جمعه , ۲ آذر ۱۴۰۳

درخت شدن

آمبیانس : (( اینجا )) 

روز خوبی رو نداشتم . توضیح نمیدم چرا . توی این توفان و بارون های ناگهانی ، آدم پرت میشه و میخوره به در و دیوار اتاق کهنه ای که بوی نا میده و یه زمانی شمع و چراغ عشق توش برپا بود و چلچله واسه خودش خوش بود و سور و ساط عیش و پیمونه به پا بود و پنجره رو به بهشت باز بود و هوایی میومد و میرفت و آمیختگی در جریان بود و زندگی جاری بود مثل رودخانه روان بود و بودت بود بود و مسئله همین بودن بود و ( نبودن ) نبود . بارون و توفان که میزنه …دل تو تاپ تاپ میزنه مثل اینکه بخواد زلزله شه ، جنازه ی خاطره ها سر از زیر پات در بیاره بیرون  و دلت رو بشکافه . تگرگ میزنه ، درخت رو از جاش در میاره . خدا کفرش گرفته و همه میگن (نعمته ) ، نعمت ! فکر کن که یه زمانی میگفتی :” برخیز و مخور غم جهان گذران / بنشین و دمی به شادمانی گذران ” آخ که چقدر این نشستنه خوبه ، تکیه بدی ، جات نرم باشه ، پشتت گرم باشه ، بند و بساطتت جلوت پهن باشه ، دلت خوش باشه ، سرت گرم باشه ، دستت پیاله باشه ، تلفن ها قطع باشه ، خیالت …تخت …تخت تخت باشه و بگی:” آخیش سلام زندگی” . بعد دیگه یادت نیفته که توی بارون های این چنینی ، ارتباط بین زمین پذیرنده و آسمان دهنده ، توی این باروری خشمانه ، یه روزی روزگاری ، دم تلفن عمومی واسه یه ( دوستت دارم ) چقدر سکه توی شکم تلفن عمومی می انداختی و خیس میشدی بدون چتر ، خر میشدی بدون عقل ، راحت همه چی رو در طبق اخلاص میذاشتی و فکر میکردی همه چیز آرومه و تو چه خوشبختی . زمان میگذره و تو میفهمی توی همه ی رابطه هات چقدر کوتاه اومدی و اجازه دادی هر از گرد راه نرسیده ای برات چشم و ابرو بیاد و من نه منم نه من منم کنه . به خدا که بدترینش همین دخترهای تازه به دوران رسیده ای هستند که همیشه از بی عشقی خودشون رو همدم تو میدونن و علامه ی دهر ، فضلشون بوی کثافت کهنگی عهد چکش رو میده و  دک و پزشون رو هر حماری ببینه رم میکنه . شاید همیشه توی کامنت دونی این جا و اون جا من مدام گفتم که زنان موجوداتی هستند مکار و خدایا مرا ازشان دور بدار . مردها شفافن و مشخصه که تکلیفت باهاشون چیه اما زن ها نع ! آخ از دست زن هایی که اسمی به هم میزنن و ارتباطات گسترده شون گوش فلک رو کر میکنه و هیچی بارشون نیست و همه ی لذتشون دعوت شدنشون به فلان سفارت خونه است . وای از دست زنانی که فیلم میسازند و کمترشان چیزی بارشان است . بیشترینشان بارشان منفی است و یک ( اصل ) خالص بودن را بلد نیستند . بارون که میباره چر چر پشت خونه ی … یادم میفته که چقدر زیر این بارون برای دوستان دختری مایه گذاشته ام که وقت هایی که نیاز داشتم که (باشند ) نبودند . کلا وقت هایی هست ، که ، همیشه یک شریک خوب هم نمیتواند با تو پرش کند . دوست داری یارو را پس بزنی برود از همان پنجره ی مدینه ی فاضله بیرون . میگن دوست آن باشد که گیرد دست دوست در پریشان حالی و درماندگانی ، دوستی های این دوره زمونه به درد لای جرز دیوار هم نمیخوره و نمیمونه . . . همه یا برای همپیاله شدن  یا برای همه چیزهای سطحی دور و برت رو پر میکنن و کاری ندارن حالا تو گیرت چیه ؟ چرا شب و نصف شبی حال نداری ، کسی از خوابش بزنه ؟ ابدا . . . خلاصه بگذرم از تمام این دوستان هنرمند نما . همان به که همنشین من رفتگر شبانگاهی سر کوچه باشد که صدای خش خش جارویش روی آسفالت مایه ی دلگرمی است و دستش بوسیدنی . توی این بارون ها که میاد طبع ها قاطی میشه ، همه چی یه جوری میشه . دلت میخواد رها بشی . آزادانه هر غلطی دوست داری بکنی . مثلا بری آَشپزخونه همه ی بشقاب ها رو برداری و بریزی روی زمین و بشکونی . چه جوری میشه ثابت کرد که همه چی ظاهرش درسته و باطنش نه . گاهی دلم برای نون پنیر سبزی تنگ میشه . بوی کاری و هتل تاج محل حالم رو به هم میزنه . خب امروز یاد کلاس باله و تمرینات استاد عوضیی افتاد م که زانوم رو سرویس کرد و این سرویس کردن موجب شد من دوباره با فیزیوتراپی سرویس کنم و زانو رو از نو درس کنم . . . کف پای من همیشه کمانه ای داشته زیبا ، اما زیبایی همیشه مایه ی دردسر است و ما هم با کفی با آن سازگاریم . سالها گذشته و بر اثر اتفاق ها این روزها دوباره درد به جان زانو افتاده و روانه ی فیزیوتراپی  ، از رو که نمیروم . خانه که میایم . موهایم را میگذارم جلوی آینه فرق را  باز میکنم و رنگ قرمز را شره …میریزم روی تارهای موهایم . . . به زانویم میگویم خفه شو . خالکوبی ها را برمیدارم و از کتف و مچ و بازو و ساق پا میزنم . لنز های سبزم را به چشمم میگذارم و به درد زانو میگویم درد بگیری خفه شو . سیگارم را روشن میکنم و میروم جلوی آینه ای که تقریبا قدی است . رویش را پر از نوشته کرده ام ، البته در حاشیه ، همه را به فرانسه نوشته ام تا اگر دزد امد نفهمد که چقدر افکارم درست و اساسی است . ( ! ) جلوی آینه میروم و از پوزیسیون 1 شروع میکنم .

