دوستم قصد سفر طولانیی رو داشت . منزلشون نزدیک این جایی بود که من الان مستقر هستم . بهش گفتم توی این مدت پیانوت رو بیارم پیش خودم .؟ کاغذ مینویسم امضا میکنم و اومدی بهت پسش میدم . – بگذریم که به هزار و یک دلیل پیانوی خودم رو نمیتونم این جا و اون جا ببرم و گرنه خودم پیانوی خوشگلی دارم که عاشقشم اما اون باهام کوک نمیشه میدونم . – دوستم که کلا دست به ساز نمیزد و پیانو رو برای دکور توی خونه نگه داشته بودند من و من کرد . . . باشه ، نباشه کرد و سر آخر گذاشت و رفت . بی خداحافظی . حالا هر وقت از کنار خونشون با ماشین میگذرم ، نگاه کردن به خونه همانا و حسرت تمرین کردن ها یم هم مانا . این حس پز و مالکیتی که بعضی از آدم ها روی اجناسشون دارند در عین اینکه کاربردی جز پز براشون نداره برام عجیبه . دوستی دارم که چند سال پیش کادوی تولد کره اسب خیلی خوشگلی گرفت و حالا که چند سال میگذره ، کره اسبش خیلی زیبا و بلند شده . نژاده اصیله . . . یک بار این اواخر که در باغ بی کرانشان بودم و اسب رو داد من سوار شم تعجب کردم . دیگه اسبش رو دوست نداشت . سیگارش رو گرفته بود کنار دستش و چشمهاش که دو تا کاسه خون بود از میون پلک های سبزه اش بهم میگفت : ” نمیتونم ” بد جوری اعتیاد پیدا کرده بود . با اسبش رفتم سواری . . . خیلی بدنم خشک شده بود و هنوز مثل سابق نبودم . . . اسبش بهم قوت قلبی داد که نگو . . . حس کردم با اسب ارتباط عاطفی مرموزی پیدا کردم . دوستم که پسری است از من یکی دو سال بزرگتر تا به حال چند بار از مراکز ترک اعتیاد فرار کرده و چند بار هم از فرط بی پولی از دیوار حیاط پریده اومده توی خونه و کلی دلار و طلا دزدیده و رفته . شخص مورد نظر آِی کیوش خیلی بالاتر از حد نرماله . . . اما نمیشه کنترلش کرد . . . بهتر بود که دیدمش و رفتیم اسب سواری . . . تازه بهتر بود . . . گفتم تو که همه ش نیستی این اسبت رو بی تو بیام بهم میدن سوارش شم ؟ گفت : “تچ ” از اسب پیاده شدم وکنارش نشستم و از اینکه این قدر بدبختی اش را به وضوح میدیدم باید عینک آفتابی به چشم میزدم . سیگار روشن کردم و شونه هاش رو گرفتم . خب زنی داشت که اون رو فقط به خاطر پولش دوست داشت و خیلی هم زود ازش جدا شد . در واقع زن ، سگش رو بیشتر از شوهرش دوست داشت ! . . . شاید جایز نباشه توضیح بدم . . . خواننده باید خودش عاقل باشه . دوست ما رو بد به رنده کشید . حالا شده یه آدم کوکائینی که فقط دلت به حالش میسوزه . . . یه آدمی که اون هم حس مالکیت داره . اسبش رو نخواست بده . خیلی ها این حس رو نسبت به فیلم هاشون یا کتاب هاشون دارن . . . اما وقتی ازشون استفاده نمیکنن چرا ؟ مثلا من کمتر پیش میاد کتابم رو به دوستی بدم برای خواندن چون اغلب کتاب هام ربوده و مفقود شده . اما اگر واقعا لازمش نداشته باشم چرا ندم . بعضی از آدم ها حتی از معرفی دوستانشون به همدیگه خود داری میکنن . مبادا دوستشون بره با اون یکی دوستشون دوست بشه 🙂 . . . و اینا تنها بمونن . این حس مالکیت توی آدم ها هم هست . زنمه ، شوهرمه ،بچمه شما حق دخالت توی زندگی ما رو ندارید ، پسر منه ،دختر من ؟ ، دوست پسر من ، دوست دختر من ، لباس من ، کتاب من ،عکس های من ، اسم من ،مصاحبه ی من ، مسافرت من ، پول های من ،موبایل من ، زندگی خوب من ، سلامتی من ….. بعضی از آدم ها فقط گیرنده هستند و دهنده نیستند . احساست رو که گرفتند خوب که چلاندن و خشک کردن و پهن کردندت میرون پی کارشون . بری روی پول سرمایه گذاری کنی بهتره تا شرافت یه آدم . . . حالا من هر بار که از کنار منزل دوستم رد میشم …. یاد پیانوش می افتم . . . خیلی از نزدیکانم مثلا ازشان میپرسی :” چه رنگ موهات قشنگه کجا رنگ کردی ؟ ” جواب میدن : ” آرایشگاه . ” خوب اینو که خودم میدونم اما مسئله اینه که کدوم آرایشگاه ، کدوم آرایشگر . . . یا می پرسی چقدر زبانت خوبه کجا کار کردی ؟ :” پیش خودم ” …یا میپرسی : ” آدرس اون جادوگره شهر از رو بده منم برم پیشش بگم اجمی مجی لاترجی کنه رمان ما از وزارت ارشاد در بیاد .” میگه : ” رفته زندون . “یعنی به هیچ وجه نم پس نمیدن و نمیگن . حتی در لبخند زدن هم حساب کتاب دارن . حالم از این آدم ها به هم میخوره . آقا اس.ام.اس میدی ، جواب نمیدن ….
** مجسمه ی (صادق هدایت) در روز تولدش ٢٨ بهمن در میدان اصلی جزیره پرده برداری خواهد شد . ** ضمنا در یکی از کافه های جزیره که حتما باید La Chouette aveugle ( بوف کور) هم باید مجسمه ای از یک جغد بزرگ بگذاریم .
هنوز کلبه ی خودم نمیدونم کجا باشه . شاید یه جای امن جنگل که بشه هیزم جمع کرد و توی شومینه انداختش . . . با یه اتاق زیر شیرونی بالاش . . . با زیر زمین نمور پر از _بارش-برعکس…
کارامل دوست داره خونه اش شیشه ای باشه وطراوت میخواد بره بالای درخت خونه بسازه و بقیه هم هر کدوم یه جای آرومی برای خودشون در نظر گرفتن . دوست دارم این جزیره رو نقاشی کنم . بدونید . . . توی این جزیره که توی کهکشانه . . . ستاره ها زیادن . . من میخوام طی مذاکراتم با ارواح و صاحبان ستاره ها بخوام اجازه بدن دو تا طناب به دو تا ستاره ی خوشگل گره بزنم و تاب بلندی برای بازی کردن و هیجان توی جزیره قرار بدیم . . . خوب میشه .
