پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳

دکتر های الکی اینترنتی

من در این بلاگ

در این دنیای مجازی ، هیچ سند و مدرک و حرف خاله زنکی دکترهای ، دکترا گرفته ی بیشتر بی سواد رو قبول ندارم و از همین جا به همه ی جهان ، به تو ، به تو ، میگم جان مادرتون وقتی سرما میخورید ،‌وقتی عادتون عقب و جلو میفته ،‌وقتی یکی رو ماچ میکنید ،‌وقتی دستتو توی آشغال میکنی ،‌وقتی واکسن میزنی ،‌وقتی مریض میشی تحت هیچ شرایطی نیا و توی اینترنت سرچ نکن و دنبالش نگرد . اکثر مطالبی که توی این دنیا گذاشته شده به لحاظ پزشکی رده و هر کدوم ساز خودشون رو میزنن و آدمی رو جز به دچار شدن به مرض وسواس به چیز دیگه ای دچار نمیکنن و از اون جا که کاش مطالب غیر علمی رلیف- برعکسش کن – میشد میان چیزای دیگه رو ….میان مجوز نمیدن . پروانه ساخت نمیدن . میان چوب لای چرخ میذارن . میان اخبارپزشکی نادرست میدن . میان آدرس فال قهوه و جادوگری میدن . میان یه غلط هایی میکنن که مردم رو بدبخت و بیچاره میکنن .

الان که دارم این رو مینویسم برف داره میاد . میخوام برم توی بالکن سیگار بکشم . حتی اگه مریض بشم . یک ساله واسه همچین لحظه ای روز شماری کردم . و خدا برکت رو به زمین من رسوند . حالا کی میدونه چی میشه . چقدر ترافیک و تصادف . یعنی من تا عید زنده میمونم . یعنی من میتونم به تعهداتم عمل کنم . یعنی من مرض ندارم . یعنی چی ؟ چرا این همه تنهام ؟هر چقدر دورم شلوغ تر همون قدر تنهاییم عمیق تر . . . توی این روز سرد و شب برفی دوست من بابابزرگش مرد . یاد بابابزرگ خودم افتادم . چشماش رنگ تیله بود . هر لباسی میپوشید همون رنگی میشد . سبز . آبی . قهوه ای . کم حرف میزد . گزیده گوی بود . سیگار زیاد میکشید . کاراشو به ماها نمیگفت . منو دوست داشت . توی مهمونی ها بازوم رو میگرفت . فکر میکردم پرنسسم . کراواتش رو براش درست میکردم . نمیخواستم جا به جا شه . عاشق بازی ق ر و – برعکس کن – بود . البته نه پولی . . . توی تخته رو دستش بلند نمیشدن . کم حرف میزد . وقتی سرطان گرفت . دیر صداش در اومد . آخرین روزی که زنده بود من توی بیمارستان ناهارش رو دادم . چشماش عصبی بود . نمک میخواست . کثافت ها من میخواستم توی پوره اش نمک بریزم بدم بهش چرا با آبلیمو چپوندین توی گلوش ؟ میدونستید که داره میمیره . من دوستش داشتم . . . با هم میرفتیم پیاده روی . . . حرف نمیزد . . . من توی راه رفتن ازش کم میاوردم . . . قوی بود . . . دوستش داشتم . وقتی مرد . باور نکردم . حتی سر مراسم دفن هم نرفتم . ۴٠ روز گذشت تا دیدم باغ خشکید . درختای حیاط بزرگمون شکستن . چشن ها زرد شدن . گل ها پوسیدن . اون لحظه فهمیدم که بابا بزرگم مرده . خواب دیدم اومده و منو میبره . کاش برده بود . دم عید بود . اما من هنوز زنده ام . دوستم سوار ماشینمه . میگه تو چقدر از مرگ حرف میزنی ؟ 

فیلم Water Drops on Burning Rocks رو دیدم . خی در موردش حرف دارم . دوستش داشتم . کوتاه . منسجم . نشانه گذاری . روان شناختانه . بازی های توپ . در موردش نمینویسم . ببینیدش . بنویسم ممکنه سو تفاهم شه . اخه مساله دوست داشتن پیرمرد به یه پسر بچه است . زنی توی فیلم دیده میشه . با کلاه . شیک . لاک . چکمه . بعد میفهمیم او هم قربانی بوده . قبلا پسر بوده . دختر جوانی . شاید همه چیز در ناخودآگاه سیر میکرده . دوست داشتمش . میتونم دوباره ببینمش . موسیقی اش رو خیلی دوست داشتم .

