یکشنبه , ۴ آذر ۱۴۰۳

ابدیت

آمبیانس : ((‌ اینجا ))

روحت . روحت درد داره . فشرده شده . انبوه بی قراری که توی یه کپسول کوچیک گنجونده شده . روحت . میخواد شیشه ی این کپسول رو بشکنه . مثل شکستن تابوها یا هم که سنت ها . شیشه نشکنه . حبسی . روحت حبسه. کپسول شیشه ای روح تو رو با خودش میبره . روحت فشرده شده . چین برداشته . گرم میشه . مثل تنهایی تابستونها عرق میکنه . تنهایی نصف شب ها . ساعت 4 . ستاره ها . تب میکنه . روحت تب داره . داره بیتابی میکنه . روحت نمیگنجه توی جسمی که گذاشتنش . تابستون ها …شب ها …تب میکنه …. شرشر عرق میریزه . . . منثل انتظاریا هم که لحظه ی دار، روحت ناله میکنه زار زار . . . شیشه مثل تنه . نمیشه ازش زد بیرون . بیرون رو میبینه روحت . دریا رو . . . دنیا رو . . . از ساحلی که توش افتاده روحت میبینه یادگاری سالها رو . . . نوشته شده روی شن های ساحل با صدف و چوب عشق ها رو . . . روحت چشمش رو میچرخونه . . . هیچی نیست . نیستیه . خودش بزرگه . بزرگی یا این عظمت و ترس داره . . . روحت ترس داره … تنهایی درد داره . . . کپسول شیشه ای تکون نمیخوره . . . خرچنگ ها ازش رد میشن . چندشت بشه بازم ایستایی. مردابی . . . این خودش درد داره . . . خرچنگ ها دو دستی خودشون رو مثل مرض میچسبونن به تو . . . به کپسول شیشه ای . . . چشماتم که ببندی باز خش خش خش…روحت مور مورش میشه . . . دو نفری های خرچنگ ها رو میبینه . . .صدفه ا حرف میزنن…صدای تاریخ توشون حبسه . . .کپسول وایساده توی ساحل…رفته توی شن ها . . . روحت منتظره …موجی…خیزی برداره ….روحت رو ببره …بذاره …یه ساحل دیگه . . .دیگه تمومه زندگی. . . روحت آسمون رو میبینه اما دستش بهش نمیرسه . . . این درد داره . . . میبینه جنازه هایی اون ور ساحل رو اما صداش نمیرسه جایی . . . کپسول منتظره …سگ ولگرد لگد میزنه بهش…غلت میخوره توی شن ها . . ..روحت گیج میزنه . . . واسه ضربه ی هرز یه سگ هراس داره . . . یه کمم شوق که شاید بره به ساحل دیگه …شاید کسی بیاد در کپسول رو باز کنه . . روحت پرواز کنه …چینش باز بشه . . . رها بشه . . . صداش رسا …رسا …رسا تر بشه ….دردها همه پاک بشه . . . چی میشه همه چی خوب بشه ؟ همون جوری که میخوای؟ چیزی از حساب کتاب و دو دوتا 4 تای جهان کم میشه ؟ توی این کپسول هیچ صدایی نیست جز صدای باد . همه چیز هوسه . . . ابدیت بیننده ای نداره . دیگه دوره ی ایثار گذشته انگار. . . همه گوشت تن هم رو میخورن و هیچ کس حوصله ی شنیدن ناله نداره . . . همه فکاهی شدن . . . دوست دارن نشنون ناله ی دیگرون ….که وقت گرونه و همه ارزون میفروشنش…پای چت و گفت و گو با دیگرون . . . عمق از بین رفته . . . روحت درد که گرفت بتادین رو بریز روش و تیغ بزن بهش ….شاید زهرش رفت . . . خودش درمان کرد خودش رو یا که نه . . . تب کن اون قدر که بترکه کپسول شیشه ای و با روح پر از خورده شیشه پرواز کن حتی اگه از زخم هاش خون بچکه . . . نیمه ی راه . . . پرهاش بریزه و وسط اقیانوس غذای ماهی های اقیانوس بشه . 