* فیلم * دیدن فیلم broken embraces ساخته ی پدرو آلمادوار ، که ترجمه اش به فارسی میشه آغوشهای شکسته رو دیدم . کارگردانی فیلم رو بیشتر از مضمون و بازی ها پسندیدم . حتی بیشتر از فیلمنامه . فیلم ماجرای نویسنده و کارگردانی را حکایت میکند که ١۴ سال گذشته اش بر اثر حادثه ای در یک سانحه رانندگی دچار کوری میشود . در آن هنگام وی همراه عشقش در ماشین بوده . از آن به بعد نویسنده ی فیلم حتی اسمش را هم عوض میکند چرا که یک هویت دیگری برای خودش پیدا کرده و در واقع خود واقعی اش همراه تصادف و مرگ معشوقه اش تمام میشود . ( یاد ابراهیم گلستان و متواری شدن وی پس از مرگ فروغ فرخزاد افتادم ) . . . و اعتارفاتی که در انتهای فیلم میشنویم …نمیدونم به نظرم فیلم همه چیز در باره ی مادرم خیلی تکان دهنده تر و محکم تر و جسورانه تر بود . یا همین طور در فیلم ولور – volver که البته سوژه رو خیلی دوست داشتم و بازی ها رو و رنگ ها رو . . . اماAll About My Mother از اون فیلم هایی بود که من رو کمی گیج میکرد و به فضای فیلم های ماخولیایی لینچ میبرد و خیلی دوستش داشتم . تنهایی ، زن ، مفهیم عمیقی مثل جنسیت ، بچه ، ایدز، مادر شدن ، مادر بودن ،پدر بودن ، انسان بودن ، هنرمند بودن و تنها ماندن همه در این فیلم مشهود و هویداست . اما در آغوشهای شکسته خیلی درگیری کمتری با عمق داریم . همه چیز در سطح پیش میره و سازنده سعی داره ساختار فیلم رو بچربونه به باقی چیزها . . . به هر حال این هم از این . فیلم دوزن رو هم دیدم . ساخته ی ویتوریو دسیکا ( که در مقام بازیگر دوبلور صدایش هنرمند جاوید حسین سرشار بود)این فیلم اقتباسی است از یکی از داستان های آلبرتو موراویا که در واقع سوفیا لورن با این فیلم مادر ایتالیا میشود . در کل این فیلم تنها یک صحنه شاهکار وجود دارد که آن را با ارزش میکند . خلاصه علاقمند شدم به دوباره دیدن و چگونگی اقتباس های ادبی . بر فرض اقتباس مرشد و مارگاریتای بولگاکف که ایتالیایی ها ساختند و فکر میکنم تنها نسخه اش در ایران دست بنده باشد بسار بد …. شدیدا بد ساخته شده . اقتباس عشق در زمان وبا ، اصلا با رمانش قابل مقایسه نبود ! بد بود هرچند خاویر باردم عزیزم در آن بود اما بد بود . خلاصه الان دوباره دارم ( کوری) ژوزه ساراماگو رو میخونم تا فیلمش رو ببینم . کوری رو اولین بار سال ١٣٧٨ گرفتم و به دلیل معادله و انتگرال و هندسه فضایی و توکاتای باخ کنارش گذاشتم و تموم نکردم . حالا دوباره میخونمش . صدام رو ضبط میکنم . . . و بعد میخوام فیلمش رو بالافاصله ببینم.
** قهوه تلخ ** در این روزها که سالوادور و جرونیمو و سایر فک و فامیلشون در شبکه فار٣٠ وان میتازند آنتن تلوزیون شدیدا به یک جایگزین محکم داشت که میشد قهوه تلخ باشه . من میدونم که تهیه کنندگان ( گلیان) بسی پول گذاشتند روی هم اما این بودجه از کجا میاد جز از جیب ملت ما ؟ حالا ما بیایم دوباره همین سریال ها رو بخریم ؟ مگه قیمتش رو قبلا پرداخت نکردیم ؟ شیوه ی پخش و هفته ای ٣ تا سی-دی خیلی وحشتناکه و دردی رو دوا نمیکنه . مردم هم که دوست دارند در قرعه کشی برنده یآپارتمان بشن حتما مین میخرنش اما نه . . . به نظر من نباید این کار رو کرد . چرا سریال هایی که باید دید و پولش رو ما مالیات میدیم رو دوباره بریم بخریم آخه؟؟؟ هرچند که بنده اصلا مشتاق جعبه ی جادویی نیستم . . . هنوز چهل سالگی رو ندیدم اما خیلی نقدهای بدی ازش خوندم . نمیدونم چی کار کنم از دست این عجله ی آقای رئیسیان! ما بهتون گفتیم هاااااااااااااااا !!!! شما عجله داشتید رمان رو سریع اقتباس کنید که نهایاتا ماندگار نخواهد شد . دیدید؟ !
