آمبیانس (( اینجا )) ست . به به .
شخص سمت راست ( پیتر بروک ) نام دارد که خب ، کسانی که اهالی تئاتر هستند ایشان را شناخته و اون هایی که نیستند بدونند ، ایشون کسی بود که در سال ١٣۵١، یک بار به ایران آمد و در جشن هنر شیراز تئاتر (اورگاست ) را با کسانی که الان پیشکسوت شدند کار کرد ، اشخاصی از جمله فهیمه راستکار ، پرویز پورحسینی ، سیاوض تهمورث ، هوشنگ قوانلو . ( شما میتوانید با خواندن ((این)) مصاحبه از زبان خود خانم راستکار بشنوید که چه شد با پیتر بروک کار کرد ) . خلاصه بروک از همان سال ١٣۵١ حس یکپارچه خوش آیندی را به ایرانی جماعت که تا آن زمان تئاترشان به خانه ی سرکسیان محدود بود و کم کم داشت پا میگرفت ، تزریق کرد و چنان آمرانه و با کمالات تئاتر را آموزش داد که این بزرگواران در مصاحبه های خود همیشه از بروک به عنوان خاطره ی خوب و چیز درخشانی در کارنامه ی کاری خود یاد میکنند . بگذریم … شخص سمت چپ ، جواد روشن نام دارد ، که طبق ( اینجا )، از تاریخ ٢ آبان ١٣٨٩ متواری شده و ستاد کل نیروهای حفظ مغزها در جهت یافتن وی ، طی عملیات نخ نمای غیبت و در گوشی و استشهادی متوجه محو شدن وی از فضای بلاگ شده ، و به ستاد کل فرار مغزها ، نامه برقی زده تا اگر ایشان را در هر کجا یافتند کت بسته تحویل تئاتر شهر دهند تا وی را که بی اجازه از وبلاگش در رفته را مورد مواخذه قرار داده تا برای بقیه ی فوق لیسانس های نا امید کافه نشین درس عبرت شود و فکر مهاجرت به فرانسه و بازکردن فیس بووک و مکاتبه با کسانی که باعث عدم حضور دوباره پیتر بروک شوند را از سر بکنند، بندازند، دور . . . بعد از پیگیری فراوان متوجه شدیم ایشان به سمت ( دبیری) نائل شدند و دست و پا از وبلاگ قیچی کرده و در راه علم و هنر تلاش بیوقفه میکنند . وی که در (( اینجا )) گفته است بستر سازی های زیادی کرده است 🙂 … اما وی خبر داد که با پخش شانس در قسمت خلق الناس ، باری تعالی به وی به چشم دیگری نگریسته و به او مرتبه های اجتماعی باحالی داده است از جمله اینکه ستاد دبیری اش طی گپ و گفت و چاق سلامتی با پیتر بروک کبیر ، پیام دریافت کرده . پیتر همین طور که در (( اینجا )) میبینید در حالی که دماغش چاق است و مزاجش کیفور و احوالش درست ، حرفهایی زده ، پیامی داده که در خلال پیامش هم گفته که من برای شما پیامی ندارم !!! همین چاق سلامتی ها باعث شد پیتر اظهار شرمندگی کند و اعتراف کند غلط کرده از اینکه گول اباطیل دنیوی را خورده و هی رفته توی فیس بوک پیام دیده و از آمدن به ایران سر باز زده و این خودش کلی است . متواری شدن آقای روشن باعث شد ما روشن شویم که پیتر با ما ایرانی ها قهر نیست و باید بداند اگر بخواهد به ایران بیاید اهالی تئاتر سر گوسفند بریده ..خونش را زیر پای پیتر ریخته و دور سرش اسپند ترکانده و طی عملیات غافلگیر کننده ای شاید دوباره شکار روباه و دایره گچی را اجرا کردند . پیتر که حسابی از این طرح روابط بین الملل تئاتر ایران و جهان خوشحال شده از ما خواسته که پایدار باشیم . فی الحال که کنترل سالنها و سکان دارش در دست کسی نیست جز موسیو روشن ، وی که در این همه مدت خواسته هر چه در چنته داشته به پای این جشنواره بریزد بسیار گرفتار است و از اینکه کامتهایش را جواب نمیدهد همین جا عذر میخواهد . به امید موفقیت دانشجوهای تئاتر .
