من همان کتاب ِ نخوانده ام ، توی کارتُن های بسته . وقتی به من دست زد ، تازه فهمیدم که وجود دارم . مدت ها بود روی زمین ، توی اتاقی که چهار طرفش آیینه بود خوابیده بودم . موهای سرم خیس بود و در هم گره خورده بود . من هر روز با همین موهای خیس که هیچ …
ادامه مطلبپله ی آخر
پله ی آخر با پیش فرضی که از فیلم ِ قبلی علی مصفا ( سیمای زنی در دوردست ) داشتم ، و البته با سر و صدای زیاد و جهانگردی های جایزه بگیریی که برای فیلم ِ ( پله ی آخر) شد ، با خوشحالی و بدون ِ تردید از دیدن ِ یک فیلم ِ ( بد ) به سینما رفتم . چیزی که …
ادامه مطلبخنجران قفا
می سُراندم در خواب ، نشیب ِ رویایی پُر شتاب . پرتگاهش میعادگاه ِ غوکان ، خنده هایشان به تحقیرم پُرآب و تاب ، در پژواکی چون آفتاب ، واضح و شنیدنی . میگریستند مرغان ِ آسمان ، جدا میشد از گوشت ِ تن ام استخوان . در کلام قدرتی نبود . در بیان تقلایی به زبان ، لکن حرکتی نبود ، …
ادامه مطلبآس
1392/مار آس* – دوست جدیدم – مدت ها بود کارهایی میکرد . نمیتوانستم ا ز کارهایش سر در بیاورم . مثلا من را توی تور ِ ماهیگیری می انداخت و به سقفُ خانه میکشید ، آن وقت فکر میکردم که من عنکبوتی هستم که در تله ی خودم گرفتار شده م . بعد مینشست کُنج ِ خانه ی نمورمان و سیگارش را …
ادامه مطلبخانه ی حلزون
آبگیر بود . میانه ی حیاطمان ، برگ برگ ریخته بود ، خزان . رنگ رنگ دویده بود ، میان ِ سنگفرش ِ خیس ، خیس شده بود برگ برگ ِ پاییز و زمستانمان ، دور ِ آبگیر ، آبگیر گیر ِ برگ ها ، اُفتاده بود . هوا سرد بود . مثل تن ِ مرده ، سرد بود ، مثل ِ فاصله ، سرد مثل ِ …
ادامه مطلبقرار و فرار
قصه میس شانزه لیزه ، به خودش که آمد ، خون روی کاشی های سفید ِ حمام ِ دیر در حال چرخیدن بود و چوشیدن ، میچرخید و با آب ِ دوش می آمیخت . مثل ِ خونی که رفته رفته داغ تر شود . . . اره توی دستان ِ میس میارزید . به هر دندانه اش تکه ای از جگر ِ زن ِ پیر …
ادامه مطلبthe possession
همیشه ایزابل آجانی رو دوست داشتم . اوبه من حسی رو میده که میتونی زن باشی و کارهایی که من میکنم رو انجام بدی . میتونی این جوری نگاه کنی ، این طوری راه بری ، میتونی هرگز پیر نشی ، میتونی دوربین رو همین قدر که من میشناسم بشناسی ، میتونی نابغه باشی ، میتونی از ایزابل هوپر و …
ادامه مطلبچه راحت خیانت میکنی !
تو که هستی که بخواهی با من نباشی ؟ دنیای اسرار آمیز خیانت ! آیا روحی که دادار ِ این جهان ، در کالبد ِ انسان دمید میتواند این همه فریبنده باشد؟ یا این بنده ی فرومایه است که آن را نمیبیند و از خودش دور میکند ؟ چگونه است که ترفند های عیارانه ی یک روح ِ پلید میتواند ، جسم و …
ادامه مطلببازگشت
میس شانزه لیزه ، کنار ِ پنجره ی بُخار گرفته نشسته بود . موهای نارنجی اش توی حوله ی سفید ، بالا سرش در هم گره خورده بودند . با انگشت روی بُخار شیشه را سابید تا بیرون را ببیند . بیرون باران هنوز هم میبارید . صدای چکه کردن ِ دوش ِ حمام با شُرشر ِ باران یکی میشد و یک دلشوره ای …
ادامه مطلبعروسک ِ پُشت ِ وبکم
میس شانزه لیزه توی خیابان ِ لاله زار یا همان شانزه لیزه ی معروف ، در بالاترین طبقه ی هتل ، توی بالکن ، روی صندلی لهستانی نشسته بود . میز چوبی گردی جلوش بود . روی میز یک فنجان قهوه ، روزنامه ، زیرسیگاری، مشتی قرص و یک گل خشک قرار داشت . رو به رو تهران بود …
ادامه مطلب