بیا با هم تمرین کنیم / چطوره ؟
قبلا فکر میکردم که باید با هر کسی یا هر چیزی که داری طوری برخورد کنی که انگار فقط برای توئه،گذشت و فهمیدم با این طرز تفکر فقط گند زده میشه به همه چی و آخر سر جز افسردگی و بدحالی هیچ حاصل دیگه ای نداره.متنفر از حس مالکیت،مخصوصا بر انساها،هستم.چون فکر کردم که خودم آدم آزادیم حالا بیام رو شخص دیگه ای مالکیت داشته باشم نمود بارز یک انسان تعطیله.
توی این چند روزی که نبودم چقدر جام خالی بوده خودم خبر نداشتم،اگر هنوز از کلبه های توی جزیره چیزی مونده یکی از اونایی که نزدیک دریاچه باشه رو بده به من،روبروی کوه های همیشه پر از برف.دریاچه ای که شش ماه از سال یخ زده و میشه روش پاتیناژ رفت.
خوبه که فیلم میبینی و صفا میکنی،خوشا به حالت.
راجع به سریال های ایرانی به طور موکد نظری ندارم.
قربانت
*امشب دارم بلاگت رو زیر و رو میکنم 🙂
درود میس بانو
توقع داشتن از دیگران در احساس یک چیزه و به زبان آوردنش یه چیز دیگه. حس میکنم این توقعات رو تو ذهنت به زبان می آوری و یا مینویسی. یعنی باور نمی کنم که واقعاَ در واقعیت این کارو بکنی
سلام میس!!
میدونی آدما یه دلبستگی هایی دارن که دلشون می خواد فقط مال خودشون باشه!!بعضی ها زیادیشون میشه!!بعضی ها کمیشون!!بعضی ها هم مثل من در افکارشون و فکر کردن تو جمع خساست به خرج میدن!!(که نکنه کسی بخونه و بدزده و این حرفا)که معمولا" آخرش این افراد به دیوونه خونه منتقل میشن!!(کاملا" جدی گفتم)
وقتی گفتی کوری..دلم براش تنگ شد..رفتم برش داشتم..بغلش کردم..کلیه دردم یادم رفت..خوابم برد!!!
راجع به بقیه چیزا نظری ندارم!!فقط الان دارم واسه بار پنجم "چنین گفت زرتشت" رو می خونم..باشد که نیچه نیم نگاهی کوتاه به ما بیاندازد…!!
پینوشت:این نظر قبلا" به علت قطع برق حذف شد و دوباره بازنویسی شد!!
سلام میس جان. دنبال یه دانشجوی تئاتر تو دانشگاه تهرانم.می تونی کمکم کنی؟
میس خوبم از دیروز رفتم دنبال انسان و سمبل هایش ترجمه صارمی که تو لطف کردی و بهم گفتی.اما هر چی گشتم کمتر پیداش کردم . (صفویه هم رفتم و اونجا خیلی به یادت بودم )یک جا هم گفت میتونه برام بیاره اما ۴۰ تومن ى که من فعلاناش انقدر پول نداشتم.دیگه حسابی خسته شدم رفتم ترجمه سلطانیه رو گرفتم فعلا تا پول دست بیاد اون صارمیش رو پیدا کنم و بگیرم.
الان داشتم فکر میکردم من تو این جزیره فقط گیرنده م .هر بار میام یک چیزی یا میگیرم و یک چیزی بهم اضافه میشه و کلی چیزای خوب میخونم و میرم . عذاب وجدان گرفتم.
راستی تو حسابی من رو به فعالیت وا میداری. مرسیییییی
سلام
چقدر ژراکنده نوشتی عزیزم . معلومه که در آن واحد داری به ۱۰۰۰ چیز فکر می کنی . مثل رفیقت !
راجع به حس مالکیت آدما باهات موافقم. زیاد دیدم و شنیدم. و خیلی هم تعجب کردم. چون خودم اینجوری نیستم و خوشحال می شم اگه چیزی دارم که به درد کسی می خوره ازش استفاده بشه
َAll about my mother رو چند سال پیش دیدم. خیلی خوشم اومد .
دو تای دیگه رو هم ندیدم
۴۰ سالگی رو هم از هر کی پرسیدم کلی دری و وری و فحش داد و ظاهرا دلچسب نبوده. به خصوص به رویات دوستان بازی تکراری لیلا حاتمی با دهانی نیمه باز !
