یه روز، یه نفر بهم گفت کشوی خونه ی آدم ، شبیه ذهن آدم میمونه . دیدی بعضی ها وقتی میخوان خونه رو مرتب کنن همه جا رو یه جارویی میزنن و یه گردگیری مختصری میکنن اما اگه بری توی کشوهاشونو ببینی ، میبینی که همه چیز توی هم گره خورده و مچاله شده اون گوشه . این یعنی ذهن …
ادامه مطلبوقتی توی خاطره ها دفن شدم…..
میس شانزه لیزه از پشت سیم خاردار داشت به یک خاطره نگاه میکرد ، آن سوی سیم خاردار ، برف میبارید و زمین تا پنجاه سانتی برف ریخته بود و پوره های منجمدش در هوا لنگ میزدند ، دخترک با روب دشامبر قرمز رنگش دم در منتظر بود ، همه جا سکوت بود تا اینکه میان آن همه تاریکی و …
ادامه مطلبادیپ
ادیپوس شهریار کیست ؟ یادگیری نام(تس پیس )-(آریستوفان )-( سوفوکلس) -(اورپید)برای دانشجویان رشته ی تئاتر، همان قدر مهم است که یادگیری جدول ضرب برای مهندس هوا فضا . خب ، اگر این جا مهندس هوا-فضا =دانشجوی تئاتر باشد نتیچه میگیریم که دانشجویان تئاتر با این سه نویسنده ی یونانی آشنایند و از آن مهمتربه جناب سوفوکل ارادت زیادی دارند . …
ادامه مطلبسفر
دلم خیلی گرفته . شدم آدم خونه به دوش . هیچ چیز دیگه خوشحالم نمیکنه . گاهی فکر میکنم روحم . تنهایی های عمیقم اذیتم میکنن. فکر میکنم آدم بدبختیم چون میدونم میخوام چی کار کنم. اما آرزوم اینه که زود بمیرم . چیزی از دنیا نمیخوام . کمتر شادم . بیشتر غمگینم . ترس چیزیه که یادم دادن . …
ادامه مطلبخشکسالی و دروغ
خشکسالی و دروغ رو دیدم . خشکسالی و دروغ خیلی به دل نشست . شاید چون خیلی ساده و بدون جنگولوک بازی حرفهایش را میزد . بدون استفاده از ایهام ، یا استعاره هایی که این روزها از زبان همسرایان تئاتری ها و گه گاه توسط تصاویری روی پلاسماها باید کشفشان کرد. خشکسالی و دروغ نمایش بود با صحنه های …
ادامه مطلبThierry Maulnier…. پنبه زنی
برای اولین باره که توی زندگی دچار آچمز شدن میشم . انتخاب (بهترین) کار ، وحشت ناک ترین کاره . مخصوصا وقتی توی جایی هستی که همه فکر میکنن تو علامه ی دهری و سخت تر میشه وقتی میبینی دست تنهایی و همه ی کارها برخلاف تصورت خیلی خوبن . دچار آچمز شدن شدم . قبل از هر چیز باید …
ادامه مطلباین جا
باید میرفتم بانک . حسابم رو توی بانک نزدیک دانشگاه باز کرده بودم . هیچ وقت هم نخواستم حسابم رو انتقال بدم جای مرکز شهر، چون از دوره ی دانشگاه خیلی خاطره دارم و به خودم میگم باز هم این بهانه ای میشه میری دوباره اون محل رو میبینی ، اون یکی بانک رو که توش وای میستادی منتظر تا …
ادامه مطلبپیتر و ایران
آمبیانس (( اینجا )) ست . به به . شخص سمت راست ( پیتر بروک ) نام دارد که خب ، کسانی که اهالی تئاتر هستند ایشان را شناخته و اون هایی که نیستند بدونند ، ایشون کسی بود که در سال ١٣۵١، یک بار به ایران آمد و در جشن هنر شیراز تئاتر (اورگاست ) را با کسانی که …
ادامه مطلبمختارنامه یا سوهان روح ؟
یه تلفن باید بزنم به فرانکفورت . . . قرار میذارم . . . بعد تلفن میزنم به ناشرم . . . رمانم با وجود اصلاح شدن اصلاحیه ها هنوز مجوزش نیومده . . . یکی از استادهای دانشگاهم صبح زنگ زده روی انسرینگ ماشین موبایلم و یک دقیقه سکوت کرده . . . موهام رو که هاشوری از قرمز …
ادامه مطلبخبرنامه ی جزیره در کهکشان
داشتم فکر میکردم توی این جهان وانفسا تسکینی نیست ، هر چیزی که هست ، افسانه است ، و من برای این افسانه ها زنده مونده م ، برای نقش و نگارهایی که توی خیالم هستند و توی جهان واقعی غایبند ، کاش میشد جادوگر بودم ، همه ی خیال هام رو ظاهر میکردم ، خطوط کف دستم رو تغییر …
ادامه مطلب