قضیهی شکنجهی ناتمام !
خشکسالی که شُد ، ما را به دار زدند بلکه باران ببارد . باران نبارید و ریشهی گیاهان خشکید و درختها از کمرگاه سکته زدند و یکی یکی سر خم کرده از وسط به دو نیم شدند . با شاخههایشان رفتند توی شنزارِ کویر . آنچه دربادیه ماند ، طوفان بود و زنی که پشت خارزار بیتوته کرده بود و دارِ جاجیمش به راه ، نامش رنگین کمان . زن که عمرش از عمرِ زمان بیشتر بود رو به مردمانی کرد که بدنشان مثل زمینشان تَرک خورده بود و خون از شیار زخمهایشان تراوش میکرد. زن گفت : “شمشیرِ آبدارِ من در جنگ علیه بی آبی دارِ جاجیم است و آواز بُز . پس تا جاجیم تمام شود پا بکوبید بر زمین تا صدای پا ، مرده ی ریشه ها را بیدار کند ورستاخیز شود . “ مردمان روی خونِ خویش پایکوبی کردند و تصویر من و بُز کوهی (بز کوهی نماد آبخواهی در ایران باستان است) توسط رنگین کمان بافته شد . من ناخواسته در کنج جاجیم نقش شدم . کاردک به جانم که میخورد قلبم ریش میشد و بز نعره میکشید . جاجیم بافته شد ، به عرض و طول زمین کشاورزی متروک . ابرها در سقف آسمان خیمه زدند و مردمان تَرَک خورده به دستور رنگین کمان دور کرسی بزرگ نشستند و جاجیم را روی کرسی انداختند . من و بز کوهی زنده زنده کباب میشدیم و کسی صدای مویه ی ما را نمیشنید. در این دوران شکنجهی ناتمام ابرهای باران زا در گنبد آسمان گرد آمدند. بارانی شد چکیده بر مجاری زمین . امروز این جاجیم در اقامتگاهی در نیست در جهان تا شده است و کناری افتاده . یک نفر باید پهنش کند باز.
خاطرات بادیه