میس جان منظورم از اینکه آدم باید رو خودش کار کنه خود ارضایی نبود ……منظورم این بود بعضی آدم ها این منیت های کاذب رو تو خودشون می شناسن ومی گذارنش کنار یا سیلی روزگار باعث می شه تا منیت های کاذبت از بین بره و بعضی به این منیت ها تا آخر عمر چسبیدن و هیچ وقت هم متوجه این منم منم کردن هاشون نمیشن، خودم جز اون دسته از آدمهایی هستم که سیلی محکم روزگار منیتی برام نذاشت…….فقط فیلم کوری رو دیدم کتابشو دارم ولی حال خوندن ندارم…..
سلام بر میس عزیز تر از جان
راستش توی این دنیا و بوی}ه ایران ما بعضی ها رو بیخودی بالا میبرند و با خودی به زمین میزنند!! اینکه چرا سریال قهوه تلخ اینطوری مورد غضب قرار گرفته و با بی مهری سیما مواجه شده بحثی طولانی داره که بیشتر به بحث های خاله زنکی مربوط میشه. مگه میشه باور کرد با مالیات های ما فیلمی ساخته بشه و یک یا چند نفر به اصطلاح روشنفکر اجازه پخش این سریال رو ندند. مگه میشه باور کرد که این آقایون منافع ملی، هزینه های ملی و … رو فدای خویشتن خواهی های نابجای خودشون کردند.
انگار دوباره برگشتیم به همون بحثی که کی گفته که آقا بلاسری من بهتر از من میفهمه؟ کی گفته که اون صلاح منو بهتر از من می دونه؟ کی گفته که برای به گناه نیفتن من اون مجاز هر کاری بکنه اما من نه !!
آدم سرسام میگیره !! انگار امکان ین مثلث برمودا رو اشتباهی نامگذاری کرده اند . بهتره ایران رو به این نام می شناختیم که هیچ چیزیش با هیچ قواره و الگویی از دنیا سازگار نیست و همیشه ساز مخالف میزنند.
اگه طول کامند اجازه بده در مورد به اشتراک گذاردن کتاب در فرانسه هم بگم که کتاباشون رو توی مکان عمومی رها میکنند تا نفر بعدی بخونه و بعد از خوندنش
حس مالکیت رو قشنگ توصیف کردی. ممنون که سر زدی بالاخره.
دوره ما هم همون بوق و آژیر و موشک و آینه ها و اینا بود! البته توی اون دوره ما بچه بودیم. چسب ضربدری هم به ایضا" …
در مورد قهوه تلخ حس می کنم یه جورایی مردم قربانی لجبازی با صدا و سیما شدن و این وسط هم یه عده سودشو می برن. ولی چه باک؟ این همه ضررهای گنده تر دادیم توی زندگی. بذار یه بار هم ضرر بدیم ولی دلمون خنک شه… حس کنیم زدیم توی پوز بعضیا… حالا کیا؟ خودمون هم درست نمی دونیم.
در مورد قهوه تلخ با تو هم عقیده ام
بی خیال میس من…بی خیال… منم یه بار حالا بعد عمری خوابم رو دیدن…من خودم خواب تو رو دیدم…من دختر غمگینی را دیدم…من دیدمش می رقصید و آواز می خواند و بانوی سرزمینی بود توی خلا…من خوابت و دیدم و نوشتم…من می بینمت همیشه…توی خواب و بیداری…باور نداری؟
هایل / مجسمه منو بذار سنگ بارونش کنین خوب میشه .کاش من یه پیانو داشتمدو دستی تقدیم میکردم .
بیا با هم تمرین کنیم / چطوره ؟
بیا با هم تمرین کنیم / چطوره ؟
بیا با هم تمرین کنیم / چطوره ؟
قبلا فکر میکردم که باید با هر کسی یا هر چیزی که داری طوری برخورد کنی که انگار فقط برای توئه،گذشت و فهمیدم با این طرز تفکر فقط گند زده میشه به همه چی و آخر سر جز افسردگی و بدحالی هیچ حاصل دیگه ای نداره.متنفر از حس مالکیت،مخصوصا بر انساها،هستم.چون فکر کردم که خودم آدم آزادیم حالا بیام رو شخص دیگه ای مالکیت داشته باشم نمود بارز یک انسان تعطیله.
