belle de jour

فیلم  belle de jour ، کارگردان : لوئی بونوئل ، فیلمنامه : لوئی بونوئل و ژان کلود کاریه  بر اساس رمان ژوژف کاسل ، بازیگران: کاترین دونو، ژان سورل، میشل پیکولی، ژنویو پیج …. خب فیلم رو مثل خودش تعریف میکنم ، مثل خودم ، صدای زنگوله ، خزان ، کالسکه ، جنگل بولونی ، کالسکه چی ، زن و مردی در کالسکه ، توقف . بسته شدن زن به درخت ، کات ، پاریس ، اتاق خواب ، شاید خواب ، همسر و زن . زن ….سرد. مرد … نرمال ، دکتر، جنتلمن . زن….زیبا. همه چیز در آرامش . اوسون(دوست زن و مرد )، ملاقات با اوسون … حرف های او در مورد ( فا ح ش ه )خانه های    شهر . حیرت زن .آدرس خانه ی ذکر شده . زن زیبا یا همسر دکتر ، بیکار و بی حوصله با چاشنی کنجکاوی به محله ی جنوب شهر، دیدن خانه ی مذکور ، تردید، فکری شدن ، در زدن ، خلاصه وارد این خانه شدن ، عضو این خانه شدن ، منتها کار کردن برای زن زیبا یا همسر دکتر تنها تا قبل از ساعت 5 مقدور است ، نام مستعار زن ، خوشگله ی صبح ، زیبای روز ، خانم های خانه ، شغل ناپسند ، شرافت زیاد ، عشق زیاد ، کسی عاشق دوست پسر افلیجش ، کار میکند در ان خانه ، خانم رئیس ، دقت به نمره های خواهر زاده ، نمیخواهد او هم این چنین ، مشتری ها مختلف ، زبان ها ، طبقه ها ، نیاز ها متفاوت ، خوشگله ی صبح ها با دو تا چک رام میشود ، انچنان که نیچه ، یا مازوخیزم پنهان هر بشری رسوا میشود ، ناخودآگاه آگاه میشود ، زن زیبا در حال پیدا کردن نقطه ی کور زن بودن خودش ، دوک پیر پولدار او را به قصر خود دعوت میکند ، انگار برای دختر مرده اش مرثیه میخواند ، از او میخواهد نقش بازی کند، خوشگله در حریر سیاه با گل های سفید در تابوت ، دوک فاسد زیر تابوت با خودش . . . ، خوشگله ی پولدار را زیر باران درک میکنند ، تحقیر شدن غذای خوشگله ی روزها است ، آّ زیر پوستش میرود ، تخت او و همسرش ، دو تخت جدا…زن این روزها به شوهر نزدیکتر ، شوهرخوشحال تر ، روزی خوشگله مشتری  بزهکار را میبیند ، دندان ها از میخ ، جوراب سوراخ ، اما جذاب ، چیزی که در هرکس نیست ، بزهکار داستان  عصا به دست راه میرود شاید دهانش هم بوی بد بدهد ، عشق میان خوشگله و آقای خلافکار صورت گرفته، در این میان ، اوسون =همان دوست خانوادگی سر به فاح شه خانه ، زیبا را دیده ، زیبا التماس میکند که به شوهرش نگوید…. استدلال هایش را میگوید . مردگوش کرده ومیرود . بزهکار وقتی میبیند  خوشگله دیگر کار نمیکند آدرس زن را یافته سراغش میاید . در این روزها صندلی چرخداری گوشه ی خیابان چشم شوهر زن یا دکتر را گرفته، شاید طلسم نگاه کردن به هر چیزی….خلاصه بزهکار شوهر را کشته اما خودش هم میمیرد. شوهر نمیمیرد جان سالم به در برده.کور ولال وروی همان صندلی….ناگهان اوسون برای ملاقات وارد شده .در ها را بسته . حقیقت را به شوهر گفته. در نظر خوشگله شوهر دکترش با قطره اشکی روی ویلچر میمیرد اما به ناگاه مرد از صندلی پایین امده ، انگار که خواب ، بیرون خانه ، صدای زنگوله ، کالسکه ی اول فیلم ، جنگل بولونی . 

رویا ترکیب آن با واقعیت، فانتزی، خیال و وهم ، نقطه اتصال وصل این دو جهان به هم ، نشانه ها ، تکرار بعضی نشانه ها ، داستان در داستان شدن ، عین خواب به خواب شدن ، شاید همه چیز در ذهن یک نفر بودن ، روایت و تکنیک فیلمساز همان چیزی است که این سورئالیسم را درست نشان میدهد . این فیلم را دوست داشتم و به شدت به فضای خودم و داستانهای خودم نزدیک میبینم . 