***
واااااااااااااااااااااای ، من عاشق این Inception لعنتی شدم ، ببین لئوناردو ، عزیزم تو هر کاری هم کنی باز برای من همون جک تایتانیکی ! این اینسپشن بیشتر به معنی (الینه کردن ، تلقین ، القا ) است تا (آغاز) ، چیزی که زیرنویس میشود همیشه قاطی و اشتباه است . پس زبان بخونید و ساب تایتل رو ببندید 🙂 ، تحلیل فیلم و نقد ان به مجال و ممارست در نوشتن نیازمند است که هم من توانش را ندارم هم شما حوصله ی خواندنش را . اما در کوتاه ترین فرصت توضیح میدهم که این فیلم ضمن ساختار پیچیده ای که دارد که البته من را یاد هزار و یکشب خودمان و هزارتوی برخس انداخت ، شقی عشقولانه در خلال سکانس های کوتاه کوتاهش در لابه لای فیلم پیدا میشد که در نهایت ابتدای فیلم را به انتها و انتهایش را به ابتدا وصل میکرد . این فیلم در مورد ذهن انسان ، و سازماندهی ان در خواب است ، به روایت یک آدم راحت باید بگم همان جادوگریی که به شیوه ی علمی اینسپشن نام گرفته در این فیلم دیده میشود . مثلا لئوناردو تصمیم میگیرد به کسی که شبیه ریوزوست کمک کند . وارد ذهن رقیب او میشود . توی خواب دنبال رمز گاوصندوق میگردند . بعد باید از خواب یک به خواب ٢ بروند . اگر توی خواب بمیرند وقتی بیدار میشوند حافظه شان پاک شده . و … چیزی مثل فیلم راز …لایه های ناخودآگاه انسان ها و ذهنیتی که ان ها میتوانند داشته باشند هم در این فیلم بود که حتی اگر غلط باز هم من را شگفت زده کرد . اما ٢٠۴۶ هنوز برای من بهتر است .
ضمنا حضور ماریون کوتیار (که به شدت بازی او را در فیلم ادیت پیاف دوست داشتم و لیاقتش یک اسکار که نه ۴ تا اسکار بود ) باعث خوشحالی من شد و جالب که در این اینسپشن آهنگی که مثل هیپنوتیزم آدمها را از خوابی بیدار میکرد ترانه ی ادیت پیاف بود …همانی که امبیانس این جا است . حضور کوتاه او ، نگاه های پرمعنایش را به شدت در این فیلم دوست داشتم .
فیلم بعدیی که دیدم روبان سفید بود ! خیلی دیر به دستم رسید . هانکه رو دوست دارم . چون در فیلم معلم پیانو شاهکار خلق کرد . ایزابل هوپر هنوز قدرتمندترین بازیگر زن فرانسه است به زعم من . هانکه حس سادیسم یا مازوخیزم را به خوبی در فیلم بصری میکند … در این رویان سفید هم بدجوری…اذیت شدم ….شاید چون این روزها مرگ قسطی سلین را هم میخوانم و ازآزار بچه ها یاد خاطرات کودکی خودم میافتم.در روبان سفید دو بار حالم به هم خورد . یک جامعه ی کوچک / روستا/ نابهنجار/ کتک/ بچه هایی که در آینده سربازان هیتلر خواهند شد / بریدن سر گنجشک…انتقام از تحقیر پدر/ مردانی که تحقیر میکنند / زنانی که سیلی میخورند / بچه هایی که به تخت بسته میشوند / آدم هایی که انسان نمیشوند .
سلام
چقدر خندیدم به اون ریوزو که گفتی،ای ول،من هم این بابا خیلی به چشمم آشنا اومده بود..
هانکه رو من هم دوست دارم،خشونت در فیلمهاش مثل پنهان و روبان سفید رنگ و بوی خاصی داره.معلم پیانو رو هم دارم هنوز وقت نکردم ببینم.
قوی سیاه خوراکته؛احتمالاً بعد دیدنش واسه ناتالی پورتمن یه مدح و مرثیه نویسی مفصل و زیبا راه میندازی..
ندیدم بی تا رو هنوز. ولی می بینم!
ضمنا هی بیتا بی تا نکن واسه من! خود جنابعالی مگه "چه سرسبز بود دره من – How Green Was My Valley" رو دیدی که هی بی تا بی تا بی تا می کنی؟! هر وقت شخصِ شخیص شما چه سرسبز بود… رو دیدی شخص شخیص من هم بی تا رو می بینه! همینی هم که هست! خشمگین نشو!!
راستي فيلم Black Swan رو ديدي؟ من به شدت حس كردم كه درن آرونوفسكي يك تقليد هاليوودي از Piano Teacher هانكه داشته! همون عقده ها و خودآزاري ها، همون روابط مادري و فرزندي! همون سرخوردگي هاي جن*سي! خلاصه كه به نظرم اومد كه آقاي آرونوفسكي ارادت زيادي به آقاي هانكه داره!