 

درباره ساناز سید اصفهانی

متولد 14 . 9 . 1360 در تهران ، از سن پنج سالگی وارد هنرستان عالی موسیقی شد و بعد به مدرسه ی هنر و ادبیات ِ صدا و سیما رفت . ساز تخصصی او پیانو بود که به صلاحدید خانواده از ادامه ی تحصیل در این رشته به صورت تخصصی منصرف شد و وارد رشته ی ریاضی فیزیک شد و پیانو را در کنار درس با اساتید مجرب به صورت خصوصی فرا گرفت . او دارای مدرک انیمیشن کامپیوتری از مجتمع فنی تهران میباشد و همزمان با تحصیل و کار در این رشته وارد دانشگاه سوره ی تهران شد و در رشته ی تئاتر ، گرایش ادبیات دراماتیک تحصیل کرد . همزمان با ورود به دانشگاه شروع به همکاری با مطبوعات شد . او با روزنامه هایی چون همشهری ، همشهری مناطق ، اعتماد ، اعتماد ملی ، شرق ، تهران امروز ، فرهیختگان و ماهنامه ی ادبی گلستانه ، مجله ی نقش آفرینان ، ماهنامه ی رودکی و سینما- چشم ( روح سرگردان موزه سینما )، ماهنامه ی سیاسی فرهنگی دنیای قلم . . . همکاری کرده است .

همچنین بررسی کنید

Beş soruda “Gandi Sokağı”nda Bir Gezinti

[ پرسه در خیابانن گاندی ، گفتگو با سانازسیداصفهانی گفتگو با سانازسیداصفهانی – مجله ادبی …

۳۵ نظرات

  1. نه نروووووووووووو

  2. این شب زنده داری و دیدن برف ساعت ۴ صبح و فرت وفرت سیگار کشیدن پوستتو خراب می کنه هیچ پس فردا باید بری پیش همین دکترا بوتاکس بزنی آخرش هم من نفهیدم بوتاکس یعنی چی ؟

  3. کسی که به دکترهای اینترنتی اعتماد میکنه باید یه بار یه بلایی سرش بیاد تا بفهمه همه چیز مجازی نمیشه.آره,یکسال بود منتظر برف بودیم,تو دیدیش,اما من کل اون روز توی کلاس بودم,باورت میشه؟!حتی خورشید رو هم ندیدم…فقط آخر شب یه ذره بارون اومد که من اون موقع توی خیابون بودم و زنده شدم.من ژردبزرگم رو ندیدم,قبل از اومدن من رفته بود,ولی تا دوران مدرسه پیش مادربزرگم بودم,چون کسی نبود که منو خونه نگه داره,مامان همیشه اداره بود و بابا سر کار,برای همینه که هنوز مادربزرگم برای یه چیز دیگست.
    چه خاطره های خوبی,از کسانی که همه چیز رو برای ما میخواستن,خودمون رو هم برای خودمون میخواستن و میخوان,نه چیز دیگه ای.

  4. سلام رفیق.
    چه حس ِ خوبیه  وقتی نباشی جای خالیت حس بشه !
    کامنتات رو خوندم. من مثل کی حرف زدم؟!

    انگار تو خلاء ام !
    بعد می بینم زیادی درگیر وقایع ِ واقعی!
    کجام من؟!

  5. جریان این کوزه چیه میس جان؟

  6. بنده هم جزو همون ندید بدید های سرب زده ای ام که گفتی ! اما ۳ – ۴ روز از هفته رو میام قزوین واسه آموزش مزخرفات آکادمیک!!!!
    پدربزرگ و مادربزرگ خودم رو گفتم. وقتی پستت رو خوندم یاد اونا افتادم!

  7. افرین برو تمرین…برات خوبه… اصلا تو باید همش بری تمرین… تو اصلا چه کاره ای اون وسط؟ اهاییی حسودی م می شه به اونهایی که با تو تمرین دارنننننن…. نمی خوام…. ولی برو تمرین… برام از تمرینت عکس می گیری بفرستی میس؟ آره؟ می شه من ببینمت توی تمرین؟

  8. خدا رحمت کند پدر بزرگتان را… ای کاش زنده بودند یک دست ورق با هم (سه تای) میزدیم.. ولی خوب بی سعادتی از ماست… زنده باشی!