***

کتابی خریدم که ظاهرا در مورد پشت صحنه ی تئاتر بود ، از نویسنده ای که در پشت صحنه ها هم بوده . توی این کتاب کمتر از فرج به پیشه ی هنرپیشگی و نگاه هرزه درایانه اش نگاه نشده …ومن برای نگارنده ی کتاب متاسفم . . . توی این خاک همیشه هیچ کس سر جای خودش نمیتونه باشه . زیر ماتحتش میخ داره .باید یه غلطی کنه بیشتر از قد وقامت خودش . بازیگرا نویسنده میشن . نویسنده ها خواننده میشن . مترجم ها مجری میشن ، دکترها کارگردان میشن ، مهندس ها آشپز میشن . دکتر ها تاکسی میشن . کارگردان ها خیاط میشن . نویسنده ها بازیگرمیشن.بعد رئالیسم ها سورئال میشن . مازوخیزم ها وسواسی میشن .کارمند ها هنرپیشه میشن ، هنرپیشه ها نقاش میشن . موزیسین ها تئاتری میشن . نوازنده ها آهنگ ساز میشن .مدل ها بازیگر میشن . آشپز ها مامور میشن.خلاصه ….همون آلیس در سرزمین عجایبیم . عقب مونده ها فیلسوف میشن . همه دکتر روان شناسن و همه نصیحت میکنن … همه دکتر شدند و پزشکی میکنن….دکترها که  همه اکثرا بیسواد و بیشتر هیزی میکنن و بساز وبفروش و بندازمیکنن . خلاصه آلیس در سرزمین عجایب شده . 

***



درباره ساناز سید اصفهانی

متولد 14 . 9 . 1360 در تهران ، از سن پنج سالگی وارد هنرستان عالی موسیقی شد و بعد به مدرسه ی هنر و ادبیات ِ صدا و سیما رفت . ساز تخصصی او پیانو بود که به صلاحدید خانواده از ادامه ی تحصیل در این رشته به صورت تخصصی منصرف شد و وارد رشته ی ریاضی فیزیک شد و پیانو را در کنار درس با اساتید مجرب به صورت خصوصی فرا گرفت . او دارای مدرک انیمیشن کامپیوتری از مجتمع فنی تهران میباشد و همزمان با تحصیل و کار در این رشته وارد دانشگاه سوره ی تهران شد و در رشته ی تئاتر ، گرایش ادبیات دراماتیک تحصیل کرد . همزمان با ورود به دانشگاه شروع به همکاری با مطبوعات شد . او با روزنامه هایی چون همشهری ، همشهری مناطق ، اعتماد ، اعتماد ملی ، شرق ، تهران امروز ، فرهیختگان و ماهنامه ی ادبی گلستانه ، مجله ی نقش آفرینان ، ماهنامه ی رودکی و سینما- چشم ( روح سرگردان موزه سینما )، ماهنامه ی سیاسی فرهنگی دنیای قلم . . . همکاری کرده است .

9 نظرات

  1. فیلمو ندیده بودم…اما با خوندن پستت انگار دیدمشو احساسش کردمو درکش کردم… ممنون از دلگرمیتماچ

  2. وقتی این فیلمو دیدم دوست نداشتم دیوونش شدم تکونم داد. انگار یک تکه از من بود انگار هر زنی یه فاحشه ی پنهان توی خودش داره خلاصه میس جان عالی بود همرا با نوشته ی تو

  3. هم فیلم قشنگ بود هم سبک تعریف فیلم تو میس عزیز،اولین بار بود کسی برام ی فیلمو با پشت سر گفتن کلمات  تعریف کرد و من انگار فیلمو دیدم.الحق که تو کارت استادی…
    واقعا نمی دونم چرا دامپزشکی میخونم!!!در صورتی که عاشق فیلم و کتاب و تئاتر و سینما و داستانم….

  4. اسم اون کتابه چیه میس ؟ بگو که نخریمش !

  5. فیلمش قشنگ بود.ادمو بلا تکلیف میکرد که  دختره رو دوس داشته باشه یا نه بدش بیاد ازش یا دلش بسوزه.شوهره هم که ظاهرا خوبه آخرش هم که دیوونه کنندس.من میرم

  6. قشنگ بووووود.اما شاید ادما دارن دنبال علاقه هاشون میرن .علاه هایی که خیلی دیر شناخته شدن.مثلا من دانشجوی دامژزشکیم اما دلم می خواد داستان بنویسم

  7. این متن یه چیزه، دیدن تو میس تو سالن تئاتر شهر و نیومدن من جلو برای دیدنت و گپ کوچولو یه چیزه دیگه…..

  8. خب حالا چرا این مدلی نوشتی؟ عادی توضیح میدادی فیلمو بهتر نبود؟

  9. الان یکی باید بیاد نقد خودتو دواره نقد کنه و توضیح بده