درد اذیت میکند . اما من ادامه میدهم . من نمی ایستم . مثل او ، مثل ان دختر حقیری که برای بدست آوردن همه ی خواسته های شهوانی و فاسدش همه را تخریب میکند . بوی عود توی اتاقم یا ان جایی که هستم میپیچد . لاغر شده ام . پروانه هاروی تنم بال بال میزنند . پیاله را بر میدارم و با موسیقی دور خودم میچرخم . موبایلم زنگ میزند . میخندم . هیچ کس را حساب نمی آورم . دارم کیف میکنم . پنجره را باز میکنم و با ملافه ای که دورم پیچیده ام از خانه بیرون میروم . توی خیابان همه جا ساکت است . همه  ی شهر خاموش است . یک لایعقل هم پیدا نیست . یک نگهبانی که باهاش حرف بزنی . کسی که دیگر نبینیش . درخت را بغل میکنم و همه ی رازهایم را بهش میگویم . روح درخت من را در بر میگیرد . با من رابطه ی غیر اخلاقی برقرار میکند . صبح که بیدار میشوم . شکوفه زده ام . کسی در گوشم میگوید :” عشق من ، شیشه ، نزدیک تر از سنگ ندارد خویشی /هر شکستنی که به هر کس برسد از خویش است “

پایان :” آمبیانس ” : (( اینجا ))