  9. سلام
    بابت پدر بزرگت متاسفم .
    ببین من چند وقت پیش پدرم رو بردم پیش یه دکتر . فشارش رفته بود بالا . خواهرم پیتزا درست کرده بود و خیلی پر مخلفات. بابا هم خورده بود. به دکتر ماجرا را گفتم. گفت حتما پیتزا رو بخور اما کم بخور ( به پدرم)
    هندیها میگن اگر زهر جلوت گذاشتند و اشتها داشتی بخور کاریت نمیشه.
    اما من متاسفانه سیگار بدجوری مریضم میکنه و نمی تونم بکشم
    و خوش باشی و مواظب سلامتیت به هر حال باش

  10. نه نروووووووووووو

  11. این شب زنده داری و دیدن برف ساعت ۴ صبح و فرت وفرت سیگار کشیدن پوستتو خراب می کنه هیچ پس فردا باید بری پیش همین دکترا بوتاکس بزنی آخرش هم من نفهیدم بوتاکس یعنی چی ؟

  12. کسی که به دکترهای اینترنتی اعتماد میکنه باید یه بار یه بلایی سرش بیاد تا بفهمه همه چیز مجازی نمیشه.آره,یکسال بود منتظر برف بودیم,تو دیدیش,اما من کل اون روز توی کلاس بودم,باورت میشه؟!حتی خورشید رو هم ندیدم…فقط آخر شب یه ذره بارون اومد که من اون موقع توی خیابون بودم و زنده شدم.من ژردبزرگم رو ندیدم,قبل از اومدن من رفته بود,ولی تا دوران مدرسه پیش مادربزرگم بودم,چون کسی نبود که منو خونه نگه داره,مامان همیشه اداره بود و بابا سر کار,برای همینه که هنوز مادربزرگم برای یه چیز دیگست.
    چه خاطره های خوبی,از کسانی که همه چیز رو برای ما میخواستن,خودمون رو هم برای خودمون میخواستن و میخوان,نه چیز دیگه ای.

  13. سلام رفیق.
    چه حس ِ خوبیه  وقتی نباشی جای خالیت حس بشه !
    کامنتات رو خوندم. من مثل کی حرف زدم؟!

    انگار تو خلاء ام !
    بعد می بینم زیادی درگیر وقایع ِ واقعی!
    کجام من؟!

  14. جریان این کوزه چیه میس جان؟

  15. سلام. خوبی؟ خوش به حال اون نفر دومی که با میس میره قدم زدن !!
    منمو  دلی به عالم به تو میسپارم آنرا / که بجز تو کس ندارم که بدو سپارم آنرا /
    این شعر رو آقای شاعر گفت از طرفش براتون بنویسم. بیچاره لپ تابش حسابی خراب شده و در بدر دنبال یه کامی میگشت تا بتونه شعر هاشو با اون تایپ کنه و برای انتشاراتی سر کوچشون بفرسته برای همین دیشب تا ۵ صبح خونه ما مونده بود. هی بهش میگفتم پاشو برو میس منتظرته ولی میگفت اگه بره دیگه نمی تونه کار رو انجام بده و فردا صبح پیش این انتشاراتیه که بد دهنم هست آبروش میره !!  خلاصه نه خودش خوابید و نه گذاشت من بخوابم اون میخواست دیوانشو چاپ کنه من بیچاره که بلاکشش بودم چی !! بهش گفتم چرا نمیری از کامی میس استفاده کنی که باز دلیل اولشو آورد ( با وجود میس دیگه کار تعطیله !!)
    راستش از توی نت یه مرکز حجامت پیدا کردیم که کارش درسته با شاعر میخوایم بریم اونجا امشب میریم. (از با نفر دوم خودم توی مه میرفتم براش آتیش روشن میکردمو مثل آپاچیا براش تا جون داشتم می خوندم و دور آتیش میرقصیدم  چند تا پر مرغم بجای عقاب میزدم لای موهام . من دیونه شعر فیلم هوو هستم. .. دختر خان و میخوام ….)