 

**

 

 

درباره ساناز سید اصفهانی

متولد 14 . 9 . 1360 در تهران ، از سن پنج سالگی وارد هنرستان عالی موسیقی شد و بعد به مدرسه ی هنر و ادبیات ِ صدا و سیما رفت . ساز تخصصی او پیانو بود که به صلاحدید خانواده از ادامه ی تحصیل در این رشته به صورت تخصصی منصرف شد و وارد رشته ی ریاضی فیزیک شد و پیانو را در کنار درس با اساتید مجرب به صورت خصوصی فرا گرفت . او دارای مدرک انیمیشن کامپیوتری از مجتمع فنی تهران میباشد و همزمان با تحصیل و کار در این رشته وارد دانشگاه سوره ی تهران شد و در رشته ی تئاتر ، گرایش ادبیات دراماتیک تحصیل کرد . همزمان با ورود به دانشگاه شروع به همکاری با مطبوعات شد . او با روزنامه هایی چون همشهری ، همشهری مناطق ، اعتماد ، اعتماد ملی ، شرق ، تهران امروز ، فرهیختگان و ماهنامه ی ادبی گلستانه ، مجله ی نقش آفرینان ، ماهنامه ی رودکی و سینما- چشم ( روح سرگردان موزه سینما )، ماهنامه ی سیاسی فرهنگی دنیای قلم . . . همکاری کرده است .

همچنین بررسی کنید

Beş soruda “Gandi Sokağı”nda Bir Gezinti

[ پرسه در خیابانن گاندی ، گفتگو با سانازسیداصفهانی گفتگو با سانازسیداصفهانی – مجله ادبی …

۱۷ نظرات

  1. تصحيح ميكنم دوستي باهركه كردم خصم مادرزادشد…
    واقعاببخشيد……..

  2. اشيان هرجانمودم لانه صيادشد…

    تكيه برهركس كه كردم خصم مادرزادشد..

    همين.

    بدرودگل

  3. و درود
    میس جاااانک؛
    ۱؛درکامنتی دراین زیرتر آها اوناااش گفتن و توجیه کردن که عصر الان و اینها؛یعنی فقط میتوننم با عرض معذرت ببخشید چند دقه اطرافیان گوشاشون رابگیرن:مردشور هرچی پیشرفت و تکنولوژی و زندگی که روز به روز نفس کشیدن و بودن و ماندن را داره به گند میکشونه؛نمیدونم حالا این اقتضای این خراب شده نحس است یا نه اما هر آنچه هست تو این شب آرزوها میکنم هر آنچه بچه درشکم مادر هست به خودی خود سقط بشن و سایر نطفه ها هم اصولا شکل نگیرن چون اینجاا هیچی جز استرس و تشویشی نیست؛به قول شعرکی که قول میدم کاملشو بنویسم فردا‏(چون در دفتر این بنده است و اکنون در زیرپتو بغ کرده و می کامنتی ام درمشکیه شب؛‏)بگذرم اون شعرک من میگفت که سقف زمین بارانی است؛خسته از دنبال گردی های بی پای و بن قبری به وسعت روحم ساخته ام؛سقف زمینم بارانی است؛بسته میشوم و دیگر تمام
    جانکان خوب باشی؛ریتمتون وقتی ازحالات حسی درونیتون میگید انفجاری کولاک چسبنده است؛برقرارباشین

  4. درود
    سلام نیس     مرسی عزیز از حضور گرمت اطمینان داشته باش بازم تو اومدن به اینجا سماجت میورزم چون این محیط تدبی را دوست دارم سلامت باشی      بدرود

  5. راستی یادم رفت عکسی که گذاشتی خود خود روح بود
    so interesting

  6. سلام عزیزیم  بازم میگم تخیلت منو کشته!

    یاد کارتونایی افتادم که آدمهای کوچولوش توی بطری گیر می کنن!
    لبخند

    بعضی جاهاش کاملا روح داشت و احساس کردم
    مثل قسمت تابستونو….

    ولی آخرش…..وای……آدم یجوری میشه!