توی این چند روزی که نبودم چقدر جام خالی بوده خودم خبر نداشتم،اگر هنوز از کلبه های توی جزیره چیزی مونده یکی از اونایی که نزدیک دریاچه باشه رو بده به من،روبروی کوه های همیشه پر از برف.دریاچه ای که شش ماه از سال یخ زده و میشه روش پاتیناژ رفت.
خوبه که فیلم میبینی و صفا میکنی،خوشا به حالت.
راجع به سریال های ایرانی به طور موکد نظری ندارم.
قربانت
*امشب دارم بلاگت رو زیر و رو میکنم 🙂
درود میس بانو
توقع داشتن از دیگران در احساس یک چیزه و به زبان آوردنش یه چیز دیگه. حس میکنم این توقعات رو تو ذهنت به زبان می آوری و یا مینویسی. یعنی باور نمی کنم که واقعاَ در واقعیت این کارو بکنی
سلام میس!!
میدونی آدما یه دلبستگی هایی دارن که دلشون می خواد فقط مال خودشون باشه!!بعضی ها زیادیشون میشه!!بعضی ها کمیشون!!بعضی ها هم مثل من در افکارشون و فکر کردن تو جمع خساست به خرج میدن!!(که نکنه کسی بخونه و بدزده و این حرفا)که معمولا" آخرش این افراد به دیوونه خونه منتقل میشن!!(کاملا" جدی گفتم)
وقتی گفتی کوری..دلم براش تنگ شد..رفتم برش داشتم..بغلش کردم..کلیه دردم یادم رفت..خوابم برد!!!
راجع به بقیه چیزا نظری ندارم!!فقط الان دارم واسه بار پنجم "چنین گفت زرتشت" رو می خونم..باشد که نیچه نیم نگاهی کوتاه به ما بیاندازد…!!
پینوشت:این نظر قبلا" به علت قطع برق حذف شد و دوباره بازنویسی شد!!
سلام میس جان. دنبال یه دانشجوی تئاتر تو دانشگاه تهرانم.می تونی کمکم کنی؟
میس خوبم از دیروز رفتم دنبال انسان و سمبل هایش ترجمه صارمی که تو لطف کردی و بهم گفتی.اما هر چی گشتم کمتر پیداش کردم . (صفویه هم رفتم و اونجا خیلی به یادت بودم )یک جا هم گفت میتونه برام بیاره اما ۴۰ تومن ى که من فعلاناش انقدر پول نداشتم.دیگه حسابی خسته شدم رفتم ترجمه سلطانیه رو گرفتم فعلا تا پول دست بیاد اون صارمیش رو پیدا کنم و بگیرم.
الان داشتم فکر میکردم من تو این جزیره فقط گیرنده م .هر بار میام یک چیزی یا میگیرم و یک چیزی بهم اضافه میشه و کلی چیزای خوب میخونم و میرم . عذاب وجدان گرفتم.
راستی تو حسابی من رو به فعالیت وا میداری. مرسیییییی
سلام
چقدر ژراکنده نوشتی عزیزم . معلومه که در آن واحد داری به ۱۰۰۰ چیز فکر می کنی . مثل رفیقت !
راجع به حس مالکیت آدما باهات موافقم. زیاد دیدم و شنیدم. و خیلی هم تعجب کردم. چون خودم اینجوری نیستم و خوشحال می شم اگه چیزی دارم که به درد کسی می خوره ازش استفاده بشه
َAll about my mother رو چند سال پیش دیدم. خیلی خوشم اومد .
دو تای دیگه رو هم ندیدم
۴۰ سالگی رو هم از هر کی پرسیدم کلی دری و وری و فحش داد و ظاهرا دلچسب نبوده. به خصوص به رویات دوستان بازی تکراری لیلا حاتمی با دهانی نیمه باز !