درباره ساناز سید اصفهانی

متولد 14 . 9 . 1360 در تهران ، از سن پنج سالگی وارد هنرستان عالی موسیقی شد و بعد به مدرسه ی هنر و ادبیات ِ صدا و سیما رفت . ساز تخصصی او پیانو بود که به صلاحدید خانواده از ادامه ی تحصیل در این رشته به صورت تخصصی منصرف شد و وارد رشته ی ریاضی فیزیک شد و پیانو را در کنار درس با اساتید مجرب به صورت خصوصی فرا گرفت . او دارای مدرک انیمیشن کامپیوتری از مجتمع فنی تهران میباشد و همزمان با تحصیل و کار در این رشته وارد دانشگاه سوره ی تهران شد و در رشته ی تئاتر ، گرایش ادبیات دراماتیک تحصیل کرد . همزمان با ورود به دانشگاه شروع به همکاری با مطبوعات شد . او با روزنامه هایی چون همشهری ، همشهری مناطق ، اعتماد ، اعتماد ملی ، شرق ، تهران امروز ، فرهیختگان و ماهنامه ی ادبی گلستانه ، مجله ی نقش آفرینان ، ماهنامه ی رودکی و سینما- چشم ( روح سرگردان موزه سینما )، ماهنامه ی سیاسی فرهنگی دنیای قلم . . . همکاری کرده است .

همچنین بررسی کنید

Beş soruda “Gandi Sokağı”nda Bir Gezinti

[ پرسه در خیابانن گاندی ، گفتگو با سانازسیداصفهانی گفتگو با سانازسیداصفهانی – مجله ادبی …

۱۷ نظرات

  1. من رقص دختران هندي راازنمازپدرومادرم بيشتردوست دارم چون آنان باعشق ميرقصند واينان ازروي عادت نمازميخوانند
    دوست دارم درخيابان راه بروم وبه خدافكركنم تااينكه درمسجدبنشينم وبه كفشهايم فكركنم
    دكترعلي شريعتي
    هردوواقعا زيباوپرمعناهستندگل

  2. ولی من ترجیح میدم به شلوغیه بی در و پیکری که تا نمی خوای هست و وقتی می خوای مثل … گورش رو گم می کنه

  3. سلام . متن رو هربار که میخونم یه چیز تازه از توش پیدا میکنم
    خیلی خوشحالم که درد و دلاتونو با ما قسمت میکنید …
    خوشحال میشم به وبلاگ رویای ارغوانی سری بزنید . خیلی نیشخند

  4. سکوت… سکوت… سکوت…
    چه غم دلنشینی است تنهایی
    مرسی میس جان

  5. متن رو یه بار خوندم ، بار دوم خوندم ، بار سوم که خوندم دیدم بغضم داره منفجر میشه و این یه حس خوبه،یه حس دلتنگی و غمی که زیبا و بی ریاست.
    دلنوشته هات به دل میشینه ،چرا که صادقانه و ماهرانه است.
    منم دوست داشتم که یه روز پا میشدم و یه اردنگی میزدم به همه هنجارهایی که مثل بند از بچگی به پاهام زدن و نذاشتن آزاد و رها با پروانه ها پرواز کنم.
    من هم دوست داشتم موهام رو رنگ به رنگ میکردم و می مینوشیدم و میچرخیدم و میرقصیدم.
    دوست داشتم تا انتهای هرشب مینوشتم و در سکوت خیابان میرفتم و میرفتم.
    دلتنگی شاخ و دم نداره … نوشتنت من رو به سرخوشی دوران نوجوونیم میرسونه …
    گاهی به این نتیجه میرسم که به دلیل عزلت طلبی محض ام ، هیچ وقت دوست خوبی نه برای دیگران و نه برای خودم نبودم. شاید باید گه گاهی از لاک خودم بیرون میومدم . نمیدونم هنوز هم نمی دونم.

  6. رابطه غیراخلاقی با درخت؟ هی میس ؛ مثلا فکر کردی درخت پخیه؟ فردا این لعنتی هم وقتی تو بی خواب باشی بی حال باشی خودشو می زنه به خواب …

  7. راستی قدیما چه صفایی داشت یعنی میشه به گذشته برگردیم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ناراحت
    كاش ميشدزمون روبه عقب برگردوند حتي به قبلترها هم سفركردوديداون موقع چه خبربوده ياادمهايي روكه ميخواستيم ميديديم ويااينكه به هرجايي كه ميخواستيم ميرفتيم هميننیشخند

  8. سلام خیلی وبلاگ خوبی دارین من تازه امروز پیداش کردم و سعی می کنم از این به بعد سر بزنم لطفا ادامه بدین بعدا بیشتر کامنت می زارم
    موفق باشید

