میس شانزه لیزه در حالی که از معبد فرار میکند فریاد کمک سر میدهد .
ادامه مطلببابانوئل و رازِ پوست
بابانوئل و راز میس شانزه لیزه
ادامه مطلبمیس شانزه لیزه ، مرد بی سر و شرلوک هولمز
... هولمز کاری کرده بود که میس شانزه لیزه مقواهای بزرگی بخرد و بیاورد و پنجره هایش را بپوشاند .
ادامه مطلبنصفه کاره
اولین مرده ای که شستم ، یک بچه بود . یک نوزاد ِ یک هفته ای . به هیچ کسی نگفتم تا به امروز . راز را به هیچ تنابنده ای نباید گفت . راز را باید نوشت و با خود به گور برد . من همه ی این سالها این راز را همچون سایه با خودم ،در کنار ِ خودم ، نگه داشتم …
ادامه مطلبروزی که گل های خشک نارنجی ، قرمز شدند
روی زمین نشسته ام . زمین یعنی کاشی ، نه خاکدانی پُر ریشه و جَسَد . نشسته ام . روی زمین خون شَتَک زده است . یک جوری کاشی ها خیسِ خون شده اند . در اتاقِ کناری یک نفر دارد ذره ذره میمیرد . یک نفر که میشناسم اَش . آن یک نفر را دارند میکُشند . قاتل را …
ادامه مطلبروزی که گل های نارنجی خشک ، قرمز شدند
میس شانزه لیزه موهایش را زده بود . موهای نارنجی رنگش را از یک سو به قرمزی میزد و از ریشه ها به خرمایی یا کهربایی . پرسیدم که چرا مدام این کار را میکند ؟ چرا مدام با قیچی باغبانی به جان ِ موهایش می اُفتد ؟
ادامه مطلب