میس جان منظورم از اینکه آدم باید رو خودش کار کنه خود ارضایی نبود ……منظورم این بود بعضی آدم ها این منیت های کاذب رو تو خودشون می شناسن ومی گذارنش کنار یا سیلی روزگار باعث می شه تا منیت های کاذبت از بین بره و بعضی به این منیت ها تا آخر عمر چسبیدن و هیچ وقت هم متوجه این منم منم کردن هاشون نمیشن، خودم جز اون دسته از آدمهایی هستم که سیلی محکم روزگار منیتی برام نذاشت…….فقط فیلم کوری رو دیدم کتابشو دارم ولی حال خوندن ندارم…..
سلام بر میس عزیز تر از جان
راستش توی این دنیا و بوی}ه ایران ما بعضی ها رو بیخودی بالا میبرند و با خودی به زمین میزنند!! اینکه چرا سریال قهوه تلخ اینطوری مورد غضب قرار گرفته و با بی مهری سیما مواجه شده بحثی طولانی داره که بیشتر به بحث های خاله زنکی مربوط میشه. مگه میشه باور کرد با مالیات های ما فیلمی ساخته بشه و یک یا چند نفر به اصطلاح روشنفکر اجازه پخش این سریال رو ندند. مگه میشه باور کرد که این آقایون منافع ملی، هزینه های ملی و … رو فدای خویشتن خواهی های نابجای خودشون کردند.
انگار دوباره برگشتیم به همون بحثی که کی گفته که آقا بلاسری من بهتر از من میفهمه؟ کی گفته که اون صلاح منو بهتر از من می دونه؟ کی گفته که برای به گناه نیفتن من اون مجاز هر کاری بکنه اما من نه !!
آدم سرسام میگیره !! انگار امکان ین مثلث برمودا رو اشتباهی نامگذاری کرده اند . بهتره ایران رو به این نام می شناختیم که هیچ چیزیش با هیچ قواره و الگویی از دنیا سازگار نیست و همیشه ساز مخالف میزنند.
اگه طول کامند اجازه بده در مورد به اشتراک گذاردن کتاب در فرانسه هم بگم که کتاباشون رو توی مکان عمومی رها میکنند تا نفر بعدی بخونه و بعد از خوندنش
حس مالکیت رو قشنگ توصیف کردی. ممنون که سر زدی بالاخره.
دوره ما هم همون بوق و آژیر و موشک و آینه ها و اینا بود! البته توی اون دوره ما بچه بودیم. چسب ضربدری هم به ایضا" …
در مورد قهوه تلخ حس می کنم یه جورایی مردم قربانی لجبازی با صدا و سیما شدن و این وسط هم یه عده سودشو می برن. ولی چه باک؟ این همه ضررهای گنده تر دادیم توی زندگی. بذار یه بار هم ضرر بدیم ولی دلمون خنک شه… حس کنیم زدیم توی پوز بعضیا… حالا کیا؟ خودمون هم درست نمی دونیم.
در مورد قهوه تلخ با تو هم عقیده ام
بی خیال میس من…بی خیال… منم یه بار حالا بعد عمری خوابم رو دیدن…من خودم خواب تو رو دیدم…من دختر غمگینی را دیدم…من دیدمش می رقصید و آواز می خواند و بانوی سرزمینی بود توی خلا…من خوابت و دیدم و نوشتم…من می بینمت همیشه…توی خواب و بیداری…باور نداری؟
۷. نه ! همین نه !
۸. ازت باببت سری کتابا مچکرم. فقط شنیده بودم کتابای هدایت رو باید با ترتیب خاصی خوند . اما هیشکی تاحالا این ترتیبو بهم نگفته بود ! مرسی ناجی !
۹. مجازی و واقعی نداره که . آدم به هرحال بدعادت میشه. من اینجا به تو بگم جان من، پسفردا تو اجتماع چی کار کنم ؟ اونجا رو یکی دیگه برچسب مالکیت میزنم . اینجوری خودم هم عذاب میکشم. چون میدونم اون انسان مال من نیست … تو به جای اینکه منو تربیت کنی ، بدتر باعث انحرافی که !