  9. سلام خیلی وبلاگ خوبی دارین من تازه امروز پیداش کردم و سعی می کنم از این به بعد سر بزنم لطفا ادامه بدین بعدا بیشتر کامنت می زارم
    موفق باشید

  10. درود…
    ۱- یاد شعر  به زعمی رّپ تون افتادم سال ۸۸ گفته بوید تو یکی از پستاتون بود……دیالوگ نویس ماهری هستیناااااا
    ۲- یاد میوه ممنوعه و دیالوگای نابش افتادم …
    ۳- یاد علیرضا نادری افتادم…
    ۴- دیالوگاتون هم میکیبوند منو از درد توش…هم سر کیف میورد از شدت مهارت…
    ۵-…این آلبوم  دهنی کی قراره تو جاش واسته….واسه من…شما…و او…و یک جورایی واسه خیلی از چشم بادامی ها…
    ۶-…یاد حرف ى خودتون: آدامس بخور..تف بنداز…بگو به درک…
    البته که انقدر این کار را انام دادیم که بوش میاد هم خالم بهم میخوره…
    و شما؟
    ۷-…خر باشیم خوشحال میشیم؟!
    ..
    برقرار بادا میس…!

  11. نردبان این جهان ماومنیست        عاقبت این نردبان افتادنیست

    لاجرم هرکس که بالاترنشست      ذست وپایش بیشترخواهدشکستگل

    همیشه گل باشی وچون گل خندان

  12. چه جالب! منم یه دوستی دارم که همه ی درددلا دیوونگیا غم غصه ها همه چیزمو میدونه. اونم کامپیوترمه.
    خیلی دوسش دارم. یک بچه باحالیه که نگو!از اون بچه راز نگه دارای روزگار!

    چشمک

  13. سلام وبلاگت خيلي قشنگه  زيباست و مالب جالبي داري  خوشحال ميشم  به وب منهم سر بزني و نظرتو در بارش بگي  http://mohammadporgholami.persianblog.ir

  14. شاد همه اينا كه ميگي دليل باشن براي فهميدن اينكه بهترين دوست هميشگي آدم خودشه.

    مرسي از آهنگات
    منم ته ذهنم همچين حسي به اكثر زنان دور و اطرافم دارم ولي هنوز يه دوست خوب دارم كه دختره و البته چند تا دوست خوب مرد.
    گرچه هميشه دنبال نقضش هستم و اين دوستم هم ناقضشهگ
      در دوران گذاري به اين طولاني مدتي حتما زنها با اين همه تاريخ فلاكت و بردگي بالاخره خودشون ميشن.

  15. چه اشتباهی کردم حرفاتو باورکردم!!!!!!!!!!!!!!!!!!
    چه اشتباهی میکنه حرفاتو باورمیکنهنیشخند

  16. "میگن دوست آن باشد که گیرد دست دوست در پریشان حالی و درماندگانی ، دوستی های این دوره زمونه به درد لای جرز دیوار هم نمیخوره و نمیمونه ."
    میس جان خیلی از حرفهایی که اینجا نوشتی برام قابل فهم و آزار دهنده ست… نمیدونم درد تو هم هم نشینی با آدم هایی هست که برای خواسته های خودشون و کمبودهایی که در زندگی دارن حاضرن به راحتی طرف رو له کنن و نادیده بگیرن و بنده ی نیاز های پست خودشون باشن یا نه ! آدم هایی که فقط غم خودشون غمه دل خودشون دله و همه ی هوش و فراست بشری رو خدا فقط هدیه به چنین جماعت بدبخت و بی فضیلتی کرده… آدم هایی که نردبونت میکنن برای حتی نه بالا رفتن که اگه حتی با چنین اعمال کثیفی میتونستن جور خودشون رو بکشن باز جای شکرش بود…باز دلت خوش بود که اگه خون دل خوردی و شکستی ،باعث شدی یه موجو د بی خاصیت کمی به خودش بیادو فکری بکنه … اما نه ! این آدم ها به خو و خصلت خودشون عادت کردن، عادت کردن همه رو از بالا بالا ها و حق به جانب نگاه کنن .عادت کردن بریزن و بپاشن و حروم کنن و از یاد ببرن … آدم ها به  قربانی کردن و فراموش کردن عادت کردن
    ناراحت