلاحیه ها هنوز مجوزش نیومده . . . یکی از استادهای دانشگاهم صبح زنگ زده روی انسرینگ ماشین موبایلم و یک دقیقه سکوت کرده . . . موهام رو که هاشوری از قرمز …
ادامه مطلبخبرنامه ی جزیره در کهکشان
داشتم فکر میکردم توی این جهان وانفسا تسکینی نیست ، هر چیزی که هست ، افسانه است ، و من برای این افسانه ها زنده مونده م ، برای نقش و نگارهایی که توی خیالم هستند و توی جهان واقعی غایبند ، کاش میشد جادوگر بودم ، همه ی خیال هام رو ظاهر میکردم ، خطوط کف دستم رو تغییر …
ادامه مطلبخاکی
خاکی ، خاکی باش توی بلاگ الهام پاوه نژاد عزیز ، در رسانه های دیگر و در فیس بوق ، چیزهایی خواندم و چون سرم بوی قورمه سبزی میدهد و یه نمه و یه جو غیرت برایم باقی مانده ، همچین نشد که بی تفاوت بگذرم ازش ، از چیزهایی که دوستان زیادی (لایک ) مالیش میکنند . تراس را …
ادامه مطلبهزار و یک تو
میس شانزه لیزه که دختر ِ سر به زیری نبود ، توی کوزه ی سفالی بزرگی نشست و طناب را کشید بالا ، وارد ِ کلبه ی چوبی بالای درخت شد . دور و اطرافش را حصیر گرفته بود و تمام سقفش را کرم شبتاب کاشته بود . میس نشست کف ِ اتاق و شروع کرد به نوشتن ِ جمله های رمز …
ادامه مطلب