میس شانزه لیزه دقیقا داره با تو حرف میزنه . آره با خود تو . تعجب نکن وقتی پا میشی میای توی جزیره باید پی همه چیز رو به تنت بمالی . دستت رو بده به من . میخوام ببرمت یه جای عجیب و شگفت انگیز . نترس دستت رو بده به من نمیخورمت که .. گازت هم نمیگیرم . …
ادامه مطلبسرعت
وقتی برمیگردم ، میرم توی اتاقم و در رو از پشت شیش قفله میکنم، نمیتونم فکر نکنم،بهت فکر میکنم،یاد پارسال می افتم،خودمونیم من عجب آدم احمقیم، چرا فکر میکردم مرده ها میشنون؟!چرا پاشدم رفتم قبرستون ؟ احوالم قاراشمیشه.چرا من توی کوچه ها گم شدم و با تو روی شن ها ندویدم؟ هی بچه برو یه چرخ بزن دنیا رو زندگی …
ادامه مطلبآمادئوس
میس شانزه لیزه سمفونی شماره ٢۵ آمادئوس موتسارت رو طبق عادت همیشگی توی گرام گذاشت و کنج دیوار نشست و زانوهاش رو بغل کرد . شاعر _اجاع به پست قبل-که با ژست از دست رفته اش روی تخت ولو شده بود از میان چشمهای تنگ خمارش به کنج دیوار چشم دوخت . هنوز شمع سوسویی میکرد. انگار شب تموم شدنی …
ادامه مطلبخاطره
اون رو به روی دریاچه روی نیمکت نشسته بود که دیدمش . ریش های بلند و موهای ژولیده داشت . شلوار جینش کهنه بود و کنار زانوهاش پاره بود . بند پوتین های مشکیش باز بود. پالتوی کهنه ی سیاه به تنش زار میزد . شال گردنی که براش بافته بودم انداخته بود. اون رو به روی دریاچه روی نیمکت نشسته بود …
ادامه مطلبدر ستایش عشق + ویکتوریا همراه با سامورایی
در ستایش عشق به ندرت با فیلم هایی که در سبک و سیاق (در ستایش عشق – اثر ژان لوک گودار ) در بازار موجود است ارتباط برقرار کرده ام ، شاید چون در هر سینمایی پز و زشت هنرمندانه به قدری غلو آمیز هست که حال آدم رو به هم میزند و به قدری پوچی در فیلمها بیداد میکند که آدم آماتوری مثل …
ادامه مطلبرمولوس کبیر
پیش خودم گفتم اگر ساعت شش راه بیفتم حتما به موقع میرسم تئاتر شهر،تازه شاید هم شد به کتابفروشی ها سر زد و یه قهوه هم خورد و به کوری چشم دیگران مشعلی هم فروزاند . نشون به اون نشون که بنده ی خدا من بدبخت ساعت شش راه افتاده و تا هفت زیر پل پارک وی در ترافیک مرگبار …
ادامه مطلبخانه تکانی
یه روز، یه نفر بهم گفت کشوی خونه ی آدم ، شبیه ذهن آدم میمونه . دیدی بعضی ها وقتی میخوان خونه رو مرتب کنن همه جا رو یه جارویی میزنن و یه گردگیری مختصری میکنن اما اگه بری توی کشوهاشونو ببینی ، میبینی که همه چیز توی هم گره خورده و مچاله شده اون گوشه . این یعنی ذهن …
ادامه مطلبوقتی توی خاطره ها دفن شدم…..
میس شانزه لیزه از پشت سیم خاردار داشت به یک خاطره نگاه میکرد ، آن سوی سیم خاردار ، برف میبارید و زمین تا پنجاه سانتی برف ریخته بود و پوره های منجمدش در هوا لنگ میزدند ، دخترک با روب دشامبر قرمز رنگش دم در منتظر بود ، همه جا سکوت بود تا اینکه میان آن همه تاریکی و …
ادامه مطلبادیپ
ادیپوس شهریار کیست ؟ یادگیری نام(تس پیس )-(آریستوفان )-( سوفوکلس) -(اورپید)برای دانشجویان رشته ی تئاتر، همان قدر مهم است که یادگیری جدول ضرب برای مهندس هوا فضا . خب ، اگر این جا مهندس هوا-فضا =دانشجوی تئاتر باشد نتیچه میگیریم که دانشجویان تئاتر با این سه نویسنده ی یونانی آشنایند و از آن مهمتربه جناب سوفوکل ارادت زیادی دارند . …
ادامه مطلبسفر
دلم خیلی گرفته . شدم آدم خونه به دوش . هیچ چیز دیگه خوشحالم نمیکنه . گاهی فکر میکنم روحم . تنهایی های عمیقم اذیتم میکنن. فکر میکنم آدم بدبختیم چون میدونم میخوام چی کار کنم. اما آرزوم اینه که زود بمیرم . چیزی از دنیا نمیخوام . کمتر شادم . بیشتر غمگینم . ترس چیزیه که یادم دادن . …
ادامه مطلب