سلام میس
درست میگی!! خیلی از موضوعاتی رو که شما دارید سرش حرص میخورید رو ما یا درک نمی کنیم یا اصلا روحمون هم خبر نداره شایدم بعضی ها که می دونند خودشونو به کوچه علی چپ میزنند !! (راستی این کوچه علی چپ کجاست؟) بهرحال دنیای ۲۰ – ۸۰ ما اینطوریه که از کل مطلب شما ما ۸۰ درصدشو میگیریم و موقع بیانش ۶۰ درصدشو میتونیم بیان کنیم و …. حالا ببین موضوع یک کلاغ چل کلاغ چی میشه !!
در مورد حرص و جوش خوردن ها هم از قدیم و ندیم رسم بر این بوده اونی که بیشتر داد و فریاد میکنه یا زودتر خودش از پا درمیاد یا بقول معروف ساکتش میکنند. من مخالف اعتراض نیستم خودم انارشیسم رو دوست دارم چون باعث میشه بزنی زیر همه چیز و از اول همه افکارت رو بسازی اما توی این جامعه نمیشه به هرکسی گفت بالای چشمت ابروست (مخصوصلا اگه طرف خانم باشه که آدمو درجا میکشند !!)
در آخر مايكل هانكه! كارگرداني هست كه دوستش دارم و قابليتش در خلق حد انتهاي روان پريشي و عدم تعادل روان آدمها من رو مي ترسونه. به نظر من تو كارگردانهاي فعلي كساني كه قابليت خلق ساديسم و مازوخيسم رو دارند هانكه و ون تريه هستن! با اين حال هانكه انقدر در متن آروم جامعه اي كه گاهاً آروم و بي دغدغه هستن بيماريهاي جوامع بشري رو به تصوير مي كشه كه آدم بعد از تموم شدن فيلمهاش مدتي تو شوك باقي مي مونه! من روبان سفيد رو بيشتر از بقيه فيلمهاش دوست داشتم. تز و آنتي تز هايي كه منجر به سنتزي به نام نازيسم مي شه.
چيزي كه براي من بسيار جالب بود حس افتخاري بود كه دست اندركاران فيلمهاي نولان تو مراسم اسكار نسبت بهش داشتند. اينكه با آدمي كار مي كنند كه خيلي مي دونه و ذهنش بيشتر از هر كسي تو اون سالن خلاقيت محض داره! اما در مورد ۲۰۴۶ بايد بگم كه من هم بسييار دوستش داشتم. با اين حال ژانر اين دو تا فيلم انقدر متفاوته كه نمي تونم بگم كدوم رو بيشتر دوست دارم. چيز ديگه اي كه مي خواستم بگم اين بود كه فيلم ۲۰۴۶ بخش سوم سه گانه وونگ كار-واي هستش. بخش دوم رو به احتمال خيلي زياد ديدي كه همون In the Mood for Love هست. بخش اول هم Days of Being Wild هست. فكر كنم بد نيست كه اين سه تا فيلم رو پشت سر هم ديد. اشارات و نمادهاشون در كنار هم معنادارتر مي شن.
ميس جان عزيز سلام! من مي گم كه ما اين سليقه فيلممان بسي شبيه است! من هم اينسپشن رو بسيار دوست داشتم. به نظر من كريستوفر نولان يكي از كارگردانهايي هست كه خيلي جلوتر از زمانش حركت مي كنه. ساختار ذهن و روان آدم رو بسيار خوب مي شناسه و خيلي قشنگ باهاش بازي مي كنه، چه داخل فيلم، چه بيرونش با مخاطب. نمونه اش همون آهنگ اديت پياف! چرا بايد همون كليد بازگشت باشه؟ ديدن ماريون كوتيارد همزمان با شنيدن آهنگ اديت پياف ناخودآگاه باعث مي شه ذهن آدم كليد بخوره رو نقش قبليش كه براش اسكار به ارمغان آورده.
من عاشقت شدم میسی
سلام رییس. اینسپشنِ نولان رو خیلی دوست نداشتم. همون موقع هم یادداشت انتقادیم رو واسش نوشته بودم کافه سینما. همون قدر که عاشقِ عاشقانه هایِ شاه کار و درجه یکِ فیلم رو شدم، از مثلا فلسفه بازی های چند لایه ی اینسپشن حالم بد شد. این کارها فلسفه دانی نیست، به نوعی مقهور کردن کردن مخاطب به هر راه و روشیه. سکانس آخر که دیگه تهش بود. بلاخره نشون نداد اون فرفره می ایسته یا نه. همین طور که داشت میچرخید فیلم یهو تموم شد تا ما مات و مبهوت تر باشیم و همچنان تو خلاء دست و پا بزنیم. این دیگه اسمش فیلم سازی نیست، کلاه برداریه!