  16. افرین برو تمرین…برات خوبه… اصلا تو باید همش بری تمرین… تو اصلا چه کاره ای اون وسط؟ اهاییی حسودی م می شه به اونهایی که با تو تمرین دارنننننن…. نمی خوام…. ولی برو تمرین… برام از تمرینت عکس می گیری بفرستی میس؟ آره؟ می شه من ببینمت توی تمرین؟

  17. مرگ …
    شده وسواس همه . باور کن!
    فکر و ذهن و دغدغه و …
    پست آخر من هم شده مرگ.
    خسته ام! اه …

  18. هیس میس؟ از فیلم ننویس.. از بابا بزرگت بنویس دوباره تا خوابم بگیره …. داری لالایی می گی انگار برای من اشفته….بنویس…

  19. سلام. خوبی؟ در مورد پدر بزرگتون واقعا متاسفم. راستش من همیشه دیونه آدم هایی هستم که براحتی میشه ساعتها باهاشون قدم زود و از هر دری حرف زد. سن من خیلی قد نمیده که مرگ پدر بزرگها و مادر بزرگامو به یاد بیارم (یه چیز جالب خوبه بدونی من سه تا پدر بزرگ داشتم !! قهقهه یکی از مادر بزرگام بعد مرگ شوهر اولش دوباره ازدواج (امر شیرین و مقدس) کرده بوده) بهر حال نکته اصلی رو داشتم میگفتم سالهای سال حداقل ۴ سال هر روز صبح زود توی تاریکی میرفتم پیاده روی توی مه و ۸ صبح بر میگشتم. واقعا چه دیونه ای بودم من !! عاشق مه و نم ی که روی پوست صورتم می نشست بودم. ( امروزیا به همچین شرایطی میگویند هوا دو نفرست !!) ولی من تنها چیزی که فکرشم نمی کردم دونفره بودن هوا بود !! نمی دونم اون موقع عاقل بودم یا الان !! بهرحال شیب تند کوه و مه و آواز شغال سمفونی زیبایی بود که هر روز منو مست خودش میکرد. (اصلا چی میخواستم بگم که حرف به اینجا کشید!! ) ( از شاعر جون خبری نداری؟!! روی پشت بام خطرناکه حسن!! ماجراشو نگفتی !!) آهان یادم اومد دم به تله رمال ها و دکتر های قلابی مخصوصا اینترنتی ندید و الا هر چی دیدید از چشم خودتون دیدید! (کوتاه و مختصر)

  20. خدا رحمت کند پدر بزرگتان را… ای کاش زنده بودند یک دست ورق با هم (سه تای) میزدیم.. ولی خوب بی سعادتی از ماست… زنده باشی!

  21. سلام
    بابت پدر بزرگت متاسفم .
    ببین من چند وقت پیش پدرم رو بردم پیش یه دکتر . فشارش رفته بود بالا . خواهرم پیتزا درست کرده بود و خیلی پر مخلفات. بابا هم خورده بود. به دکتر ماجرا را گفتم. گفت حتما پیتزا رو بخور اما کم بخور ( به پدرم)
    هندیها میگن اگر زهر جلوت گذاشتند و اشتها داشتی بخور کاریت نمیشه.
    اما من متاسفانه سیگار بدجوری مریضم میکنه و نمی تونم بکشم
    و خوش باشی و مواظب سلامتیت به هر حال باش

  22. میس عزیزم
    مدتیه نخوندمت. نه که به یادت نباشم ها…نه…حالم خوب نیست. امتحان هم دارم.هر زمان بهتر شدم دوباره میام. دوست ندارم حس بدم منتقل بشه به کسایی که دوست شون دارم.

