تصادف الان ، ساعت 3:34 نیمه شب ست . باور نمیکنم که هنوز زنده اَم و دارم تایپ میکنم . هیچ چیزی توی ذهنم نیست . اینکه نمیدانم قرار است در نهایت چه قصه ای سر هم بندی کنم و این جا بگذارم . فقط میدانم پشت گردنم درد دارم و بالای گوشم . پنجره را باز کرده ام …
ادامه مطلبتکه های تیز
به تقدیر ، شُد قطعه قطعه ، مُثله زَن . زَن تیغ برآورد از غلاف . گفتا :” بباید که برید برید، جهید و کرد گذر از این ناف .” پس تبر اندر خموشی کشید ، دست و پا و چشم و پوست را یکجا درید . میس شانزه لیزه ، بیدار شد . باند را برداشت . میخ را …
ادامه مطلبمیس شانزه لیزه روی درخت
الان که دارم این نامه را مینویسم تو خوابیده ای . من کُنجِ زاویه ی کتابفروشی نشسته ام . حتما میدانی کجا را میگویم ، همان کتابفروشی که بیست و چهارساعته باز است و طبقه ی بالاش مثل نشر ثالث یک کافه دارد . تو خوابیده ای لابد که چارطاق مثل همیشه و عینکت را روی روزنامه ی کنار پاتختی …
ادامه مطلبنصفه کاره
اولین مرده ای که شستم ، یک بچه بود . یک نوزاد ِ یک هفته ای . به هیچ کسی نگفتم تا به امروز . راز را به هیچ تنابنده ای نباید گفت . راز را باید نوشت و با خود به گور برد . من همه ی این سالها این راز را همچون سایه با خودم ،در کنار ِ خودم ، نگه داشتم …
ادامه مطلباز (من ) چه خبر ؟
از من چه خبر ؟ مدتی ست صدایم را بریده اند . نه فقط صدا ، که جان ِ صدا را نیز . تکه تکه اش کرده اند . گذاشته اند توی یخچال تا یخ بزند . به شکلِ مربع های کج و کوله . نشسته ام روی زمین ، زانوها را بغل کرده ام و دارم با صدای سرم فکر …
ادامه مطلبخاطرات و کابوس های یک جامه دار از زندگی و قتل میرزا تقی خان فراهانی
هدف ِ من ِ مخاطب از رفتن به تالار وحدت چیست ؟ تماشای نمایشِ خاطرات و کابوس های یک جامه دار . . . ؟ مقایسه ی این نمایش با اجرای پیشینش در 38 سال پیش ؟ مقایسه ی این نمایش ( به دلیل ِ داشتن ِ درون مایه ی تاریخی ) با شاهکارِ دکتر رفیعی نمایش ( شکار روباه ) ؟ دیدنِ بازی بازیگران …
ادامه مطلبتعریفِ شهرنوشِ پارسی پور از مرد بودن !
از آن طرف کلی داستان های خشونت خانوادگی داریم و کلی قربانی زن داریم . . . زنانی که کبود میشوند . کتک میخورند و . . . همه ی اینها دردناک ست . . . با این همه بیاییم زنی را معرفی کنیم که توانست با همه ی تجاوزها ، شکست های عشقی ، تنِ زخمی اش را پای درختی ببرد و زخم هایش را بلیسد و بخواهد از نو شروع کند .
ادامه مطلبزبانِ ناجی
گوشتِ حیوان را به میخ ِ بزرگی کوبید. حیوان نیمه جان بود هنوز . از خرخره اش ، خون شَتک میزد روی پرده ی چشم . مرد گفت :” تشبیه تسویه ، محاکاتِ ما شده در ترجیع بندی مکرر، هر روز و دَم دمه !” گفت و ساندویچ اَش را گاز زد . میس شانزه لیزه پنجه های چنگال قصابی را در گلوگاهِ حیوان …
ادامه مطلبروزی که گل های خشک نارنجی ، قرمز شدند
روی زمین نشسته ام . زمین یعنی کاشی ، نه خاکدانی پُر ریشه و جَسَد . نشسته ام . روی زمین خون شَتَک زده است . یک جوری کاشی ها خیسِ خون شده اند . در اتاقِ کناری یک نفر دارد ذره ذره میمیرد . یک نفر که میشناسم اَش . آن یک نفر را دارند میکُشند . قاتل را …
ادامه مطلبروزی که گل های نارنجی خشک ، قرمز شدند
میس شانزه لیزه موهایش را زده بود . موهای نارنجی رنگش را از یک سو به قرمزی میزد و از ریشه ها به خرمایی یا کهربایی . پرسیدم که چرا مدام این کار را میکند ؟ چرا مدام با قیچی باغبانی به جان ِ موهایش می اُفتد ؟
ادامه مطلب