تو همین فرم و سبکِ مابین رویا و واقعیت، سالِ قبل عالیجناب اسکورسیزی فیلمِ "جزیره شاتر" رو ساخت ناب و درجه یک. شاه کار. اگه ندیدیش حتما ببین. اون جا هم لئوناردو نقش اصلی رو بازی می کنه. یک سکانس پایانی داره در حد انفجار. بوووووومب!
«یا علی مدد»
سلامی دوباره
این بیت از یک قطعه کر یادم اومد برات می نویسم نمی دونم قبلا نوار کاستش رو گوش کردید یا نه !!
اگه عاقل بودم اسیر دل نبودم
اسیر نبودم اگه عاقل بودم من
(همراه با اون شعر ترسون ترسون لرزون لرزون …)
سلام.
خوبی؟
قبلا هم گفتم بازم میگم کسی از میس جنگ و دعوا نمی خواد.!! این درست نیست که برای هر موضوعی علم مخالفت برداریم و جار و حنجال راه بندازیم و قتل عام و آخرش برسیم سر خونه اول که دست ما کوتاه و خرما بر نخیل !!
یکی از نکات مهم ساختن با نقایص دیگرانه !
هر وقت تونستیم دیگران رو با وجود همه مشکلاتشون بپذیریم اون موقع است که هم زندگی به کام خودمون شیرین میشه و هم دیگران !
حالا چرا این همه حرف !! ؟
بجای هدر دادن انرژی هامون و موازی کاری بهتره هم جهت کار کنیم تا باعث هم افزایی بشیم نه کاهش توان و انرژی و از دست دادن وقت و ….
نمی دونم میس این روزا داره تغییر میکنه نشونه خوبیه یا نه؟ شاید این تغییر کردن ها نشونه بزرگتر شدن و ایضا عاقل تر تشد میس باشه (امیدوارم که همینطور باشه ! )
ای بابآ! نوشتم که…. من از لئونارودو توی بازی هوا نورد مارتین اسکورزی خوشم میاید. بعدش هم نوشنم تو که از فیس خوشت نمی اومد حالا زوم کردی روش…
بعدش من کی همیشه اینا رو میگم… یعنی الکی می گم من نظر دادم و نیستش در حالیکه نظر ندادم و فقط خواستم از سرم باز کنم. بابا بیخیال!!!… اصلا چرا تو واسه نظرات تایید می ذاری… بذار هرکی هرچی می خوا بگه…من با این کارت موافق نیستم
من یادمه یه نظر دادم واسه این پستت…
ها ميس جان! بنده اين يكي رو ديگه از خونه مخابره مي كنم! والله بنده كه دارم از معرفي كتاب و فيلم شما به شدت استفاده مي كنم، حالا اون وسط يه تعدادي جفتك پروني هم مي كنم كه شما به روم نيار! خلاصه من نزده مي رقصم، تو كلاس ها رو برپا كن؛ گرچه بگم كه دوره قحط الرجال ميس جان، ملت با پس گردني هم نميان دو كلام حرف حساب بشنون چه برسه با زبون خوش! اما خدايي ش بذار من اين جنس ضعيف رو تموم كنم بعد تكليف بده! من پايه م.
راستی شما بدجور نقد می نویسی ها !!
بی چاره جیرانی ، حسینی ، نعمتی ، تهامی و ….
امیدوارم که فیلم هیچ کارگردانی حتی ده نمکی پرش به قلم شما نگیره
راستی میسیز داری عوض می شی ها !!
میس شانزلیزه ما از فیس بوک خوشش نمی اومد !!
اصلا واسه همینه فیس بوکش کار نمی کنه ، خرابه ، داغونه
دو تا فیلم جدید بهم معرفی کردی… یاداور شدی دوباره برم سراغ مقالات و کتابهای بروکی… ممنون از معرفی جواد روشن… البته اسمش رو بسیار شنیدم قبلا
مرسی میس جان
عجب پس باید راجع به آقای روشن و اینسپشن و … از این چیز ها حرف بزنیم که کامنتمون تایید بشه ؟
یعنی اگه مثلا من بگم میسیز خوبی ؟ نمیشه ؟ وا مصیبتا
چقدراين زنه خوشگله توچي؟