۱۰. که میخوای منو بپیچونی ؟ آچارتم رفیق !
باشه. هرجا دلت خواست بهم یه درخت بده. این حق توئه !
هایل / مجسمه منو بذار سنگ بارونش کنین خوب میشه .کاش من یه پیانو داشتمدو دستی تقدیم میکردم .
من قصد مالکیت خونه توی جزیرت رو ندارم ولی دوست دارم بهم اجازه بدی توی اون میدون اصلی که صادق هدایتو مجسم میکنی کنار چمن های لجمارو گرد این یادگار گذشته با سایه های خودم بگردم تا راهی که به خونم میرسه رو پیدا کنم.فقط اجازه بده از اون میدون شروع کنم .
اما ابراهیم گلستان ؛چند وقتی خیلی در گیرم کرده یه مطلب کوتاه با یه نامه اش رو تو وبلاگم گذاشتم .یه نگاهی بهش بنداز.
یاهو
خب اینجا خیلی حرف ها زدی…. در مورد حس مالکیت که من متنفرم تازه بعضی ها ناراحت هم میشن که چرامن حس مالکیت ندارم… دیگه اینکه قهوه تلخو ما اتفاقی یه کمیشو دیدیم. فقط باید بگم که یووووق! بوووا…. یعنی مهران مدیری یه سبک پیدا کرده تا آخر عمرش همونو دنبال می کنه. اون هم سبک به اون مسخرگی. به نظر من مهران مدیری توی سریال پاورچین تموم شد. هرچند هم از اول تموم شده بود
وااااااا خوب هر کس یه ظرفیتی داره. حالا من دیر گرفتم چرا اینجوری می گی؟
۷. نه ! همین نه ! ۸. ازت باببت سری کتابا مچکرم. فقط شنیده بودم کتابای هدایت رو باید با ترتیب خاصی خوند . اما هیشکی تاحالا این ترتیبو بهم نگفته بود ! مرسی ناجی !۹. مجازی و واقعی نداره که . آدم به هرحال بدعادت میشه. من اینجا به تو بگم جان من، پسفردا تو اجتماع چی کار کنم ؟ اونجا رو یکی دیگه برچسب مالکیت میزنم . اینجوری خودم هم عذاب میکشم. چون میدونم اون انسان مال من نیست … تو به جای اینکه منو تربیت کنی ، بدتر باعث انحرافی که !۱۰. که میخوای منو بپیچونی ؟ آچارتم رفیق ! باشه. هرجا دلت خواست بهم یه درخت بده. این حق توئه !
من قصد مالکیت خونه توی جزیرت رو ندارم ولی دوست دارم بهم اجازه بدی توی اون میدون اصلی که صادق هدایتو مجسم میکنی کنار چمن های لجمارو گرد این یادگار گذشته با سایه های خودم بگردم تا راهی که به خونم میرسه رو پیدا کنم.فقط اجازه بده از اون میدون شروع کنم .
اما ابراهیم گلستان ؛چند وقتی خیلی در گیرم کرده یه مطلب کوتاه با یه نامه اش رو تو وبلاگم گذاشتم .یه نگاهی بهش بنداز.
یاهو
خب اینجا خیلی حرف ها زدی…. در مورد حس مالکیت که من متنفرم تازه بعضی ها ناراحت هم میشن که چرامن حس مالکیت ندارم… دیگه اینکه قهوه تلخو ما اتفاقی یه کمیشو دیدیم. فقط باید بگم که یووووق! بوووا…. یعنی مهران مدیری یه سبک پیدا کرده تا آخر عمرش همونو دنبال می کنه. اون هم سبک به اون مسخرگی. به نظر من مهران مدیری توی سریال پاورچین تموم شد. هرچند هم از اول تموم شده بود
وااااااا خوب هر کس یه ظرفیتی داره. حالا من دیر گرفتم چرا اینجوری می گی؟