پَروَرِش سلام آقای آموزش و پَروَرش طاعت (بندگی ) و عبادت (پرستش ) شما قبول ِخداوند در این جا ، در این جزیره در کهکشان ، عارض شدم به خدمت ِ شما تا چند نکته ی مهم را خاطر نشان کنم تا در آینده از مهلکه بیرون آیید . میخواستم به شما یادآوری کنم نام ِ شما به چه معنی …
ادامه مطلببه مناسبت ِ مقام سوم میس شانزه لیزه برای فیلم برف روی کاج ها
نامه ی سرگُشاده جناب ِ آقای سیدجمال ساداتیان عزیز جناب ِ آقای نوید رجایی پور ارجمند و جناب آقای حامد حقانی گرامی سلام ! روزی که کُلَنگ ِ (( جزیره در کهکشان )) را در دنیای مجازی زدم ، هیچ گاه فکرش را نمیکردم که یک وبلاگ بتواند این قدر تاثیر گذار باشد . . . روزی که از سیاهی روزگار سنگ ِ …
ادامه مطلبخاطره ، خَطر دارد .
آسوده چیست ای میس شانزه لیزه ؟ که دیدارَت با دادار را با دار بکنی آشکار میان ِ جنگل ِ بلونی !؟ هرگز نفهمیدی که خاطره خطر دارد و درد در هر تصویر ِ گذشته ، جا دارد و به آن زنگوله ای وصل است ؟ ای تو ، تمنای زنده کردن ِ هر چیز که نیست شده است . . . . بیهوده …
ادامه مطلبفرشته ی گُم شده
دَر آمد ماه . از دَرزِ ِ اُفُق . شب ، یعنی شده بود . درخشیدن ِ ستارگان ، مثل ِ پولک های لباس نور می انداخت بر سقف ِ آسمان . مثل ِ پولک های لباس ِ میس شانزه لیزه که بر سقف ِ اُریب اتاقش . . . نورها کش می آمدند . آبی و صورتی و قرمز و زرد . . . ابریشمی هزار …
ادامه مطلباستغاثه
استغاثه استغاثه ی کسی ، نیست ِ فریاد رسی ، در کوکوی فاخته به زوال . . . ذبح ِ ماه ، دیدنش دیگر به محال ، هر قصه ی ناتمام ، سبد سبد ، دام دام . . . استغاثه ی کسی ، ناله ی نای بی صدا ، طلسم ِ جرس ، یادها بِشد هَرس در بند ِ جادوی زمان . . …
ادامه مطلبوقت رفت .
وقت رفت . وَ وَقت ، رَفت وَ پُشت ِ سَرَش در را بِبَست و دیگر ، برنَگَشت . وَ وقت که رفت جایش را نگرفت هیچ کَس و هیچ ناکَس ، هیچ حجم ِ رقیق و غلیظ ، هیچ وزن ِ کاه و وزن ِ کوه . وقت که رفت من در جا بماندم . شاید بمُردم . در یک جاده …
ادامه مطلببرف روی کاج ها
برف روی کاج ها چشم داشت ِ من به پیمان معادی ، در مقام نویسنده و کارگردان ، بعد از حضور در فیلم هایی که مطرح شد خیلی بیشتر از برفی بود روی کاج ها . این خیلی عادت شده که سینما میرویم ، فیلم میبینیم و تیتراژ ها را از یاد میبریم . . . آیا کسی میتواند تیتراژ ِ فیلمهایی …
ادامه مطلبمن و آیینه
گاه گاهی ، مَن و مَن ، نه هر از گاهی . . . که هر شبانگاه و هر سبحگاهان ، من و تَن ، چَشم و نَم . . . در برابر ِ آیینه می ایستیم ثانیه به ثانیه ، گه گاه ، این من و آن دیگری ، این تَن و آن مثالی ، با هم حرف میزنیم …
ادامه مطلبطناب و عروسک
عکس : فربد فضائلی جوان مِسکین ِ صحرا نشین ، بانگ برآورد ، ضجه زنان از زمین . . . به گامی سِپُرد از پَرچین تاختن ، پا گذاشت به فرار و یک لحظه به خود گفت که هرگز منشین در این زمین ای مسکین ِ کمین کرده بر شکار، حذر کن از این جنون ِ صیادی ، که شکار بر زمینی که …
ادامه مطلبجنازه ی عاشق
هرکاری میکردم تا عاشقش کنم بی فایده بود . . . مثل ِباد بر آهن ِ سرد زدن . . . اول ها فکر میکردم همان طور که خودش گفته بود واقعا عاشق صدایم شده است ، پس شروع کردم زدن زیر آواز و خواندن . . . یادم می آید اولین بار چهار روز ِ تمام برایش آواز خواندم بی آنکه حتی …
ادامه مطلب