برای تو که نا امیدی . که نمیتونی بیای تهرون . همون تهرونی که جای قشنگیه ولی مردمش بدن ! ، که تهرون الان جای قشنگی هم نیست و مردمش همون جور ، به شیوه ی ایام ماضی بدن . تو که نا امیدی که چرا شهرستون ها سینماهاش بسته س و عکسش رو میفرستی ، هفت ، …
ادامه نوشته »بچه
بچه . چرا بچه ؟ بچه ، میخ محکم و به درد به خوری برای تداوم زندگی زناشویی میابشد . بچه ؟ بله ، در واقع داشتن یک بچه ، طنابی است که به گردن شوهر انداخته میشود تا دیگر خیانت نکند . بچه ؟ البته که بچه ، بچه مرد خانواده را سر به راه و سر به …
ادامه نوشته »دروغ
آمبیانس : (( ** )) یا در صورت داشتن خدای ِ نکرده فیل – – شکن (( ** )) در صورت ِ نداشتن فیل شکن (( **)) میس شانزه لیزه ، همین جور که از تو ، لپش را گاز میگرفت و پاهایش را به طرز هیستیریک واری میلرزاند ، داشت نقشه میکشید ، روی میزش ، دهن ِ لپ تاپ باز …
ادامه نوشته »ویتسک
ویتسک آشنایی با بوخنر ، زمانی که من دانشجوی نمایش بودم ، امری بود واجب و وضروری . مهم ترین نمایشنامه ی بوخنر با ترجمه ی کامران فانی را به سختی پیدا کردم و خواندم . شخصیت اصلی نمایش ، که اگر اسمش را بگذاریم ویتسک ! یک پروتاگونیست است، به معنای پیش برنده ی نمایش و داستان و نه …
ادامه نوشته »ابن الوقت را یوسف انصاری ننوشته است !
توی این دوره زمونه ی دغل و افاده ها طبق طبق ، توی این دور زمونه ی سگ مصب که هنرمندجماعتمون اخلاقشون شده دنگی زدن توی صورت دیگری برای اداهای هنری ، یک هو کتاب ِ- ابن الوقت – رو دست میگیری بخونی ، شایدم نه این ابن الوقت ِ که تو رو دست انداخته و داره میخونتت . نمیدونی بخندی …
ادامه نوشته »کابوس
میتونم به جرات بگم تا به حال صدای هیچ رعد و برقی مثل صدای رعد و برق دم صبح امروز، من رو نترسونده بود . به زحمت به خواب رفته بودم . هوای خنک و ملس رو حس میکردم که از پنجره حضور پاییز رو به رخ من میکشونه . خودش رو مثل سیلی به صورتم میزنه و میگه ببین …
ادامه نوشته »بیژن . . . پر !
آمبیانس : (( اینجا )) ، ویوالدی وقتی شنیدم ( بیژن پاکزاد ) سکته کرد ، چانه انداخت و جان به جان آفرین تسلیم کرد ، بی دلیل غم غریبی به سراغم اومد . برای لمس هر حسی ، الزاما نباید دلیلی منطقی داشت ، بیژن ، برای ما همیشه سنبل یک ایرانی ثروتمندی بود که صاحبان نام به سراغش …
ادامه نوشته »میل گنگی به مردن
ساعت چهار صبحه . یادم نیست چند بار قرص هام رو خوردم . برای همین دوباره میرم سراغ جعبه ی قرصها و دو تا دیگه برمیدارم و میندازم بالا . یه نگاه به لیست اسم های موبایلم میندازم . هیچ کدومشون من رو نمیشناسن . گاهی وقتی فیلم های کیمیایی رو میبینم … هر چقدر هم که بهش نقد داشته …
ادامه نوشته »سونامی سرطان خون
آمبیانس …. (( ** )) میس شانزه لیزه که زیر چشمانش گود رفته بود ، پنداری دو چاه ، زیرآن نقب زده باشند ، رو به دکتر گفت :” تحملش رو دارم هر چی که هست رو بگید . چند روز دیگه فرصت دارم ؟” . دکتر که همه ی دندان هایش طلا بود و موهایش جو گندمی ، از …
ادامه نوشته »زنده به گور
چه شکلی میشه حق دنیا رو کف دستش گذاشت ؟ نمیتونم داستان بنویسم . عصبیم . نمیتونم بگم به یه ورم . نمیتونم تمرکز داشته باشم . هنوز صدای علامتی که هم اکنون میشنوید …. توی گوشمه ، هنوز چسب های ضربدری روی شیشه ها ، پناهگاه ها یادمه ، هنوز یادمه گیشا رو زدن . . . یادمه برق …
ادامه نوشته »