    ممنون

    ماچ

  7. فيلمشم خوب بود ولي انگارخيلي سانسورشده بود..
    كتاب كه خيلي زياده ولي كوحوصله ممنون ازپيشنهادت…
    پراكنده معرفي كردي يايه جا اگه يه جاس لطفابگوكدوم قسمته
    اووه چه وبلاگ پرپيموني داري..
    گاهي اوقات فكرميكنم ديگه هيچ كاري نميتونم بكنم فقط منتظريه اتفاق مهمم برقرارباشيگل

  8. آخی!چقدر دردکشیده!
    افسوس

  9. کتاب ربه کا اثردافنه دوموریه روحتماخوندی  نخوندی بخونش ضررنمیکنی
    بامدادخمارچی؟
    نویسنده ش یادم نیست ولی لازم نیست بدونی کتابش مشهوره اگه نخوندی اینم بخون
    هردواوج نبوغ وخلاقیت
    اولی قصه یه دخترساده که بانوی قصرماندرلی میشه
    دومی یه دخترکه عاشق یه جوون فقیرمیشه وچه بلاهایی سرش نمیادخوندن داره
    موفق باشی میسی

  10. میس؟ چند وقت پیش خبری خوندم مبنی بر اینکه یک شیشه حاوی دو تا روح در یک کشور اروپایی بود به نظرم در یک حراجی به فروش رفت به قیمت بسیار زیاددددد…. داستانی نوشتم دراینباره… روح یه دختر در یک شیشه که مردی اون رو می خره.. اما داستانم و گم کردم… با خوندن کپسول شیشه ای تو و روحی که درد داره یاد اون خبر و اون داستان افتادم میس…. ابدیت بیینده ای نداره میس. نداره. خوب شد رنگ نوشته و آبی انتخاب کردی. خوب شد نوشتی ابدیت بیینده ای نداره. خوب شد نوشتی میس. خوب شد.

  11. سلام.
    وای چه متن دیونه کننده ای بود ریتمش حسابی تند بود و مجبور شدم انقدر تند بخونم که اصلا نمی تونم بگم چقدر تند !! بهرحال مثل متن تند های خودم بود!!
    درست یادم نیست کی بود فقط و فقط یادمه که حسابی شفاف شده بودمو بشدت احساس خلا’ درونی داشت آزارم میداد. توی همین افکار بودم که انگار یک چیزی رو به زور توی روح آدم میکنندا همون احساس وجودم رو سرشار از دردی خوشایند کرد. تا چشم باز کردم دیدم روح زیبایی رو در درونم محبوس که نه اما مستقر کردند و من مجبور بودم برای محافظت از اون خودم رو به هر آب و آتیشی بزنم !! نمی دونم چقدر توی اقیانوس سرگردان بودیم یا که چقدر توی ساحل شن زار در زیر ماسه های نرم ساحل مونده بودیم اما خوب یادمه که به یکباره در هوا خودم رو معلق دیدم و انگار تمام وجودم داشت از هم پاشیده میشد و گویی مثل شیشه کپسول هزاران هزار تکه شدم. هرچند من داشتم میمردم و از بین میرفتم ولی جای خوشحالی داشت که میس رو آزاد و رها میدیدم و شادیش برام یک دنیا میارزید !!

  12. عجب پيشرفتي؟
    انسان تنهاي رهاشده به حال خود…
    مگه دنيازندانه؟
    آياانسانها اينقدرترسناك شدن!!!!!!!!!!!!!!!
    چرااينا كه اينجوري نبودن پس چي شد؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

  13. واينهم زندگي درعصركنوني ومثلا پيشرفت ادمها…

  14. هنوزمطلبونخوندم ولي عكس محشره…

  15. سلام میس جانآمبیانسی که گذاشته بودی خود جنس بود…مخصوصا ۳۰ ثانیه اول کفم برید،به چشم یک واقعیت تلخ و یک نوشته زیبا بهش نگاه کردمکاملا با پسر خونده موافقم ریتم تندش نیمی از جذابیت این متن رو به دوش می کشید… مرسی میس جان