  23. باموب کامنتیدن هم عالمی دارد؛

  24. سلام. خوبی؟ خوش به حال اون نفر دومی که با میس میره قدم زدن !! منمو  دلی به عالم به تو میسپارم آنرا / که بجز تو کس ندارم که بدو سپارم آنرا / این شعر رو آقای شاعر گفت از طرفش براتون بنویسم. بیچاره لپ تابش حسابی خراب شده و در بدر دنبال یه کامی میگشت تا بتونه شعر هاشو با اون تایپ کنه و برای انتشاراتی سر کوچشون بفرسته برای همین دیشب تا ۵ صبح خونه ما مونده بود. هی بهش میگفتم پاشو برو میس منتظرته ولی میگفت اگه بره دیگه نمی تونه کار رو انجام بده و فردا صبح پیش این انتشاراتیه که بد دهنم هست آبروش میره !!  خلاصه نه خودش خوابید و نه گذاشت من بخوابم اون میخواست دیوانشو چاپ کنه من بیچاره که بلاکشش بودم چی !! بهش گفتم چرا نمیری از کامی میس استفاده کنی که باز دلیل اولشو آورد ( با وجود میس دیگه کار تعطیله !!) راستش از توی نت یه مرکز حجامت پیدا کردیم که کارش درسته با شاعر میخوایم بریم اونجا امشب میریم. (از با نفر دوم خودم توی مه میرفتم براش آتیش روشن میکردمو مثل آپاچیا براش تا جون داشتم می خوندم و دور آتیش میرقصیدم  چند تا پر مرغم بجای عقاب میزدم لای موهام . من دیونه شعر فیلم هوو هستم. .. دختر خان و میخوام ….)

  25. چه جالب
    منم دیشب
    یاد پدربزرگم افتادم
    که مرده
    و اتفاقا توی پست هم اینو نوشتم
    و از خدا میخواستم منو ببره پیش اون
    . چه جالب
    که چیزی از دیشب یادم نیست
    الان دیگه دلم نمیخواد بمیرم
    البته چرا
    بازم میخواد
    ولی نه به تندی دیشب.

    راستی مدتی بود که خاموش میخوندمت
    ولی این پستت با حال و هوای مشابهش نذاشت ساکت بمونم.

    موفق باشی میس عزیز.

    پدربزرگ‌ها خیلی خوبند .
    البته بیشترشون(عمومیت مطلق نداره)

  26. میس عزیزم
    مدتیه نخوندمت. نه که به یادت نباشم ها…نه…حالم خوب نیست. امتحان هم دارم.هر زمان بهتر شدم دوباره میام. دوست ندارم حس بدم منتقل بشه به کسایی که دوست شون دارم.

  27. باموب کامنتیدن هم عالمی دارد؛

  28. سلام سلام میس عزیزخودم؛آخ آخ یاد مادربزرگم افتادم؛بنده خدا هرساعت بهم میگه برو تو اون دفترت ببیین چیه این درد؛حالا درد کجاست تحتان؛خدااااااا؛میگم ندارم نت ندارم؛الهی میگن این دفترت که جلوته؛میگم جانکم ماسماسکی است به نام نت ندارم خلاصه؛آقا نت میاد به خواهرم میگن برو بزن ببین چمه؛خواهر…انگارزمین به آسمون میادپیرزنو آروم کنه میگه نه چی بزنم اگه بزنم مشکلات ب؛ا؛س؛ن؛ که هرچی صفحه پورنو میاد؛خلاصه پیرزن با دردش از دنیای مجازی نا ا میدمیشه بادردش راه میره؛
    فدای میس خودم که حرفاتون یادشعری انداخت منو‏;‏
    دلم براپیچک خنده ات تنگ است؛برای دستان زمختت؛
    برای نان گرم شیرسردت؛
    برای اباهای کودکانه ات نگاه منتظرت؛
    دلم برابستن کفشهایت؛همراهی پاهایت؛دلم برای نبودنت؛
    دلم
    دلم
    دلم
    ودلم چه دلتنگ است؛
    دلم برای وجودی تنگ است که نامش عدم است؛

  29. بنده هم جزو همون ندید بدید های سرب زده ای ام که گفتی ! اما ۳ – ۴ روز از هفته رو میام قزوین واسه آموزش مزخرفات آکادمیک!!!!پدربزرگ و مادربزرگ خودم رو گفتم. وقتی پستت رو خوندم یاد اونا افتادم!

  30. چه جالب
    منم دیشب
    یاد پدربزرگم افتادم
    که مرده
    و اتفاقا توی پست هم اینو نوشتم
    و از خدا میخواستم منو ببره پیش اون
    . چه جالب
    که چیزی از دیشب یادم نیست
    الان دیگه دلم نمیخواد بمیرم
    البته چرا
    بازم میخواد
    ولی نه به تندی دیشب.

    راستی مدتی بود که خاموش میخوندمت
    ولی این پستت با حال و هوای مشابهش نذاشت ساکت بمونم.

    موفق باشی میس عزیز.

    پدربزرگ‌ها خیلی خوبند .
    البته بیشترشون(عمومیت مطلق نداره)