سرآغاز : ( این ) پرولوگ : دکتر روان شناس یا روان پزشک یا روان پریش ، سرش رو آورد جلو و از من که توی صندلی فرو رفته بودم پرسید :” وقتی در خونه ت رو باز میکنی میری تو ،وقتی در باز میشه چه احساسی داری؟ “ من : ” ( به دلیل ترس از کتکهای بانوی خانه ، …
ادامه مطلبمختارنامه یا سوهان روح ؟
یه تلفن باید بزنم به فرانکفورت . . . قرار میذارم . . . بعد تلفن میزنم به ناشرم . . . رمانم با وجود اصلاح شدن اصلاحیه ها هنوز مجوزش نیومده . . . یکی از استادهای دانشگاهم صبح زنگ زده روی انسرینگ ماشین موبایلم و یک دقیقه سکوت کرده . . . موهام رو که هاشوری از قرمز …
ادامه مطلبخبرنامه ی جزیره در کهکشان
داشتم فکر میکردم توی این جهان وانفسا تسکینی نیست ، هر چیزی که هست ، افسانه است ، و من برای این افسانه ها زنده مونده م ، برای نقش و نگارهایی که توی خیالم هستند و توی جهان واقعی غایبند ، کاش میشد جادوگر بودم ، همه ی خیال هام رو ظاهر میکردم ، خطوط کف دستم رو تغییر …
ادامه مطلبخاکی
خاکی ، خاکی باش توی بلاگ الهام پاوه نژاد عزیز ، در رسانه های دیگر و در فیس بوق ، چیزهایی خواندم و چون سرم بوی قورمه سبزی میدهد و یه نمه و یه جو غیرت برایم باقی مانده ، همچین نشد که بی تفاوت بگذرم ازش ، از چیزهایی که دوستان زیادی (لایک ) مالیش میکنند . تراس را …
ادامه مطلبهزار و یک تو
میس شانزه لیزه که دختر ِ سر به زیری نبود ، توی کوزه ی سفالی بزرگی نشست و طناب را کشید بالا ، وارد ِ کلبه ی چوبی بالای درخت شد . دور و اطرافش را حصیر گرفته بود و تمام سقفش را کرم شبتاب کاشته بود . میس نشست کف ِ اتاق و شروع کرد به نوشتن ِ جمله های رمز …
ادامه مطلباتاق سیگار
تفلیس / گُرجستان میس شانزه لیزه کنار ِ شومینه دراز کشیده بود که یک نامه از زیر در خانه سُر خورد و آمد تو . در نامه نوشته شده بود که شما در قرعه کشی برنده شده اید و میتوانید به تفلیس بروید . میس شانزه لیزه که از شهر ِ خاکستری بی روحی که درش زندانی شده بود و میلیون ها …
ادامه مطلبمیس شانزه لیزه در سینما چشم
میس شانزه لیزه وقتی به خودش آمد ، دید وسط ِ باغ فردوس ، دراز کشیده است . فواره های باغ دیگر سربلند نبودند ، صدای جیرجیرک می آمد و درِ باغ بسته شده بود . میس شانزه لیزه به خودش که آمد دید سیگارخاموشی میان انگشتانش مانده . فهمید که سیگار را روشن نکرده به خواب رفته . کبریت لازم …
ادامه مطلبمجازی بودن یا حقیقی بودن مسئله این است ؟
میس شانزه لیزه عروسک هایش را دور خود جمع کرده بود و داشت در همان اتاق زیر شیروانی باهاشان حرف میزد….اگر پشت در بودی و صدایش را میشنیدی فکر میکردی جمعی را مهمان کرده و دارد برایشان سخنرانی میکند….با روان نویس مشکی رنگش روی ورق های کاهی دم دستش چیزهایی مینوشت …بعد هم با انگشت اشاره رو میکرد به عروسک …
ادامه مطلبوقتی میس خنجر میزند
مطلع داستان ما با موسیقی سرگئی راخمانینف حتما شروع شود / در این جا شنیده شود/ و همزمان داستان خوانده شود . میس شانزه لیزه بادبزن مشکی رنگش را دستش گرفته بود و کلاه تور داری که جلوی صورتش را میپوشاند هم به سر گذاشته بود . صوتش مثل گچ سفید شده بود و گوشواره های مروارید سیاه رنگش را هم به …
ادامه مطلبدایره گچی قفقازی
این داستان واقعی است شاید توی تصور شما نگنجه .عب نداره خب ، توی تصور منم نمیگنجه .این که توی این دوره زمونه ، که وقت طلاست و قیمت طلام که خب بالاست ، یه عده ای طلاهاشون رو میان میریزن کف زمین سوله ، سوله ای که آدرسش فرهنگسرای بهمنه . شوخی نمیکنم . میتونید برید ببینید . …
ادامه مطلب